چرا گاهی تا دم خوشبختی میرم و برمیگردم
سفارش جدید رو شروع کردم و مشغولم خدا رو شکر.
ظاهرا خواهرم زحم بستر گرفته ، خیلی مطمئن نیستم . اما چند وقتیه که دیگه نشستن روی باسن هم براش غیرقابل تحمل شده ، و درد داره .
حرکاتش بسیار کند و میلیمتری شده ، براش ناراحتم ... و متاسفانه این یعنی فشار مضاعف روحی و جسمی به من . دیگه حتی به خودش زحمت نمیده چیزی رو سمت خودش بکشه و من باید سر کوچک و بزرگ نیازمندی هاش حواسم بش باشه .
خودم بردم تو یه چالش جدید ... فعلا که با استادم آموزش جدید نگرفتم ولی به جاش با استاد اول شهرمون که از همه جا هنرجو هم داره و حتی فعالیت های بین المللی داره ، کلاس گرفتم که اتود زدن دستم و طراحی خطی م خیلی قوی تر بشه و مسلط تر . خیلی دوس داشتم از همون اول هنرجوی ایشون میشدم اما منطقه ش خیلی از ما دور بود و رفت و آمد برای من سخت . اونموقع مجازی هم نداشتن ولی حالا دارن و من فرصت رو غنیمت شمردم . یک ماه اول رو ببینم کار در چه حد پیش میره ... ولی در کل خودم با آگاهی کامل دلم میخواد ادامه بدم و مطمئنم کلی روی پیشرفت کارم تاثیر میذاره.
انشاالله بعدها میام و نتیجه رو میگم . ماهی ۴ جلسه درواقع هر هفته یه جلسه ۲۴ ساعته زمان دارم برای گرفتن آموزش و دادن تمرین هام . شاید بازم بیشتر بم فشار بیاد هم از نظر تایم کار و هم هزینه ، ولی فعلا که خدا رو شکر سفارش دارم میتونم پرداخت کنم . تا بعد هم خدا کریم . هر وقت دیدم سخته میتونم انصراف بدم و تو سیستم شون اجباری در کار نیس .
دو روزه از شاید ۳ یا ۴ صبح بیدار میشم و دیگه خوابم نمیبره . هزار جور فکر و برنامه ریزی تو ذهنم وول میخوره . و کاش اتاق داشتم همون موقع مینشستم پای کار به جای اینکه زمانم هدر بره ولی خبببب.
این چند روز خیلی شلوغ پلوغ بودم ، یه جورایی بیشتر از هر روز .
سفارش دوم مشتری عزیزم رو دیروز تموم کردم و امروز از صبح که بیدار شدم تا ۱۱ مشغول فراهم سازی و انجام کار بسته بندی ش بودم که پست کنم بره شیراز. و پست کردم رفت ، مبارک شون باشه .
خبر خوب اینکه یه سفارش دیگه هم از تو شهر ثبت شد ، و خدا رو شکرررر . همون که گفتم دایرکت پیام داد ولی هنوز مشخص نیس چون هزینه نپرسید، ایشون هم شیرازی هستن ولی مشغول به کار تو ماهشهر و تو خوابگاه زندگی میکنه.
و من اینگونه است که بیشتر عاشق شیراز و مردمونش میشم.
میخواستم امروز کار ایشون رو شروع کنم . اما دیروز و امروز از زمان بندی م کمی عقب افتادم درنتیجه رفت برای فردا صبح انشاالله.
پسر باشگاه دارمون که قبلا یوگا میرفتم و با مادرش دوستم ، هم یه سفارش داده تو سایز ۵۰ در ۷۰ ، و اون کار بزرگتر از کارای سفارشیه . درواقع اندازه تابلوهایی هست که برای آموزش با استادم کار کردیم و چالشش بیشتره.
منم خب قبول کردم و ایشون گفتن شما به محض اینکه بگید من هزینه پرداخت میکنم. من گفتم یه سفارش تو نوبت دارم تا تمام بشه کار شما رو شروع میکنم .
