گردون زندگی

درگیری ها این روزا از انواع مختلف و غیرقابل شمارش برای همه وجود داره . من هم وقت نداشتم هم حس نوشتن نداشتم . هم دغدغه هام بازم داره اذیتم میکنه و خودم میگیرم که ازشون ننویسم.  هم اگه اشتباه نکنم یک یا دو روز اصلا اینجا باز نمیشد .

و چون کسی هم کامنت نمی گذاشت فکر کردم بقیه هم قطع باشن . برای همین امتحانی اون پست کوتاه آخر رو گذاشتم ببینم کسی میتونه چیزی بنویسه یا نه .

الان میخوام از چند تا موضوع شاید بی ربط بنویسم .

خیلی ذهنم درگیر اون مادر شاگردمه که آسیب شدید نخاعی دیده و فقط میتونه انگشت های دست و پای چپش رو حرکت بده . تمام روز از ذهنم خارج نمیشه . میخوابم آخرین نفری که درست قبل خواب یادم میاد ایشونه و صبح که بیدار میشم اولین نفر ایشونه.  نه اینکه بخوام بگم خیلی شاکرم و خیلی صبح تا شب درحال دعا و شکر نعمت خدا هستم نههه.  تازه خیلی وقتا ناشکری هم زیاد میکنم . نه اینکه جو حال این خانم منو گرفته باشه نههه.  اما میدونم اون الان آرزو میکنه جای بدبخت ترین آدم دنیا باشه اما راه بره . دخترش رو بغل کنه . برای شوهرش غذا بپزه و لباس بشوره و حتی شده بره سر چاه آب بیاره که فقط راه بره . شاید الان خیلی با خدا هم دعوا کرده هم معامله . این افکار و هزار فکر دیگه این روزا راجب این خانم ذهنم رو درگیر کرده . به حمامش به مسواکش به حتی حس بالا بردن دستش که به دخترش بگه بیا بغلم فکر کردم . به اینکه آیا واقعا روزی دوباره راه میره ؟ چطور میخواد بقیه عمرش رو تو این شرایط سر کنه ؟ نگرانی هاش راجب دخترش و کمک به اون تو راهی که قرار بود حالا حالاها باش همراهی کنه. اینکه همسرش چقدر حاضره پاش بشینه . حتما خانم تا حالا بش گفته تو دیگه برو زن بگیر . چون به بقیه گفته من دیگه نمیتونم راه برم دخترم رو شما بزرگ کنید . خودم از فکر کردن عصبی شدم . همش دارم براش دعا میکنم که خوب بشه .

نمیتونم از فکرش آزاد بشم .

اعصاب خوردی های خانوادگی خودم و گرمای بیش از حد و کارایی که حتی تا دم مرگ باید انجام بدم هم یه طرف  . از همه لباسایی که بخاطر گرمی هوا به زور تنم میره و حس خفگی میده متنفر شدم و میخوام بذارمشون کنار .

به خواهرم میگم چرا چاقو میکنی تو پاکت پنیر و لقمه میگیری . چرا یه تکه نمیذاری تو بشقاب و بعد لقمه بگیری . با ادعا توجیه میکنه و روزای بعد هم همین کارو میکنه . یعنی هم برای گفتن اون حرف اعصابم خورد شده هم تغییر مثبتی حاصل نشده . هرکار که خودش فکر میکنه درسته انجام میده حتی اگه درست نباشه . منم حرص میخورم فکر میکنم سرلج من این کارو میکنه و یا غرور بی جاش اجازه نمیده حرف خودش زمین بذاره و اشتباهش بپذیره.  بارها و بارها راجب اینجور مسائل به آرومی بش تذکر دادم اما اصلا فایده نداره . قاشق دهنی رو میذاره تو کاسه ماست و ترشی و گوجه.  و اگه بگم من که قاشق گذاشتم تو چرا قاشق دهنی میزنی تو کاسه . خیلی خونسرد میگه خب تموم میشه میخوریمش چیزی برنمیگرده یعنی بازم توجیه اشتباه خودش .


کتاب ملت عشق رو امشب تموم میکنم . این چند روز حجم بیشتری تونستم بخونم . چون کار طراحی خاصی نداشتم و دو هفته ست چهارشنبه ها تعطیل میشه و میدونید من از تعطیلی ها متنفرم. 

