حس خوب طراحی

چقدر خوبه که سوءتفاهم رفتاری بین آدم ها رفع میشه . چقدر خوبه که همیشه جای جبران و محبت هست . من سه روز خیلی سبک و راحت شدم چون دغدغه های یه سوءتفاهم رو تونستم رفع کنم . و ذهنم خالی بشه از افکار مزاحم .

تمام صبح اگه کار وقت گیر و خاصی نداشته باشم ، طراحی میکنم تقریبا از ساعت 9 تا 12 هر روز ، عصرها هم اگه جور بشه یه ساعت دو ساعتی کار میکنم . دلم میخواد از همه کارام تند و تند برم سراغ طراحی .اصلا وقتی میرم تو کار ، کل دنیا یادم میره.  خیلی روزها پیش میاد خسته و بی حوصله از جام بلند میشم و کارام میکنم ، ولی طراحی رو بخاطر اون حالم ، کنار نمیذارم.  چون میدونم اگه اولش خسته باشم ولی نیم ساعت بعد حالم خوب میشه و یادم میره چی بوده.
طرح پشت طرح شروع و تموم میشه . و روز پشت روز از عمر من تموم میشه.  خوبیش اینه که الان کاری میکنم که خیلی دوس دارم. 
دلم میخواد اونقدر کارم پیشرفت کنه که تابلوهای بزرگ بکشم و کلی سفارش بگیرم . حتی یه گالری بزنم و هنرجو داشته باشم .

بازار دوران کرونا

دیگه امروز دل زدم به دریا و بعد کارای صبح و کمی تمرین طراحی ، ساعت 10 پوشیدم و رفتم بازار . دستکش پوش و ماسک پوش .

کابل پاور و گردو گرفتم و اگه گفتیییید چیییییی! !!!!






مقواااااا

باورتون میشه . البته خودمم باورم نشد . مقوایی که میخواستم و البته گرون تر ،  یه مغازه تو منطقه خودمون داشت و من یه ماه تمام التماس میکنم بیارن.  اون آقایی هم که گفت تا یه هفته دیگه سفارش میدم ،  رفتم ولی نیاورده بود .

خداییش از خرید مقوا کلی ذوق کردم.  تا مدتها دیگه مقوا کم ندارم . با خیال راحت کار میکنم .

راستی براش آرایشی هم که گفته بودم برای کار سایه زدن تو طراحی لازمم شده هم خریدم . دیگه عملا چیز واجب و مستحب رو خریدم و چشم میدوزم به کرم همون بالایی. 

هوا گرم بود و تند تند مغازه به مغازه رفتم و یه ساعت و نیم طول کشید،  وقتی اومدم خونه آقا شاکی شده بود که کجا رفتم و چرا دیر کردم.

به مامانم گفتم یعنی من کلاس نرم بیرون هم نباید برم . خب کار داشتم حتما که رفتم .

یه بازار رفتن بعد سه ماه رو استرس زا و کوفت کرد .

دست به کوفت کردنش تو زندگی عالیه .

پست کله سحر

از 5 صبح بیدارم بیخوابی زد به سرم. اونقدر لولیدم که از تو رختخواب خسته شدم . اگه به خودم بود بلند میشدم همون ساعت 5 نه ولی 6 ، صبونه میخوردم و کارام شروع میکردم. ولی وقتی منتظرم مامانم بیاد خواهرم بلند کنه فعلا باید تو جام بمونم.
به هزار چیز فکر کردم . به پیشرفت کار و زندگیم.  به فراهم کردن امکانات صوتی تصویری کلاس مجازی نقاشی و زبانم.  به چیزایی که لازم دارم . به باقیمانده حقوقی که پرداخت نشد و امروز تصمیم دارم بگم که پول رو میخوام . این وسط تو این همه شلوغی یه چیز فقط شیرین بود  اونم اینکه اگه بازم شرایط سفر شیراز تو خونه دوستم که گفته کلید ببرید برید ، پیش بیاد ، چه چیزایی رو باید ببرم و اونجا چی بپوشم . البته خب تو این اوضاع کرونا امکان رفتن نیس . پارسال این موقع ها گیر برنامه عمل دستم بودم و جور کردن شرایط رفتن ... یه سال دیگه گذشت ...


هر طرح جدیدی که شروع میکنم کلی لذت میبرم ازش ، بعضی ها رو بیشتر از بقیه دوس دارم . مثلا طرحی که الان تو دستمه خیلی برام جذاب . هربار یه چالشی تو کار هست . دلم میخواست الان تو اتاق خودم بودم و از همون ساعت بیخوابی مینشستم پشت میزم به کار . و دیوارهای اتاقم رو با قاب عکس های کارای خودم پر میکردم و از دیدن شون کیف میکردم . الان هر کاری که تموم میشه میره تو کاور و تو تاریکی کمد گم میشه .و من دیگه نمیبینمش. 

یکی از خوانندگان خوب اینجا پسرش رو تو کلاس نقاشی من ثبت نام کرد . خیلی از اعتمادش ممنونم.  فعلا دوتا هنرجو دارم ،  اولی ماهش داره تموم میشه و نمیدونم بازم ثبت نام کنه یا نه و این یکی که از امروز شروع آموزشش هست .