و ایشون گفتن من چند تا کار دیگه هم میخوام پس نوبت های بعدی رو هم برای من پر کنید . وااااای...
پس باید با سرعت و صد البته دقت بیشتر کار کنم . این روزها بیشتر از روزای قبل از خدا میخوام کمکم کنه .
برام دعا کنید که خدا کمکم کنه .
دعاگوی همه تون هستم .
امروز سفارش بعدی رو شروع کردم ، انشاالله تا اول هفته بعد تموم میشه ... لوله پولیکا خریدم برای بسته بندی کار و ارسالش، چون مشتری م از شیراز هست و باید براش پست کنم .
یه نفر هم تو دایرکت بم عکس داده که بعد از این کار اونو شروع کنم البته هنوز ثبت سفارش نکرده ، هزینه رو گفتم اما هنوز حتی شماره کارت نگرفته ، و ببینم اول پرداختش چطوره بعد استارت میزنم . روال کار اینه که دو سوم هزینه اول پرداخت بشه و بقیه موقع تحویل کار .
از شنبه کلاسام شروع میشه دیگه .
تازه هم فرصت شد بشینم پای سفارش ... موهای مرد دوس داشتنی رو که داشتم میزدم حس خیلی خوبی داشتم ، نگاهش مهربون و دلنشین.
معمولا پیش نمیاد که بتونم با همه سفارش یا مدل هام حس درونی برقرار کنم ، اما بعضی ها بات حرف میزنن . .
تارتار موهای مرد حرف و قصه داشت ، امیدوارم اگر در قید حیات هستن سالم و تندرست باشن .
هر تار از یه عمری حرف میزنه که ریشه زده به زندگی و محکم و استوار باقی مونده و زیر همه اون تعداد محدود تار سفیدی که سایه ای تو موها تشکیل شده حس میکنم کلی حمایت بوده ، مثل چتری که رو سرت باز کنن که خیس نشی یا که آفتاب داغ نسوزونتت.
شاید من چون بسیار کمبود رابطه عاطفی و حمایتی یک مرد رو تو زندگی م همیشه داشتم ، این تارهای سفید و تیره ش کلی حرف بام داشت .
اگه مشتری اجازه میداد در همین حد تو اینستا پست میذاشتم، اما نظر مشتری خیلی مهم و محترم هست .
هنوز یک سال نیس که شوهر عمه بزرگه م بخاطر چندین سال بیماری تنفسی فوت کرد ،
و دیروز شوهر عمه دومم که سه سالی هم درگیر سرطان بود ، در اثر کرونا فوت شد .
خیییلی ناراحت شدم در هر دو شرایط، از این دو مرد به جز یه چهره خندان و مهربون هیییچ چیزی تو خاطرم نیس . خیلی دیر به دیر خونه ما میامدن بخاطر رفتارهای بسیار تلخ آقا .. اما من به غیر از عمه هام اونا رو هم خیلی دوس داشتم و برام محترم بودن . دو مرد بی آزار ، ساده و دل پاک و زن دوست و بچه دوست .
مراسمی که در کار نبود و تسلیت ها تلفنی سر شد .
امیدوارم خونه آخرشون پرنور باشه مثل لب شون که با همه ظلم روزگار و مشکلات همیشه پررنگ از خنده واقعی بود .
واقعا دلم براشون تنگ میشه ،
برای مادربزرگم( مادر مامانم ) بیشتر از همه
برای عمو و حتی بیشتر زن عموم
برای دائی م
برای پسرخواهرم که وقتی دبستان بودم ، رفته بود برای مامانش نون بگیره سر دوچرخه ، تو برگشت ، تو منطقه ای که جرثقیل داشته کار میکرده حین چرخش میخوره به سر خواهرزاده من و درجا تموم میکنه .
گاهی میای یه کلمه بنویسی یا حتی یه جمله ، اما کجاها که نمیری .
خدایا همه مریض ها رو شفا بده.
رفتگان همه رو شامل رحمت و بخشش خودت کن .
خونه آخرشون رو پرنور کن .
