کیف کاری

امروز صبح جارو و گردگیری کردم . فرم مدرسه رو شستم . ورزش هم کردم . ساعت ده و نیم شده بود دیگه ، گفتم بیا برو تا همین بازار نزدیک خونه یه کیف بخر برای کتاب هات که تو دست نگیری . یه کیف اداری که فقط برای مدرسه و کار باشه . راستش بعد این یه ماه فشردگی کاری ، انگار دلم میخواست برم بیرون جایی که کارم با کتاب و مدرسه نباشه.  انگار نیاز داشتم که به روح و مغزم یه هوایی بدم . چند تا مغازه رفتم ، کیف های چرم اصل خیلی قشنگ بودن واقعا دوس داشتم بخرم اما سه میلیون و پنج میلیون  از کجا می‌آوردم آخه . رفتم یه چرم مصنوعی گرفتم که آخرین کیف از اون مدل بود و قیمتش نسبت به بقیه خیلی برام مناسب بود ۴۰۰ تومن خریدمش . سبک و جا دار . اما چون تک بود فقط قهوه‌ای داشت و من مشکی میخواستم که به فرم مشکی و سورمه ای هم بیاد . ولی دیگه چون پول بیشتر نداشتم ناز و ادا رو گذاشتم کنار و همونو خریدم تا کارم راه بیافته . قشنگه و جادار واقعا . 

دیگه اومدم خونه و سرخ کردنی داشتم و بعدم ناهار و کارای بعدش و خوابیدم . بعدم رفتیم خاکستون و اومدم نشستم پای طراحی سوال ‌ . هنوز از طراحی سوال برای آخر ماه عقبم . و باید فردا تا جایی که میتونم کارو پیش ببرم . 

اون دو مدل آناتومی پا هم که مونده بود رو طراحی کردم و خیالم راحت شد . 

برم یه دوری بزنم بلاگستان ببینم چه خبره . 

شب خوش . 

توکلت الی الله وافوض امری الی الله

همین حالا دست از طراحی برداشتم ، استاد امروز تکلیف جدید فرستاد و منم دارم یه روتین جدید رو پیش میبرم که همون روز که تکلیف  ارسال میکنه درصورتی که خیلی خسته نباشم بعد شام دادن بشینم تا دیروقت انجام شون بدم که کل هفته ذهنم درگیر و نگران تکلیف نباشه . خدا رو شکر از تقریبا بیست دقیقه به ۱۱ شروع کردم و تا ۱۲ و رب تونستم همه رو به جز یکی تموم کنم . اونم خیلی وقت نمیگیره و لابلای کارا انجامش میدم . 

هنوز که خوابم نمیاد ‌ .

متأسفانه برنامه مدرسه م تغییر کرد و بخاطر یه کلاس مجبورم حتی یکشنبه ها زنگ اول برم مدرسه و نمیدونید چقدر شاکی و کفری شدم ، به مدیر هم گفتم من عصرا هم سرکارم و واقعا به یه روز آفم نیاز دارم ، مدیر گفت هرکار کردم برنامه ت سه روزه نشه ، نشد . امسال با ما همکاری کن انشاالله سال دیگه درستش میکنم . راستش اصلا خوشم نیومد ‌ . اصلا معلوم نیس با بدخواه هایی که دارم ، سال دیگه هم باشم و به نظرم قشنگ نیس آدم وعده سر خرمن اونقدر دیر بده ‌ . درنهایت چاره ای نبود و من پذیرفتم . دیگه حتی فرصت نمیکنم یه بازار برم یا دکتر یا کار اداری . درسته پنجشنبه رو دارم که اونم هزار جور کار خونه هست براش و درسته که یکشنبه فقط یه زنگه و به نظر میاد بشه از بقیه تایم استفاده کرد . اما اتلاف وقتش زیاده از ۶ بیدار بشم برم کار و زنگ اول ۹ بخوره تا بیام خونه شده ۹:۳۰  . تا دور خودم بچرخم که کدوم کار اولویت داره میبینی ظهر شده . 

احساس میکنم یکی دو نفر اصلا دلشون نمیخواد من تو مدرسه باشم و دوس دارن زیر پام خالی کنن ‌ . 

خدا رحم کنه . من به هیچ کس بدی نکردم و از هیچ پارتی استفاده نکردم به کی بگم . 


از اونور تو قلمچی آمار کلاس نهم دختر زیاده ،  مدیر داخلی زنگ زده میگه تایم خالی بم بده یه سکشن دیگه باز کنه یا یه دبیر دیگه بیارم . فکر کن حتی اونقدر آداب حرف زدن نداره که بگه مثلا ما دوس داریم شما باشید ولی چون تایم خالی ندارید ما جهت اطلاع تون یا با اجازه تون مجبوریم از دبیر دیگه ای کمک بگیریم . منم گفتم همه تایم هام واقعا پره ، یه تک ساعت روز فرد خالی دارم .. گفت نه روز فرد پسرا هستن و نمیشه کلاس دخترا تشکیل داد . درصورتی که بارها کلاس ها مختلط تشکیل شده . بش گفتم بهرحال من فقط این تایم رو دارم،  گفت خب باشه پس یه دبیر میارم ‌ . 

شاید نفر زیاد باشه برا کار اما هیچ کس با شرایط مالی من کار نمیکنه و هیچ کس برای یه کلاس وقتش خراب نمیکنه ‌ .

تو دلم گفتم برو دبیر بیار مگه من بخیلم . وقتی تایم خالی ندارم چکار کنم خب . 

حالا این بمونه ببینم بعدش قراره چی پیش بیاد . 


امروز تو مدرسه مراسم مولودی برگزار کردن . جالب اینه که اجازه دادن چند تا از دخترا بیان وسط و تنی تکون بدن . برام جالب و عجیب بود ‌ . زمان ما که ازین خبرا نبود . دخترا هم تا تونستن تخلیه انرژی کردن 


راستی امروز تونستم با سرویس مدرسه که از طرف شرکت هست برم سر کار ‌ . ازین به بعد رفتنی دیگه مجبور نیستم هزینه کنم یا وقت کسی رو بگیرم . شکر خدا سرویس شرکت هست و رایگان.  


و همچنان کلی نمونه سوال باید طرح کنم . 


باورتون نمیشه کل خواب و بیداری م شده مدرسه و کاراش ‌ . حتی دیشب خواب سرویس رو میدیدم بسکه تا اوکی بشه مجبور شدم چندین تماس بگیرم . حتی احساس میکنم ناهار رو خیلی بی اشتها میخورم . 

ازین شتاب و آشفتگی ذهنی خودم و زندگی م خسته م . البته که هرکاری سختی هاش رو داره و تا جا بیافتی زمان میبره ساره جان و صد البته که شاکر هستم برای کار و درآمدی که دارم . 


وبلاگ هاتون خیلی تند تند میخونم . همین الان ساعت یک بامداد شده من فقط تونستم یه پست بذارم . 


فردا هم کارای خونه و سرخ کردنی دارم . داداش و خانمش قراره بیان ناهار ‌ . و سوال رو هم باید طرح کنم . لباس هم بشورم . 


توکلت الی الله وافوض امری الی الله. 

بوی خوش

تقریبا این سه روز آخر مریض بودم ، بدنم درد میکرد و تب کرده بودم ، گفتم شاید از فشار روانی و فیزیکی کار باشه ، اما یکی از دوستان تعجب کرد و گفت مگه تب از نوع فشار کاری هم داریم ؟ درهرحال انگار من دلم نمیخواست قبول کنم مریض شدم یا گونه ای از کروناست یا هرچیز دیگه ‌ . حتی دهنم ملتهب شده بود و هنوزم به زور غذا میخورم با اینکه الان تب و استخون درد ندارم . اما دیروز خیلی حالم بد بود سردردشدید و گلاب به روتون ....امروز بهترم . 


از وقتی از زبانکده اولم که ۱۴ سال توش بودم دراومدم مسیرهای کاری زیادی برام پیش اومد . یعنی تو فاصله زمانی کم بعد از جابجایی به زبانکده جدید ، میشه گفت حتی همزمان پیشنهاد کار قلمچی بم داده شد و سه سال میگذره که از اونجا دراومدم و بارها و بارها از زبانکده های خوب شهر پیشنهاد کار داشتم ‌ . حتی همین امروز یکی از زبانکده ها که مدیرش دکترا داره تماس گرفت و برای چندمین بار ازم خواست بش تایم خالی بدم ، حتی گفت بیا سوپروایزر اونجا بشو من دیگه خیالم راحت باشه . اما من با کلی تشکر و قدردانی به ایشون گفتم که واقعا تایم خالی ندارم ‌ . 

من حتی دلم میخواست کمی از کلاس های عصر خالی کنم که بیشتر استراحت کنم اما هر کدوم از رئیس ها میگن اگه بازم تایم داری بمون بده و دیگه من ساکت میشم . همین دیشب رئیس زبانکده با مهربونی گله داشت که همه تایم هات دادی قلمچی ... 

حرفم سر اینه که من تو زبانکده اول انگار تو یه قفس چوبی بودم که هیچ کس شاید حتی نمیدونست وجود دارم . 

و درعین حال من همه سابقه و تجربه کاری م رو از اون مرکز دارم ، از همون رئیسی که اگه پول خوب نمیداد اما خیلی با شخصیت و محبوب بود و هست ‌ . نمیتونم اون سالها رو تو موفقیت الان ندیده بگیرم . اگه الان من یه ساره با سابقه بالا هستم که تو شهر شناخته شده ست ، قطعا بخاطر صبوری و تلاش چندین ساله م تو اون زبانکده بوده .  



خبر خوش اینکه بوی خواستگاری برای داداش کوچیکه میاد ، همه تون کِل بزنید . امروز میگفتم من تنها خواهرشوهر مجرد عروس چی بپوشم؟ 

فعلا فقط در حد همین حرفه 




جادوی موسیقی رو نباید یادم بره ، وقتی خسته یا ناراحتم آهنگ هام پلی کنم و کمکی به بهتر کردن حالم کنم ، بارها تجربه ش کردم ولی بارها هم یادم رفته .


گفتم تو این پست کمتر راجب مدرسه و کاراش حرف بزنم تنوع بشه برامون .

فشار کار

چقدر من خسته م بچه‌ها ‌ .  

این زنای شاغل که شوهر و بچه هم دارن ، چطوری از صبح تا عصر سرکار میمونن.  من که خیلی تحت فشارم واقعا . صبح سرکار ، عصر سرکار . تو خونه هم یا جزوه آماده میکنم یا طرح درس یا کوئیز یا امتحان . فقط امیدوارم بتونم این فشار رو به تعادل برسونم . 

الان هم مغزم خسته ست هم بدنم . بعد مدرسه دلم میخواد بدون ناهار و بدون انجام هیچ کاری فقط یه اتاق بود برم توش بخوابم و انرژی م بازیابی کنم . میتونم بگم الان این شرایط خیلی برام سخت شده . و فقط امیدم به ماه های بعدی تره که  خیلی کارام کمتر شده باشه . 

خدایا کمکم کن . 


جلسه سیزدهم مشاوره

امروز با دکتر راجب یه سری چالش ها و مسائلی که این مدت پیش اومده بود صحبت کردم . و از رفتن به مدرسه . 

درمورد روال کارای خونه و بی نظمی ها که حرف زدم دکتر گفت حس کنترل گری داری . راستش من اصلا اینجوری فکر نمیکنم به دکتر هم گفتم اما ایشون نظرش این بود که اگه مثلا خواهر کوچیکه چیزی برداره و سرجاش پس نده ، من نباید ناراحت بشم چون اونجا اول خونه پدره تا خونه من . و من فقط میتونم درباره خونه خودم قانون تعیین کنم . هرچند نتونستم این حرف رو صدرصد هضم کنم اما به دکتر گفتم من از قبل هم حساسیتم رو کم کرده بودم حالا هم بیشتر مراقب میشم . بهرحال منم الان تو این خونه زندگی میکنم و مسلما شلختگی خونه اول به اسم من نوشته میشه نه شخص دیگه ‌ . 

جلسه پر از حرفی داشتم و چندین موضوع شخصی خانوادگی  رو مطرح کردم ، یه جورایی فشرده بود که حالا تمرکز ندارم دقیقا بنویسم چی گفتم چی شنیدم . 

یه چیزایی ش رو هم اینجا نمیشه نوشت اصلا ‌ .


راجب خواهر برادرم پرسیده بودید،  اونا خوبن . فعلا که من رفتم سرکار صبح ها مامانم کاراشون میکنه ، منم ظهر که میام تا وقتی هستم هر کاری باشه انجام میدم ‌ . عصر هم میرم قلمچی و شب که میام بازم کاری باشه و شام با منه ‌ .  بهرحال من مسیر زندگی م به یه سمت دیگه ای رفته و نمیتونم و نمیخوام فعلا این فرصت ها رو بخاطر کسی از دست بدم ‌ .

باورتون نمیشه چقدر تطابق با محیط جدید سخته اما من اصلا به شکست و عقب نشینی فکر نمیکنم ‌ . با همه سختی هاش جلو میرم و فقط میخوام  جوری کار کنم که سالهای بعد هم منو بخوان تو مدرسه ‌ .


تونستم دیشب کل طراحی هام انجام بدم کمتر از ده تا بودن من  درست نشمرده بودم . امروز هم کارای تمیزکاری و روتین روزانه کارای خونه رو انجام دادم . کلی هم برای مدرسه فعالیت آماده کردم.  بقیه ش هم میمونه برای فردا ‌ ‌.