امیدوارم پیشرفت زیادی داشته باشند

همیشه سر کار

چقدر خوبه که آدم کار کنه و درآمد داشته باشه مخصوصا وقتی پشتوانه و حامی مالی نداشته باشه. من این چند ماه هیچ خرید تفریحی نداشتم . هرچی خریدم یا دارو بود یا بهداشتی یا وسیله کار ،  دریغ از یه جوراب . چون به خودم میگم الان شرایط مالی مناسب نیس . صبر کن این دوران بگذره.  حالا چند تا چیز دلم میخواد بخرم ، یه شلوار جذب قد 90 ، یه لیوان وارمر دار ، براش آرایشی برای کار طراحی م ، دوس دارم بخرم . دوس دارم برم دور بزنم تو بازار و خوراکی بخرم . اما اول بخاطر رعایت پول بعد گرما و کرونا ، پام حرکت نمیکنه که برم . باید اونقدر هزینه های جانبی رو کم و حذف کنم که تا شروع مجدد کار ، برای پرداخت هزینه کلاس طراحی م حداقل لنگ نشم . اون موقع که کار میکردم درسته ماهیانه حقوق نمیگرفتم ولی حداقل میدونستم که درآمدی دارم و پول میاد . شده حتی لازم بشه قرض کنم ولی میدونم درآمدی هست که بخوام بدهی رو پس بدم . اما حالا نه ...

این یعنی اینکه من تا آخر عمر همیشه باید دغدغه کار و درآمد زایی رو با خودم داشته باشم . البته همیشه از خدا میخوام عمرم اونقدر طولانی نشه که از این که هست لنگ تر بشم . اگه 40 سالگی حساب کنه که عالیه و بسیار سپاسگزارم ازش ولی بیشتر از اون میشه عذاب و خواری تو زندگی . خیلی سخت که نه کسی رو داشته باشی پشتت باشه و نه خودت توان رفتن داشته باشی ، پس نباید زیاد عمر کنی باید زود زود بری .

حالا هم با همین اوضاع به خودم میگم نگران نباش هرجا که اونقدر لنگ بشی خدا یه کاری میکنه . اما درست نیس که اول اونقدر لنگ بشم تا خدا یه کاری کنه . خدا باید همیشه کاری کنه . یه وقتایی نه از اجبار و حکمت ، بلکه برای لذت بردن من از زندگی . و این دوران همیشگی نیس ،  دوران کرونا رو میگم ،  خیلی هم شاید طول بکشه اما من بالاخره دوباره میرم سرکار. 

باور کنید انرژی های درونی م تقریبا به تحلیل رفته ،  شوق و ذوق تدریس با اون پول کم رو هم شاید دیگه نداشته باشم ،  اما راه دیگه ای ندارم برای بقا.  باید دعا کنم همین کار و پول کم برام بمونه.  شرایط فوق العاده سختیه. هیچ کس نمیتونه غیر از خودم حسش کنه ...

تجربه مجازی

دیروز یه گروه تو واتس اپ و یکی تو ایتا تشکیل دادم برای آموزش مجازی نقاشی و طراحی. 

ایتا رو که خیلی ها نداشتن یا نتونستن جوین بشن.  مجبور شدم یه گروه وات تشکیل بدم . چه پروسه طولانی بود تا به مخاطبین م اطلاع بدم و بخوام جوین بشن و دوستاشون دعوت کنن . حالا خیلی ها میامدن پی وی سوال جواب میکردن یا حتی لطف میکردن آرزوی موفقیت میکردن برام . تمام صبح تا ساعت حدودا 4 من گیر همین کار بودم . خیلی ها هم محبت کردن و تو استوری هاشون لینک منو تبلیغ کردن .

چقدر من دوستای خوب دارم . خدا حفظ شون کنه  

نتونستم ظهر اصلا بخوابم و تا شب گیج بودم و چشمام داغ کرده بود . کلی هم مشاوره از دوستان گرفتم که به دردم خورد. 

هنوز که هیچ درخواستی نداشتم . البته از روز اول  توقعی نیس .

آموزشگاه مون داره بررسی میکنه ببینه میتونه کلاس مجازی راه بندازه یا نه .

هوا خیلی گرم شده و من هر روز از اینکه گرما میکشم حال دلم و اعصابم خراب خرابه.  به حدی که به تنفر از همه خونه و در و دیوارش میرسم . بخدا تحمل گرما کنار تعصبات غلط و کوته فکرانه،  خیلی سخت . همش میگم یعنی میشه یه روزی این خونه و آدم هاش تغییر مسیر بدن؟ و یه چیزایی تغییرات مثبت کنه .

میترسم آرزو به دل بمونم. 

همینجوری همینجوری سرم شلوغ . فقط طراحی صبح رو میدونم بقیه ش رو نمیدونم چرا و چطور . اونقدر تو دور تند هستم که خودمم حال خودم رو درک نمیکنم . اینجا هم تند میام میرم . اینستا کمتر میرم .

تو آشفتگی زندگی گیر کردم . خدایا نجاتم بده . خدایا فرجی کن .

حالا آقا محسن میاد میگه تو هنوز دست از سر خدا برنداشتی؟؟؟ نه والا هنوز بهش وصلم،  امیدم به نگاه اونه.