بچهها همین حالا دو چهره ثبت سفارش شد . برای اول سال شروع خیلی خوبیه .
به فال نیک میگیرم و امیدوارم دست شون خیر باشه و شروعی باشه برای گرفتن سفارش های بیشتر .
سفارش دهنده از خوانندگان خاموش همین جا هستن و من بازم تشکر میکنم از ایشون.
فعلا چون داداشا خونه هستن و جای باز ندارم ، شاید نتونم زمان زیادی بذارم ولی میتونم ریز ریز شروع کنم . خوبیش اینه که ایشون از نظر زمانی منو محدود هم نکردن.
خدا رو شکر و بسیار از همه تون ممنونم.
خودتون میدونید چقدر برام عزیزید.
اول از پینوشت شروع میکنم ...
دقت تون به آقای کامنتر دانا برام جالب بود .
نمیتونم طعنه ای بزنم بشون خداییش چون همش ورای ذهنم صدا میاد که خب با ادبیات خودش نیت خیر داشته . باور کنید تا کامنتش خوندم اول رفتم وبلاگ و دیدم کلا همینجوری حرف میزنن . بعد اومدم و جواب شون دادم که حتما خوندید.
اگه نوع نوشته شون تو وبلاگ نمیدیدم شاید عصبانی میشدم و جواب تندتری میدادم ولی مطمئنم که بی ادبی نمیکردم . فوقش ناراحت هم میشدم و کامنت تایید نمیکردم. من اینجوری ام . خوب یا بد ، این ساره ست .
اما گاهی میشه بدترین جواب ها رو خیلی خونسرد و حکیمانه جواب داد .
این حکیمانه گفتن من دیگه خیلی صوفی منشی و درویش مسلکی بود . خندهههههههه.
من فقط دربرابر یک نفر ضعیفم و مظلوم ... فقط آقا و این تا ته جگرم رو میسوزونه و جز کردنش رو با فریادی که هی بازتاب میشه درونم، میشنوم. هیچ بدی هم در حقش نکردم ولی دلش میخواد نفسم بالا نیاد . و این یعنی تو هیچی نداری ... نههههه من خودم رو دارم و اراده م و پشتکاری که سالها منو پیش برده ، شاید خیلی جلو نرفتم ، شاید هنوز به خیلی چیزا نرسیدم ، شاید به نظر بیاد یه جا موندم ، ظاهرا که یه جا قفل هستم اما وجودم روون بوده و مرتب عین موج بالا رفتم و پایین اومدم و هر موج برای خودش قدرتمند بود .
جواب های خواننده هام به آقای دانا ، یه دنیا می ارزید . من به تک تک تون افتخار میکنم خداییش. اینکه غیرتی میشید و میاید پشت من در میاید، خیلی حس خوبی داره . شما بیخیال من نیستید و من اینجا اصلا تنها نیستم .
اصلا فکر نمیکردم اون کامنت خودش باعث نوشتن یه پست بشه ... حالا شد .
پس دیگه پی نوشت شد همان مطلب اصلی پست امروز .
حرفی که میخواستم بگم رو میذارم برای یه پست دیگه .
کتاب کیمیا خاتون رو دیروز تموم کردم ، راستش نمیدونم چی بگم ، بازم رفتم و کلی نقد از هر دو کتاب ملت عشق و کیمیا خاتون خوندم . تو کیمیا خاتون تا حدی جواب سوالات پیش اومده از خوندن کتاب ملت عشق ، رو گرفتم ، اما بازم دچار گیجی شدم ...
اول اینکه بتون پیشنهاد میکنم اگه خواستید ملت عشق رو بخونید یا دنبال نقدهاش نرید که سوال پیش بیاد ، یا اگه قراره این کارو کنید ، دو کتاب رو با فاصله زمانی کم از هم بخونید ...
تو ملت عشق من عاشق شمس شدم ، به جرات میگم عاشق رفتارش شدم و زندگی تا مدتی بوی عرفان میداد برام و زندگی درویش مسلکی ، تعریف قشنگ تر و جدیدتری برام پیدا کرده بود ، اما نمیدونم چی شد که رفتم کلی نقد خوندم و دچار شک و دودلی شدم نسبت به شخصیت شمس . چون تو نقدها گفته شده بود که شمس اصلا به عشق کیمیا توجه نکرده و دختر از افسردگی مرده، منم میگفتم شمس توکه اینقدر خوب بودی و از عالم و نفسانیات خبردار بودی ، چرا دختر رو به همسری گرفتی ولی بش توجه نکردی و حتی بیخبر شبانه ولش کردی و رفتی .
خوندن نقدها منو رسوند به کتاب کیمیا خاتون ...
حالا تو کیمیا خاتون گفته شده که شمس عاشق و دلباخته کیمیا میشه، درصورتی که کیمیا عاشق علاءالدین پسر مولانا یا همون پدرخوانده ش بوده ، عشق دو طرفه که بخاطر اصول و مقررات اون حرم، حرفی ازش زده نشد و وقتی شمس عاشق کیمیا میشه و از مولانا خواستگاری ش میکنه ، دستور ازدواج صادر میشه .
شمس عشق به کیمیا رو اینجوری توصیف میکنه که وجود خدا رو در عشق کیمیا یافته و این وجه دیگه ای از عرفان هست . و عشقی نثار کیمیا میکنه که کیمیا هم خوشنود میشه و شمس دربرابر این عشق حتی هم خوابگی از کیمیا نخواسته، فقط کنار اون بودن براش مهم بوده . ولی بعدها بخاطر حساسیت به رفت و آمدهای کیمیا با زنان حرم و رفت و آمدهای علاءالدین، دچار شک بدی به کیمیا میشه و در نهایت و پس از گذشت کلی ماجرا، اونقدر کیمیا رو کتک میزنه که کیمیا بعد سه روز میمیره و شمس هم ناپدید میشه .
تو ملت عشق از یه قتل صحبت شده بود که من نفهمیدم چی به چی بود واقعا ، گفته شده که فقط در خواب شمس بوده .
و از این تفاوت و تغییر رفتاری شمس به شدت متنفر شدم ، و اون هیبت و احترام صوفی گری ش برام محو و بی ارزش شد ، در قالب اون شخص ، این رفتار غیرقابل توجیه هست .
شایدم اساسا نباید دنبال ارتباطی بین دو کتاب باشم . ولی رشته نازکی هست که کلی سوال هم ایجاد میکنه و نمیشه منکرش شد .
درکل ، هر دو کتاب قشنگ بودن ، توصیه میکنم بخونید و اگه چیزی هست که به من بگید ، حتما بگید .
خیلی مشتاقم بدونم امسال قراره چی پیش بیاد ، چه اتفاقی میتونه حداقل ۳۰ یا ۴۰ درصد حال زندگی منو تغییر بده و از این نقطه و دور تکرار چند درجه ای اینور اونور کنه ...
کاش گوی داشتم و میگردوندم تا آینده رو ببینم ، خسته از انتظارم و چشم دوختن به سراب .
خدایا خواهش میکنم ازت بهترین اتفاق و تغییر مثبت رو تو همین ۶ ماهه اول برای من و خونه مون پیش بیار .
میخوام خارج بشم از دور تکرار تابستان های گرم و حتی بهارهای گرم و خفه . و هزار تکرار آزاردهنده دیگه .
ته ته دلم و وجودم با ذره ذره سلول هام دلم تغییر و پرواز و رفتن میخواد .
خدایا نذار امسال هم تکراری بشه مثل سال قبل و سال های قبل تر .
شاید تا وقتی نرم سرکار ، همه پست هایی که بنویسم با همین محتوا پیش برن ، چون سعی میکنم گلایه نکنم درنتیجه یه چیزی هی میاد اینجا که خودش رو خالی کنه و نمیدونم چقدر موفق بشه.
دارم کیمیا خاتون رو میخونم ، دیروز شروع کردم . تمام بشه نتیجه گیری خودم رو میگم .
دوس داشتم یک فروردین پست ثبت کنم اینجا برای شروع یک سال جدید دیگه تو زندگیم ، که هیچیش معلوم نیست ولی میشه بهش امیدوار بود ،
به عدد سال که به نظرم عدد قشنگیه
به قول داداش بزرگم این دو صفر آخرش معنا و مفهوم داره ، بیچاره داشت با زبان بی زبانی به من میگفت که اینا جفت همن و امسال امیدوارم سال تو باشه .
خیلی ها اولین دعا و آرزوشون برای من ازدواج
خیلی ها بم میگن دعای خاصی کردیم و سر سفره ویژه یادت بودیم، خب من کاملا میفهمم ، میفهمم که دوس دارن من شاد باشم و شاید به نگاه اونا شادی و نقصان زندگی من فقط با ازدواج، فراهم میشه .
برای خودم رفتن از این خونه با تصمیم خودم و حال خوب بزرگترین آرزومه ، نه لزوما با یه همسر نه بلکه با امید و آرزوهای جدید که پیش روم برای خودم تعیین میکنم .
و همه اون آدما به من محبت زیاد دارن .
این داداش من خیلی خشک و منزوی هست ، ولی وقتی حرف اینجوری بزنه یعنی الان ته دلش کلی برای تو آرزوی خوب داره ، یعنی نگرانته و دلش واقعا میخواد یه اتفاق خوب بیافته برات .
و نمیدونم چی بگم از پدری که باز هم زخم زد از روز اول و من نه میخوام امروز تو این یک بودن فروردین حرفی از او بزنم و نه گلایه ای ، تمرین امسالم بیشتر فراموش کردن و نادیده گرفتن آزارهای ایشونه.
میخوام آرزو کنم این سال دو صفر برای خودم و همه به خوبی متفاوت باشه ،
با مستقل شدن من
رفتنم از این خونه
پیدا کردن یه کار جدید
درآمد بهتر
سلامتی
دل شاااااد
خنده از ته دل
دل بی کینه
سفر
موفقیت های هنری بیشتر
و
و
و
بیشتر از همه شون رفتن از این خونه رو دوس دارم ، گاهی فرق نمیکنه عمودی برم یا افقی ...
باید یه تغییر خیلی بزرگ پیش بیاد و درسته بگم باید اون تغییر بزرگ رو بوجود بیارم .
از حالا دارم گزینه های جدید کاری رو بررسی میکنم یه سری شماره تلفن جمع آوری کردم برای تماس ، امیدوارم اون اتفاق خوب امسال دیگه بیافته ، واقعا بش نیاز دارم .
این دو صفر آخر یه جوری معنای خوبی برام دارن ، با ارزش تر از هر عدد ۹ ،
عدد ۹ که یک دهه سخت رو برای همه مون به جا گذاشت، البته میدونم که تقصیر از عدد نیس ، ماهیت روز و خاطره و اتفاقات رو ما میسازیم و بشون معنا و مفهوم میدیم ،
حالا این دو صفر میتونن تو درون خودشون بهترین ها و با ارزش ترین ها رو پنهون کرده باشن و فقط باید هاله دورشون رو کنار بزنیم و غرق خوبی شون بشیم.
سال ۱۴۰۰ خودت رو به بهترین شکل به همه مون نشون بده و نذار بازم بیایم از حسرت ها و نرسیدن هامون بگیم ،
۱۴۰۰ خاطره و اتفاق خوب به ما بده
تو تقویم مون بنویس همین حالا ...