کتاب خیلی پرمغز و قشنگیه.  خیلی حرفا داره برای اینکه به خودمون برگردیم و یادی از خودمون بکنیم . نه فقط یه رمان عاشقانه ست و نه فقط یه کتاب روانشناسی و نه فقط یه کتاب عرفانی و فلسفی.  به نظرم همه چیزای خوب باهم توش اومده . شخصیت شمس رو خیلی دوس دارم . تا حالا نمیدونستم شمس تبریزی کیه و چه کاره ست . غیر از همون یه پاراگراف کوتاه تاریخچه تو کتاب های ادبیات چیزی ازش نمیدونستم.  علاقه مند شدم بیشتر راجبش بخونم. 

چقدر دلم میخواد شبیه ش باشم . هیچ نداره اما همه چیز داره . من کجا اون کجا . من یه روز هم نمیتونم بی آب و غذا و تو گرما سر کنم . نمیتونم حرفای زور و تلخ اطرافیان رو تحمل کنم یا مثل شمس عاقلانه و بی تعصب جواب بدم .

واقعا چطور میشه آدمی که نه امام و نه پیامبر و نه معصوم ، اینقدر بتونه با خدا باشه و بنده هاش رو محترم ببینه .

چطور میشه فقط خدا رو ببینی و از همه چی بگذری .

من حتی با خانواده خودم نمیتونم کنار بیام ...

نمیتونم تلخی هاشون قورت بدم ...

میخوام مطلب بخونم ببینم نظر اسلام راجب درویش ها و صوفی ها چیه . اینا فرقی با هم دارن؟  یا اصلا چه اهمیتی داره نظر اسلام راجب اینا چیه یا راجب هر دین دیگری . چون همین مقایسه ها باعث تفرقه و دوری انسان ها میشه . شمس هم میگه مهم نیست مسلم باشی یا یهود یا مسیح . مهم نیس گدا باشی یا پادشاه . هوشیار باشی یا مست . مهم اینه که هرچی هستی و هرجا هستی عشق خدا تو وجودت باشه . اسلام ایرانی که ما این سالها داریم میبینیم که همه رو بیزار و متنفر کرده . پس بهتره عاشق باشم تا مسلمان .

من این روزا بخاطر این رفتارای خواهرم خیلی عصبیم. نظافت رو تا اونجایی که به خودش مربوط باشه رعایت نمیکنه همش باید تذکر بدم یا سکوت کنم . تذکر هم که بدم بازم کار خودش رو میکنه . من برای اون فقط حکم یه سرویس بهداشتی رو دارم همین اگه نه به حرفام احترام میگذاشت.  سر همه وعده ها من کنارشم نه بقیه من کم کاری هاش رو مجبور تحمل کنم نه بقیه . اما سعی نمیکنه چیزی رو بهتر کنه . این کاراش باعث شده   زود جوش بیارم .  یا آقا آزارم میده یا خواهرم . همه حال خوبم وقتیه که سرکار باشم . من بداخلاقی زیاد میکنم . شاید تو خونه نشه منو با یه من عسل خورد .

به خودم میگم شکر کن . شکر کن که راه میری و زیر بار نیستی . اما شونه هام خسته ست . خسته از اینکه همیشه یک یا دو نفر آویزونم باشن.  

گناه داره مادر شاگردم حتما هر روز رو به امید یه حرکت کوچولو تو دست و پاهاش شروع میکنه . میفهمم چه روزای سختی رو سر میکنه . میفهمم که حتما حالا خالی از امید و ایمان میشه .

من بخاطر مشکلات خودم شاید نتونم برای کسی کاری کنم اما سعی کردم هرچی انرژی مثبت تو یوگا میگیرم مستقیم از همون کلاس و همون حال خوبم همه رو براش بفرستم . امیدوارم هرچه زودتر سرپا بشه . چون جراحش گفته حالا حالاها توقع نداشته باشید سرپا بشه و شاید تا یه سال زمان ببره . فعلا دارن هر روز فیزیوتراپی میکنن.  حتی به شاگردم گفتم خواستی از دور من زبان درست میدم که از کلاسات عقب نمونی . چون بیچاره تو زبانکده کلاس میرفت اما حالا بخاطر مامانش همه کلاساش ول کرده . جالب اینه وقتی بش میگم عزیزم چطوری ؟ میگه شکر خدا .

خیلی برام جالب بود دختر 10 ساله و مرفه و نازپرورده تو شرایطی که مادرش رو تخت افتاده و ممکنه دیگه نتونه دستش رو بگیره یا موهاش رو ببافه این دختر کوچولو میگه شکر خدا . به نظرم خیلیه که به جای گریه زاری و شکوایه، شکر میکنه.

خدا با عشق تو دل این دختره بدون اینکه بفهمه نماز و روزه چیه !