امروز تونستم سفارش اول رو تموم کنم ، به استادم پیام دادم گفتم برای رفع اشکال و حصول اطمینان از قوت کار ، چقدر موقتا تا شروع تابلوی سوم پول پرداخت کنم ؟ ایشون گفتن تو دیگه باید برای خودت مستقل بشی دو تا تابلو زدی و نباید وابسته من باشی، کار کن و تمام شده کار بفرست من ببینم ، البته که من هم همین کارو کرده بودم و مرحله مرحله رفع اشکال نخواسته بودم ، گفتم تمام شده ، گفت بفرست ببینم هزینه هم نمیخواد آخه من بگم چقدر بدی !!!
من کار رو فرستادم و ایشون گفتن خیلی خوب شده و هیچ ایرادی نداره و من اینجوری بودم
نمیدونم شایدم اینجوری
گفتم جدی؟ گفت بلللهه.
انگار عادت کردم هی ایراد بگیره حالا که نگرفته یه جوری تو شوکم .
ولی مطمئنم اگه ایراد داشت بم میگفت بدون تعارف و رودرواسی.
کلی هم من اصرار به پرداخت هزینه رفع اشکال ، کرده بودم که خیال شون راحت باشه و من مدیون نشم .
فعلا قرار شد بعد ماه رمضان ثبت نام مجدد کنم چون استاد میخواد صبح ها بخوابه و نمیتونه به من تایم بده .. منم فعلا از خدا خواسته
انشاالله فردا سفارش دوم رو دست میگیرم، اگه نرفتم بازار ، هم مامانم و هم خواهرم سفارش خرید داشتن ... خودمم چند تا چیز آرایشی بهداشتی میخوام که حتما باید کلی پیاده بشم .
از رئیس مون برای شروع مجدد کار درخواست اضافه حقوق کردم و گفتم اگه نده نمیرم ... واقعا کل این چند روز داشتم به نرفتن فکر میکردم و به هر جایگزین دیگه ای . البته مستقیماً من نگفتم به دفتردار گفتم بگو گفته نمیاد .
فکر میکردم حالا کلی ناله کنه و نه بگه امااااا قبول کرده و عصری دفتردارمون خبرم کرد ولیییی خب نگفته چقدددررر. باید از اون هم مطمئن بشم ، و من اینجوری
چون یه قدم رفتم و از جوابش نترسیدم ، باور کنید دیروز کلی با دوستم حرف زدم و چقدر گریه کردم و دیشب نخوابیدم و صبح با چشم درد بیدار شدم و حتی گفتم دیگه نمیرم ... تا کی ازم بیگاری بکشه این رئیس ، ولی خب فعلا بازم میرم و تا وقتی شرایطم تو خونه افتضاح هست به کارم ادامه میدم ، هرچند که تدریس دیگه واقعا خسته م کرده اونم مجازی .
دیروز و امروز چند قدم جلوتر رفتم
همین حالا دلم یه سبد پر توت فرنگی قرمز و شیرین و خنک خواست ..
معمولا هوا به گرما که میره بعد از خواب ظهر هوس چیزای شیرین و خنک و آبدار میکنم ، هندونه ، گیلاس و ...
خب اگه میتونستم میپوشیدم میرفتم میخریدم .
ولی ...
ترجمه دیروز نزدیکای غروب تموم شد .
امروز نشستم پای سفارش .
حس میکنم هنوز آمادگی ثبت نام برای کلاس طراحی و تابلوی سوم رو ندارم ، اما استادم مدل داره میفرسته که انتخاب و شروع کنم . البته برای کنترل و رفع اشکال سفارش هام احتیاج به ثبت نام دارم درنتیجه خیلی عقب نمیافته و ثبت نام میکنم.
یه مدل پیر ، کودک ، مجسمه و حیوان ، جزو تابلوهای آموزشی هستن که من برای اتمام دوره م باید همه رو کار کنم .
خودمم دلم نمیخواد عقب بندازم که زودتر تموم بشه و دیگه برای خودم مستقل بشم و نیاز به آموزش نداشته باشم .