من مادر نیستم

از سه شنبه تا همین امروز تو شیفت شبکاری و اضافه کاری وضعیت مزاجی خواهرم رفتم ، یعنی از صفر تا صد خراب میشه و باید تمیز کنم و بشورم . اونقدر عصبانی و خسته م که فقط خودم میدونم ، نه خدا . 

چون انگار خدا خیلی چیزا نمیدونه . 

کلا هفته خیلی گندی بود فقط امیدوارم امروز آخریش باشه . 


ناراحتیم از اینه که وقتی بحث مون میشه میگه اون خواهر از تو بهتره ، میگه جای انتخاب باشه اونو انتخاب می‌کنم که کارم کنه . بش میگم خب اون که همیشه نیس میگه دیگه وقتی مجبورم به تو میگم ... شاید بپرسید چرا ؟  چون من بش میگم اینقدر وابسته نشو و یه سری کارات خودت کن ، میگه تو میخوای کار خودت راحت کنی . کسی نمیتونه حال منو بفهمه ، که هم خدمات بدی ، هم سلامتی و جوونی ت بره ، هم انتخاب آخر باشی برای حتی کلفتی و کثافت کاری . منت سرت میذارن که حق انتخاب هم با اوناست نه تو . 

خییییلی عصبانی ام . 


خوبه کفشم رسید ، خرید این سری تجربه اعصاب خوردکنی بود . 


من مادر نیستم .

من بچه نزاییدم. 

من شب ها عین مادرها بخاطر خواهرم شب زنده داری میکنم .

من در حد کهنه کثیف بچه ، کثیف کاری های بدتر رو پاک میکنم و میشورم . 

من یه آدم بی اعصاب هستم حالا .

یه آدم خسته از زندگی .


اصلا شک دارم که آدم باشم . 

نظرات 11 + ارسال نظر
رویا شنبه 19 آذر 1401 ساعت 18:42

سلام ساره جان،من خاموش میخونمت ، با این نوشته من حرصم در اومد ،فداکاری تا چه حد وقتی دیگران هم هستن!؟، چقدر مادر خودخواهی داری ، چاره کار فقط پرستاره ، ای کاش بتونی خودت رو از این خونه نجات بدی بدون اینکه عذاب وجدان داشته باشی ،تو بیش از حدی که قابل تصور باشه صبوری و مدارا کردی،در اولین فرصتی که زندگی سر راهت قرار داد از این خونه برو ،ازشون دور که باشی بهتر میتونی تصمیم بگیری و حداقل کمی آرامش داشته باشی ،، ساره جانم قوی باش و برای زندگی خودت تلاش کن ،هر روز مهارت بیشتری به دست بیار تو کارات قطعا آنچه که نصیب توئه و لایقشی بهت میرسه شک ندارم

سلام رویای عزیز . مرسی که همراهی .
قبول نمیکنن پرستار بیارن هربار یه بهانه یا میگن پولش زیاده یا جا نداریم بره بیاد تو دست و پا ، یا مگه خودمون چمونه که غریبه بیاد کار دخترمون کنه ، بار سنگینه اما معمولا رو یکی میافته اونم بیشتر من . اصلا حرف گوش نمیدن .
رفتن من به عوامل زیادی گیره ، مثلا دل بی صاحبم ، پول و خیلی چیزا .
ممنونم عزیزم
ببخش اگه ناراحت شدی

فرشته شنبه 19 آذر 1401 ساعت 15:58

ببین ساره در مورد فضیه فوت پدرت هم یه قیام درونی کن. به مغزت رحم کن. اینکه دست خودته ، تو میتونی. ذهنت رو رهاااااا کن لطفااااا.
واقعا به خودت رحم کن

در رابطه با بابا چند روز حالم خیلی بد بود ، افکارش رهام نمی‌کرد حالا هم همینه اما کمتر شده و تونستم کمی ازشون بگذرم
میدونم که خیلی دارم عذاب میکشم فرشته خییییلی،

فرشته شنبه 19 آذر 1401 ساعت 15:52

ساره جان هر ماه فقط یکروز برو تور طبیعت گردی، به هیچ کس هم تو خونه نگو یه چیزی سرهم کن بگو. شهر شما هواش سرد نیست و تو زمستان هم میشه این تور ها رو رفت یا اگه خواهر یا برادرت معلم هست کارت خانه معلمش رو بگیر ماهی دو شب برو خانه معلم بمون از صبح تا شب خودت باش و خودت

خواهر برادر معلم ندارم . اما فکر خوبیه . البته که شاید جور دیگه بتونم اجراش کنم چون تو خود شهر تور نداریم ، ولی باید بپرسم شاید من خبر ندارم . بیرون شهر میترسم واقعیت رو نگم و اتفاقی بیافته خیلی بد بشه . بدیش اینه که دوست پایه ندارم تو شهر که بشه رو کمکش حساب کرد غیر یکی که اونم نه خیلی ، اما واقعا ایده خوبی بود بررسی ش میکنم
مرسی عزیزم

فرشته شنبه 19 آذر 1401 ساعت 15:47

آه و صد آه ساره جان.
عزیزم یکبار با قاطعیت داد بزن :آرههههه من دنبال راحتی خودم هستم. حرفی هست؟؟ من باید تنم سالم باشه که مواظب شما باشم

من چند باری این اواخر اعتراض های واضح تری کردم ، نتیجه ش این شده که بگه منت میذاری و اون یکی از تو بهتره ، آخرشم باید بفهمه که من فقط هستم اما حاضر نیس و میگه مجبور بشم ..