راستی یاد چیز دیگه ای افتادم . به نظرتون وقتی خدا رو با نماز و روزه عبادت نکنید خدا بلایی سرتون میاره که به خاکش و پاش بیفتید و سجده کنید و نماز بخونید؟ یعنی ممکنه ممکنه خدا مادر شاگردم رو به این دلایل زمین گیر کرده .

کاش شمس الان بود و جوابم میداد .

اما اگه جواب این سوال مثبت باشه پس خدای من خدای خوبی نیس . چطور دلش میاد منو زمین گیر کنه فقط بخاطر اینکه براش سجده کنم ، چطور ؟

چطور مادری دلش میاد بچه ش رو تنبیه کنه چون سپاسگزارش نبوده ؟

چطور میشه یکی رو خلق کنی اما بخوای بش آسیب بزنی ؟

نعوذبالله.

سبحان الله. 

عقلم بیشتر راه نمیده . من کمتر از اونم که راجب حکمت های خدا قضاوتی کنم .

یه چیز دیگه اگه این خانم با بدن سالم اما بی حافظه به زندگی برمیگشت خوب بود یا حالا که با بدن تقریبا ناقص ولی عقل و هوش و قلب زنده به زندگی برگشته ؟

اینا همش تفکرات ذهنی این چند روز من بوده .

ممنون میشم که با حوصله بخونید و جواب هربخش رو بدید . کمک کنید ذهنم باز بشه توده گرفته آخه .

بازم میگم دوستون دارم . ممنون که هستید . حالم با شما بهتر میشه .

ببخشید اگه طولانی شد .


پ.ن . کتاب ملت عشق رو ظهر تموم کردم . خیلی قشنگ بود دیگه دوس نداشتم تموم بشه.  فقط یه سوال برام پیش اومد با اینکه شمس همه چیز را از قبل احساس میکرد و میدونست ازدواجش با کیمیا صلاح نیس پس چرا این کار را انجام داد ؟؟؟


نظرات 4 + ارسال نظر
تیلوتیلو شنبه 23 تیر 1397 ساعت 12:04

در مورد آداب سفره هم به نظرم شخصیت خود آدم را بالاتر میبره
بهش اینو در زمانی غیر از سر سفره گوشزد کن
بهش بگو که وقتی تو اینطوری غذا بخوری دیگران ازت گریزان میشن
شاید من بدم نیاد که تو با قاشق دهنی بزنی تو ترشی یا ماست ولی شاید بقیه بدشون بیاد و ازت گریزان میشن
و تو را آدم بی مبالاتی میدونن
من به شخصه بد دل نیستم ولی دوست ندارم کسی قاشق دهنی بزنه تو ظرف خورشت یا ماست یا ترشی... البته تو خونه ما بیشتر اوقات مامانم همه چیز را تک نفره میکشن... یعنی کاسه های ترشی و خورشت و ماست جدا برای هر کسی

ما هم برای هرکس جدا میذاریم فقط من و خودش طرف ترشی ماست یا گوجه مون یکی میذاریم ولی اون همش کارش توجیه میکنه . منم اصلا بددل نیستم اما ناراحتم از بی خیالیش نسبت به خواسته های من

تیلوتیلو شنبه 23 تیر 1397 ساعت 12:01

تو دختر احساساتی ای هستی برای همین اینهمه ذهنت درگیر شده
خدا شفا بده به اون خانم
گاهی در کمتر از یک چشم بهم زدن همه چیز را از دست میدیم و اونوقت تازه یادمون میاد چه چیزایی داشتیم....
حرفات من را هم به فکر فرو برد
خواهرت در واقع داره با خودش لجبازی میکنه ... بخاطر شرایطیش فکر میکنه همه ی دنیا مقصرن... سعی کن کلاسهای بیشتری بگیری و ساعات بیشتری را بیرون بگذرونی... نزار حال دلت بهم بریزه
تو دختر بینظیری هستی
مدتهاست میخوام این کتاب ملت عشق را بخونم و نشده ....
در مورد خدا هم من خدا را طور دیگه ای میشناسم.. خدایی که من میشناسم اهل این نیست که به خاطر سجده کردن کسی را زمین گیر کنه

بله خیلی تو فکرشم.
خواهرم داره اینجوری منو اذیت میکنه میگه برام مهم نیست دیگران راجب من چی فکر میکنن مهم اینه که خودم چطور راحتم و چطور فکر میکنم .
از جوابت راجب خدا مطمئن بودم . میدونستم جوابت پر از ایمان و محبت و اعتماد به خداست

ریحانه شنبه 23 تیر 1397 ساعت 04:16

سلام عزیزم.

