من هنوزم دارم سعی میکنم رو حال مثبت باشم.
اما گاهی واقعا خارج از تحمل اعصاب و روانم میشه . دیشب هم نخوابیدم ، چشمام الان خیلی خسته و بی جونه .
از پرستاری خسته شدم . نه روز دارم نه شب . دو سه ماه بیشتره که وارد بحران مزاجی خواهرم شدیم و تا یه چیزی میگم یا راه حلی میدم ، بم میگه بد نیس کمی خوددار باشی . یعنی باید کلا سکوت کنم و بذارم همین خواب شب هم کاااامل ازم گرفته بشه . دو روزه که دوباره تشدید شده و منو خسته کرده این وضع . هر روز خودمو نفرین میکنم که کاش ازین زندگی راحت بشم . داره به جایی میرسه که حتی دست و پاش رو من باید جابجا کنم تا بتونه مثل روز قبلش باشه . دیروز کل صبح من از ۷:۱۵ که صدام کرده تا ۱۰ صبح من گیر سرویس دهی و تعویض لباس و شستن بودم . یعنی دلم میخواست جیغ بزنم از فرط بدبختی و استیصال.
امروزم هنوز حالش خوب نشده ، یه دنده و کله شق .
والا آدم وقتی به یکی احتیاج داره ، اندازه سر سوزن هم به طرف باید حق بده و یا به نظراتش احترام بذاره . نه فقط ازش کار بکشه .
خیلی عصبی ام و نمیدونم چکار کنم .
خدا رو شکر که دوستای خیلی خوبی دارم .
دوستی که هرجا از نظر مالی کم بیارم ، میدونم هست .
هرجا دوشم سنگین بشه و چشمام پر اشک ، دوست هست .
خدا رو شکر که دریافتی داشتم و امروز پولی که قرض کرده بودم رو برگردوندم، و محبت و اعتماد چیزی نیس که به راحتی بشه جبرانش کرد . اما من تو دوستی هام کم نمیذارم .
هیچ وقت هم تو زندگی م از حتی خانواده م سوءاستفاده نکردم چه برسه به غریبه ها یا دوستام .
یه چیزایی بین بعضی آدما و دوستان هست که متاسفانه خیلی ها نمیتونن درکش کنن ، چون تو اون مسیر نبودن . برای دومین باره که متوجه شدم نباید نباید نباید اونقدر ساده لوحانه همه چیز رو تعریف کنم .
نمیدونم بخاطر مصرف داروهای جدید هورمونی هست یا ضعف بدنی ، اما امروز سرگیجه و حالت تهوع دارم . حتی به زور و بی میل غذا خوردم .
امروز میرم که جواب آزمایش رو ببرم دکتر ببینه .
دیروز خیلی طولانی و خسته کننده گذشت . انگار ۱۳ روز تعطیلی نوروز بود و امروز ۱۴ فروردینه
منم گرمم شده بود و تا آخر تایم دیگه سردرد گرفتم ، فکر کنم مال کمبود اکسیژن تو خونه بود . ساعت ۱۰ گوشی خاموش کردم و رفتم تو جام .
آقا هم کم نگذاشت .. هرکس هم زنگ میزد تبریک بگه هم اون حرف میخورد هم ما .
تو یه مکالمه با همه حرفای تلخی که به طرف و ما زد ، وسط همه اون تاریکی ها ، دلم خیلی براش سوخت . حال بدیه که زندگی نکنی و نذاری دیگران هم زندگی کنن .
بگذریم...
درعوض جاتون سبز یه پلوهویج عالی درست کردم ، اونقدر سبک بود که دیگه هفت قاشق هر روز رو بیخیال شدم و با لذت خوردم .
کلاس گرامر پیشرفته م ، دیروز جلسه آخرش بود .
تصمیم دارم برای کلاس کتاب خوانی با همین استاد باز کلاس بگیرم . باید هزینه ش مشخص بشه ، ببینم میتونم پرداخت کنم یا نه . چون اصلا قسطی کار نمیکنن . ولی واقعا دلم میخواد شرکت کنم ، انشاالله که جور میشه .
پول در راهه ...
این چند وقت همیشه تا یه جا حس میکنم هزینه هام زیاده ، زود بدون نگرانی میگم پول در راهه ... و مطمئنم که داره تو مسیر خودش سمت من میاد و درست به موقع دستم میرسه .
راستی کفش رو اینترنتی از اینستا شیراز ، سفارش دادم و انگار یه کار خیلی مهم از برنامه هام پاک شد . برای من ۴۰۰ تومن پول یه کفش زیاده ، ولی شاید کفش تنها چیزیه که من گرون مجبور میشم بخرم ، چون باید پا و کمرم توش راحت باشه . برای مانتو و کیف اصلا تا حالا به این گرونی خرید نکردم . ولی قبلا هم پیش اومده که کفش گرون بخرم . چون متاسفانه بازار کفش تو شهر خیلی ضعیفه در حد سه تا مغازه تو منطقه مرکزی خودمون . جاهای دیگه بیشتر هست اما اصلا شیک و اونقدر باکیفیت نیستن . چند سالی هست که کفش هام از اینستا میخرم و خدا رو شکر راضی بودم.
برم که نیم ساعت دیگه کلاس خصوصی دارم ، چند تا کار انجام بدم تا ۹ نشده .