خواننده خاموش جمعه 18 آذر 1401 ساعت 22:42

من وبلاگت رو دنبا میکنم.اکثرا غرمیزنیدو هیچکاری برای بهبود وضعیت خودتان نمیکنید. خوب شما 40 سالتونه بچه که نیستین یه خوابگاهی جایی بگیرین مستقل بشین.مگه دستت درد نمیکرد . فکرکردین اگه ازپابیفتین کی کارای شما رو میکنه؟شما باید با توجه به عقل ونه احساس تصمیم بگیرین.به هرحال یه مدتی پرستار بگیرن براش .شما برا گرفتن حقتون هیچکاری نکردین تا حالا هیچکاری

آره شما راست میگی من همیشه غر میزنم . اما اگه منو خونده باشی میبینی که چقدر دارم دست و پا میزنم ، موانع واقعا زیاده ، اگه شما راه حلی بلدی که نتیجه بده حتما به من بگو

بارها حرف پرستار زدم و رد شد یا میگن کی هزینه میده یا میگن جا نداریم یا میگن مگه کارمون چقدره که پرستار بیاریم پول بدیم ، اما هیچ کس واقعا لمس نکرده حجم کار چقدر زیاده چون همه از دور فقط یاد گرفتن با کلام کارا راه بندازن ، نمیدونن وقتی یه آدمی با شرایط خواهرم تو خودش خراب کنه یعنی چی؟
من با وجود خواهرم نمیتونم برم چون نمیتونم خودمو قانع کنم که ولش کنم هرچی هم که بگه .
و اگه دقت کرده باشید چند پست قبل اعتراف کردم که ضعف از منه .

مریم جمعه 18 آذر 1401 ساعت 20:14

ساره جان پدر خدا بیامرزم همیشه میگفتند دیوانه باش تا دیگران غمت را خورند عاقل مباش تا غم دیگران خوری حالا من و شما هم باید همینطور باشیم عزیزم هر چقدر برای هر کس بدوی میشه لطف مسلم یکی از فامیل های من برای کوچکترین کار دادن حتی یک لیوان اب منت سر همه میگذارد همه هم دوستش دارند در صورتی که کاری برای کسی انجام نمی دهد اما من که برای همه میدوم همه هم از من طلبکار هستند خودمان یادشان داده ایم شما هم مثل مادرتان باشید چی میشه

جریان همین آدمایی که میان یه کار کوچولو تو خونه ما یا برا خواهرم انجام میدن میشن قهرمان و کارای هر روز من بی حساب و بی ارزش ... کاملا میفهمم و درد میکشم .

مرجان جمعه 18 آذر 1401 ساعت 19:34

سلام عزیز دلم واقعا سخته شرایط خواهرت ولی چقد بی انصافیه که خوبی هات وظیفه شده و نبینن

سلام سلامت باشی مرجان عزیز
کاش وظیفه پشتش قدرشناسی بود حداقل

مریم جمعه 18 آذر 1401 ساعت 18:09

سلام ساره جان بگم خوبی که خوب نیستی اما حالا که پیامت را خواندم خواستم بگم یک کم قیام کن چرا مادر شما چهار روز به خودشان استراحت بدهد برود منزل خواهرش اما شما که وظیفه ای ندارید اجازه کاری نداشته باشید بارها گفتم زندگی من هم مثل شماست اما دو سه ماه هست که قیام کرده ام هر چند کوچک هر چند خیلی خیلی دیر با نتایج یک کم مثبت اما حالم کمی بهتر شده همیشه شور همه را میزدم همیشه از خودم میزدم همیشه برای همه میدویدم به موقع من که میرسید جز تمسخر جز بی محلی جز چکار کردی نتیجه ای نداشت خدا شاهده بهترین روزها و سال های عمرم را برای همه گذاشتم نتیجه اش شد این تو که کاری نکردی برو از این یاد بگیر برو از ان یاد بگیر حالا حرف ها و متلک ها را گوش میدهم اما به روی خودم نمی اورم اوایل زجر میکشیدم الان کمتر شده حداقلش این هست که حداقل احساس حماقت نمی کنم بلند شو دختر اول بخاطر خودتان بعد بخاطر خواهرتان.دعایت میکنم

مامانم هرجا بره براش فرقی نمیکنه ، هرجا بره استراحتش رو داره و خب چون سخت گیر نیس هرجا بره بش خوش میگذره . من فقط خونه دوستام دوس دارم برم که فعلا نمیتونم برم چون هم کلاس دارم هر روز ، هم نمیدونم چرا هنوز تو حس عزاداری موندم وقتی مامانم رفت هم تعجب کردم و پیش خودم گفتم زوده ، شایدم من اشتباه میکنم و باورهای غلط و محدوده کننده ای برای خودم درست کردم .
میگن آدمای دیوونه خوش ترن ، آدم های بیخیال
حالا من شدم کاسه داغ تر از آش و عقل کل که نمیتونم از یه چیزایی راحت بگذرم

والا من هرچی تلاش میکنم آدمای دور و برم تغییر بدم ، همش میشه سوهان روح خودم آخرش هم تسلیم میشم ، خواهرم که اصلا تاثیری از من نمیگیره ، خودرای و حرف حرف خودشه .