خوب باید بگم من هم عقیده هستم با تو. اینکه خدایی که سر یه سجده با من دوست نباشه خدای من نیست. من خدای فوق العاده مهربون و بخشنده ای دارم.

انشاالله خدا عقل زندگی و سلامتی و روزگار خوش به هممون بده.

انشاءالله عزیزم

محسن از دنیای دوست داشتنی شنبه 23 تیر 1397 ساعت 00:21

عههه منم از تو قوطی پنیر برمییدارم با قاشق دهنیم میزنم تو ظرف خوروش :| خوب نگا ایطوری راحت تره! ظرفم کثیف نمیشه.عادت کردم دیگه بخدا.حالا اخیرن ادم شدم خوروش با قاشوقی که توشه برمیدارم ولی همچنان معتقدم این کارا کثیف کردن الکی ظرف و ظروفه.
آقا بی خیال خدا شو.هرچی دربارش فکر کنی جوابی در کار نیست.اگه قراره کسی رو به خاطر نماز نخوندن و روزه نگرفتن به زمین گرم بزنه پس با اونایی که زندگی صدها و بلکه هزاران نفرو نابود میکنن باید چه کنه؟!الان سران حکومت ما اولیا الله هستن! عمرشون وقف الله کردن در مدارس علمی طلبه پروراندن و مجتهد شدن و ادعاشون گوش فلکو کر کرده.نوادگان پیغمبر و پیرو علی و حسین هشتن.ببین چه جنایتا که نکردن.سالم و سرحال و اوکیم هستن! بعد خدا اومده برای یه چیز الکی مادر شاگردتو مجازات کرده؟!!
ظاهرن قابلیت تحمل درد و بدبختی در گونه انسانها بی نهایته! یعنی هرچقدر زندگی کسی سخت بشه میتونه تحمل کنه.من خودم فک نمیکنم ایطوری باشم.من میدونم برای چی زنده هستم و اگه اون چیز نباشه دیگه نمیخام زنده باشم میزنم خودمو میکشم.این ادعای الانم هست ولی ممکنه وقتی تو موقعیتش قرار گرفتم این کارو نکنم.
ما یه قوم و خیش داریم یزدی هستن.هر سال دهه فاطمیه سفره دارن و معتقد و با خدا و فیلان....چن سال پیش دخترش و دومادش و دو تا بچش رفتن مشهد تو راه برگشتن تصادف کردن دوماده و دخترشون که جلو بودن زخمی مامانه و پسر کوچیکشون عقب بودن کشته.دخترشون صورتش رفت تو شیشه داغون باباهه هم 2 سال طول کشید تا تونست راه بره.حالا زن گرفته دوباره :|
نگا میخام بگم دنیا پر از این چیزان.سالی 20 هزار نفر فقط تو تصا فات میمیرن.ببین چقد مجروح و معلول داریم.الان اینا برای ما اماره ولی هرکدوم از این امار، هر 1 نفرشون یه زندگیه.یه گذشته پر از خاطده و یه اینده پر از ارزوه که نابود شده. خدا کجای داستانه دقیقن؟!!
هرکسی یه اتفاق ایطوری براش میفته امتحان یا مجازات خدان؟! تکلیف ما کافر پافرا که کاری به خدا نداریم چیه؟ما رو هم امتحان میکنه هنوز؟ :/
ای بابا.... بیزا حالا یروزی نقشه هامو عملی میکنم خودم بهم اجازه میدم بیام پست جدید بنویسم بعد براتون توضیح میدم چه کارا کردم و چطورا شده...

درمورد نوع غذا خوردن تو باید بگم آدم وقتی خودش تنهاست ظرفش جداست هم سفره نداره ممکنه تو دیگ غذا بخوره و با سر بره تو ظرف غذا. درست دور از ادب و آداب غذا خوردن اما من چون نمیبینمش پس کاری بش ندارم نه بدم میاد و نه قصد دارم طرف رو ادب کنم . اما وقتی با یکی هم سفره و هم ظرف میشی چرا رعایت نمیکنی . چرا احترام طرف مقابل رو نمیذاری . اینو کلی گفتم .
راجب خدا و یا کافری تو نمیدونم چی بگم . اینو مطمئن باش هرکاری کنی خدا تو وجودت هست . ظاهرا انکارش کردی نماز و روزه نمیخوای ممکنه پوسته ظاهری رو کنار انداختی اما مغزت با وجود خدا اجین شده . ما آدما خیلی جون سختیم توانایی تحمل هر درد و مرضی رو داریم .
فکر کنم با اینکه میگی کافری اما از امتحان خدا نمیتونی قصر در بری
انشاءالله نقشه ت خیر باشه . موفق باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد