بی اسم

تو حجم کارا و هنوزم مهمانداری ها گم شدم .

از فرط خستگی حتی نیمه دوم فوتبال دیشب خوابم برد تا این حد .

صبح ها هم میرم باشگاه و میام خونه بدو بدو .

کنار اومدن با رژیم هم شاید به خستگی هام اضافه کرده . راستش سرگیجه میگیرم . با اینکه ناهار یه  چیزی حتما میخورم .

بعد از مدتها امروز آقا و مامان رفتن مهمانی و تنها شدیم نمیدونم تا کی میمونن یا شایدم عصر برگردن. 

امروز خونه نبودم غذا نپختم داداش رفته از بیرون بخره . اما اگه تنهایی مون ادامه داشته باشه دیگه باید فکر ناهار و شام هم باشم .

الان دارم تند تند مینویسم.  فرصت کنم بیام با حس بهتری اینجا .


توضیح کوچولو

بچه‌ها میدونم از بس دوسم دارید نگرانم میشید و پست قبلی ممکنه بتون این حس رو بده که وای نکنه این دختر پا اشتباه بذاره . اما میخوام خیال تون راحت کنم من هرگونه راه ارتباط تلفنی رو به ایشون بلاک کردم و راه ارتباطی نداره . سالی یه بار هم پیش بیاد جایی همو ببینیم.  من برای زنش و عزت نفس خودم احترام قائلم.  برای اون حسی که سالها پیش توسط ایشون ندیده گرفته شد احترام قائلم. 

و خودخواهی ش تو اون سالها و حتی الان برام مثل روز روشنه.  اون فقط فکر خودش و دلش بود و الانم برگشته که بازم مستقیم یا غیرمستقیم ضربه ش به من بخوره . اما من راه نمیدم و دیگه از خودم مطمئنم که نمیخوامش. 

یادآوری ش هم فقط یه حس نه بیشتر . گاهی پیش میاد که بعضی از زخم ها هم برامون شیرین به نظر بیان ولی عمق درد و درسی که ازشون میگیریم همیشه تلنگر میزنه که توشون فرو نریم .

پست دیشب فقط یه واگویه درونی بود که شما رو شریک ش کردم .

پس نگران من نباشید عزیزانم .

عاشقی

از غروب که رسیدم خونه و شام خوردم و نماز خوندم با وجود خستگی زیاد سه کلاس پرکار پشت سرهم ، اما حس خوبی داشتم و دارم . دلم میخواست بشینم پای کتاب ملت عشق و تا صبح بخونمش.  ولی خیلی خسته م و خوابم میاد . سه تا کلاسم واقعا پر کار و انرژی گیرن ولی از کارم لذت میبرم . با شاگردام صمیمی میشم . ارتباط دوستانه ایجاد میکنم نه شاگرد و معلمی .

خلاصه دوس داشتم اتاقی داشتم و توش مطالعه میکردم تا حس های تشنه م سیراب بشن .

دلم گوش دادن به موسیقی رو خواست البته بدون هندزفری. 

کلا حال دلم عاشقانه بود و سرحال .

شاید حس هایی که خیلی وقت یا خیلی دیر به دیر سراغم میان .

فارغ از همه خستگی ها و کمبودها حس خوشبختی کردم .

الانم سر جام دراز کشیدم و چند تا صفحه تو گوشیم چک کردم اما بیشتر خوابم میاد تا جون مطالعه . آخه صبح هم یوگا دارم و باید طوری بیدار بشم که هم به کار بچه‌ها برسم هم خودم و هم یه صبونه بی عجله بخورم .

بذارید یه چیزی بتون بگم . تو مهمان های این چند روز عید ، عاشق دیر هنگام اومد و چنان احوالپرسی کرد و دستم رو طوری فشار داد که میخواست همه عشق وجودش رو تو اون فشار دست ها بم منتقل کنه . نه اینکه من وسوسه بشم و نه اینکه راهی برای ارتباط باز کنم نههه . اما باید بگم که ته دلم رو میلرزونه ولی نمی لغزم. 

یادم اون سالها که ازش بریدم و تو فکرم کشتمش تو ذهنم بش گفتم یه روز میاد که تو میای سراغم و اونوقت من دیگه تورو نمیخوام . اون روزی که به این فکر کردم اصلا تو ذهنم باور نداشتم که واقعا اون روز میاد . و حالا بعد از حدود 11 یا 12 سال این اتفاق افتاد و من نخواستمش به حدی که  همه راه های ارتباطی رو به روش بستم .

ولی همه اونایی که عشق رو تجربه کردن میفهمن که برام سخته که نخوامش برام سخته که پسش بزنم اما همه این کارا رو از روی عقل انجام میدم و دلی رو که سالها پیش اون زیر پا گذاشت این بار من زیر پا میذارم. 

چقدر بده که دیر فهمید که منو دوس داره . دیر فهمید که من هستم و جایی برای این همه عشق تو دلش نسبت به من هست .

کسی نگران من نشه من گول نمیخورم و دل نمیدم .

دل نمیدم به عشقی که حتی یادآوری خاطراتش میتونه حالم رو دگرگون کنه . دل نمیدم و اعتراف نمیکنم به حال دل خرابم. 

یاد همه اون روزای ساده کنار هم بودن و ساده دوس داشتن های یه طرفه و یاد همه خوبی هایی که در حقم کرد همیشه بام میمونه و میتونم بگم اون تنها کسیه که تونست حال منو خوب کنه و حالا با اعتراف دیر هنگامش حالم رو بد کرد .

من اون روزا عاشقش بودم و سکوت کردم . من کنارش نشستم و کنارش راه رفتم و کنارش غذا خوردم و کنارش نفس کشیدم و کنارش قلبم به تپش افتاد اما زبونم باز نشد . یادم نمیره فقط یه روز در حدی که مژه رها شده زیر پلکش رو بردارم انگشتانم رو روی پوست چرب صورتش کشیدم و لمس ثانیه ای صورتش کلی بم لذت داد . هنوزم که هنوزه اون حالت چرب و نم صورتش رو زیر انگشتام احساس میکنم .

هنوزم وقتی یادم میفته چطور خم میشد و کفشام جلو پام صاف میکرد من چه ذوقی میکردم. 

وقتی مریض بودم و اون نگران و مضطرب میگفت میخوای ببرمت دکتر و من میگفتم نه و اون اصرار میکرد و میگفت استراحت کن و کاری که به من مربوط بود اون به جای من انجام میداد .

اگه اونم عاشق من نبود پس چی بود .

امشب دلم بارون میخواد و صدای رعد و برق   .

دلم باران عشق چشم آذر رو میخواد .

دلم لمس پوست چرب مردی رو میخواد که منو نفهمید .

چرا ما آدما دیر به هم میرسیم. 

وقتی اومدم پست بذارم اصلا تو ذهنم نبود که از عشق سالهای گذشته م بنویسم اما کلمات پشت هم ردیف شدن و من از عاشقانه ای کهنه نوشتم .

عشق رو تجربه کنید حتی اگه بشکنید. 

حالم خیلی خوبه

امروز رفتم نقاشی . حالم خیلی خوبه .

کارم داره بهتر پیش میره . استادم کمتر ایراد میگیره.  کلی لذت بردم . خودش هم گفت دستت داره تو کار روون تر میشه . اول کار که هی ایراد میگرفت احساس زدگی و خستگی میکردم هرچند میدونستم حق داره و برای کار من لازمه.  اما حالا که ایرادهام کمتر شده بیشتر لذت میبرم و سرعت کارم بالاتر میره .

مرسی از اینکه همیشه همیشه با من هستید .

کامنت هاتون کلی انرژی بم میده . از دور همه تون بغل میکنم. 

الهی زیر دست هیچ کس نشید .

الهی محتاج هیچ کس نشید. 

الهی همیشه تن تون سالم و لب تون خندون باشه .

حرف سوزناک

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.