احساس خفقان شدیدی میکنم ، نمیدونم اصلا میرسه جایی که منم از ته دل بخندم ، منم راحت بخوابم و با انگیزه بیدار بشم ؟!

لی لا جمعه 18 آذر 1401 ساعت 17:48

وااای...وااای...خدایا به حق بزرگیت...به حق عظمتت...به حق اسم اعظمت...ساره رو نجات بده...تو مهربان ترین مهربانان هستی...در حق این دوست مظلومم مهربانی کن...خسته شده، فرسوده شده..آخه تا کی...خدایا خودت رو نشون بده...واقعا اگر اینجا خودت رو به ما بنده ها نشون ندی...پس کی...پس کجا...رحم کن به همه ی ما...ما همواره نیاز‌مند مهربانیت هستیم.

عزیزی لی لا ، حس کردم خیلی حرص خوردی . دعات منو یاد مادران داغدیده این سه ماه انداخت که حتی خدا فریاد رس نبوده براشون .
ممنونم از دعات عزیزم
انرژی مثبت دعاها برگرده به زندگیت

زهرا.سین جمعه 18 آذر 1401 ساعت 15:38

سلام ساره جان
واقعا متاسفم
نمیشه اینجور وقتا پوشکش کنید که حداقل مجبور به شستن اینهمه لباس نشی؟
اگر نمیشه لباساشو بذار اون خواهر که انتخاب اولشه هر هفته بیاد بشوره...واللا

سلام زهرا جان . اتفاقا بش گفتم تا چند روزی که وضعیتت معلوم نیس بیا پوشینه بذاریم برات ، گفت مگه فرقی هم میکنه آخرش فقط شلوارم کثیف نمیشه ، جوابش مسخره بود چون نمیخواد بپذیره که میشه مامی هم کرد . پیش خودش میگه بازم دنبال راحتی خودت هستی . بش گفتم یعنی واقعا فرقی نداره ! اینکه حداقل من شب بی استرس میخوابم و لباس و زیر و روت همه کثیف نمیشه ، سکوت کرد اما قانع و راضی نشد
وقتی لباس اونقدر کثیف میشه، نمیشه نگه ش داشت باید زود شسته بشه .

مامان فرشته ها جمعه 18 آذر 1401 ساعت 11:16

کاش واقعا میشد همون خواهری که دوست داره بیاد کاراش رو انجام بده بیاد و تو یه کم استراحت کنی البته که اون چون موقت هست براش راحت تره و سما دچار فرسودگی شدی کاش تو هم مثل مامان ماهی دو سه روز به یه بهونه ای میرفتی استراحت
کاش خانواده قدرت رو بدونن اما ساره قشنگ تو قهرمان زندگی خواهرو برادرت هستی چه قدردان باشند چه نباشند بعضی چیزا ژنتیکه ارثه نمیدونم همینکه میبینیم طرف داره جورمون رو میکشه اما زبون خوش نداریم
اما من همچنان امید به روزای خوب واست دارم دختر صبور و پرتوان جنوب

اون خواهرم هم عصرا که میاد کاراش میکنه ، اما کاری که موقتی باشه با کاری که دائمی فرق داره . منم اگه از بیرون خونه میامدم خونه بابام حتما هر کاری با جون و دل میکردم براشون ، چون از زندگی شخصی و بیرون از مشکلات خونه بابام انرژی میگرفتم و میتونستم خرج یکی دیگه کنم ، اوندفعه هم بش گفتم اما قانع نشد . عیب رو از اخلاق و بی صبری من میدونست و شایدم نامهربونی .
مامانم هرجا بره براش فرقی نمیکنه ، هرجا بره استراحتش رو داره و خب چون سخت گیر نیس هرجا بره بش خوش میگذره . من فقط خونه دوستام دوس دارم برم که فعلا نمیتونم برم چون هم کلاس دارم هر روز ، هم نمیدونم چرا هنوز تو حس عزاداری موندم وقتی مامانم رفت هم تعجب کردم و پیش خودم گفتم زوده ، شایدم من اشتباه میکنم و باورهای غلط و محدوده کننده ای برای خودم درست کردم .
میگن آدمای دیوونه خوش ترن ، آدم های بیخیال
حالا من شدم کاسه داغ تر از آش و عقل کل که نمیتونم از یه چیزایی راحت بگذرم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد