اوضاع خراب همه چی

سفارش چند تا قلمو و مقوا داده بودم و به زحمتی یه آشنا که تاکسی داشت رفت اهواز برام آورد.  حالا بسته رو باز میکنم میبینم مقوا چیزی نیس که من خواستم . چقدر صبح تا حالا حرص خوردم . اون همه معطلی و دین غریبه به گردنم و هماهنگی و پول که دادم ، هیچ به هیچ . سفارش مقوا از جاهای دورتر مثل تهران ، چالش داره . شاید تا برسه کج و کوله بشه . شاید چیزی نباشه که خواسته باشی . منم گفتم خب اهواز نزدیک زودتر میرسه هزینه پست زیادی هم نمیدم . حالا دستم موند تو پوست گردو . اونقدر ناراحت و عصبانی شدم که نگو . کار طراحی هم نکردم .

مقوام داره تموم میشه .

تو ماهشهر به چند جا زنگ زدم.  گفتن نداریم . یکی شون تازه گفت سفارش میدم تاهفته دیگه برسه . منم بعد سه هفته پرس و جو و در به دری تو اینستا ، حالا خودمو راضی کردم صبر کنم همین ماهشهری جنس جدید سفارش بده . حداقل اگرم هزینه اضافی بدم اما مقوا تو راه خراب نمیشه .

خیلی گیر کردم با این کرونا . اوضاع بیماری تو شهر خرابه . نمیتونم برای کارام برم بیرون . خسته شدم دیگه .


همون خواهر دوردونه آقا ، به زور خودش نگه داشته با اون همه آدم نیومده.  به مامانم میگه اگه شما اجازه بدید ما میومدیم.  ما یعنی 25 نفر .

آخه بگو مگه خبر از این وضع خراب کرونا نداری . میای ما رو هم مبتلا میکنی . چقدر خونسرد و بیخیالن این دو تا خواهر بزرگ من . یعنی این مدت زوری خودشو نگه داشتن .... هردو هم اسفند اومده بودن ناهار .

اون یکی دیگه  خواهرم میگه تو که الان درآمدی نداری ، چرا هزینه وسایل کار ، برا خودت میتراشی .

بخدا من هنوز دستم جلو کسی دراز نکردم .

من اگه پس انداز نداشتم و این همه سال کار نمیکردم،  اینا چی میگفتن و چه کار میکردن. 

احتمالا که کاری نمیکردن چون همیشه خودشون مینالن.  اما حتما از حرف هاشون تا حالا دیوونه م کرده بودن .

حالا خونه نشینی من هنوز باری نشده برای کسی . و اگه شده تا ته پس اندازم خرج بشه ، جلوشون نمیگم ندارم .

طراحی تو این روزها تنها سرگرمی منه . ولش کنم که دیگه باید برای خودم تو تیمارستان جا رزرو کنم .

داداشم هم که پول داد . گفتم این پول خیلی زیاد  و دیگه این کارو نکن . بش گفتم نمیخوام منو به دغدغه های زندگی ت اضافه کنی .

اما اون گفت :  تو دغدغه نیستی تو نفسی .

باور کنید عین همین جمله رو گفت . من میدونم که چقدر دوسم داره . حالا اختلاف نظر همیشه بین آدما هست . ولی خداییش داداشام خیلی منو دوس دارن و بیشتر خواهرها هوای منو داشتن .

زندگی پیش میره ...

امروز دلم میخواد بنویسم ولی تو ذهنم حرف نوشتنی ندارم . کارای امروز رو دیروز انجام دادم ، مثل جارو و حمام و لباس شستن،  چون امروز منتظر یه لایو آموزشی هستم که نمیخوام از دستش بدم . اولش خواستم تا ساعت 11 که لایو شروع میشه ، طراحی کنم . اما تو اتاق جا و شرایطم خیلی اوکی نبود . چون جمعه ست و داداشا هم خونه ن و تو اتاق پای تلویزیون نشستن . فعلا تا 11 بیکار میمونم .

داداشم 300 تومن پول به حسابم واریز کرد . واقعا فکر این مقدار رو نکرده بودم . کلی تشکر کردم و شرمنده شدم . هیچ کار ترجمه یا آموزشی گیرم نیومده.  تو ایتا و تلگرام از چند تا ادمین خواستم برام تبلیغ کارم رو بذارن.  بازم یه سری وسیله کار لازمم شد و مجبور شدم هزینه کنم . امیدوارم کار ترجمه بیاد تا دستم خالی خالی نشده . با اینکه تو خونه م ، ولی تو این مدت خرج هم داشتم و نمیشه گفت تو خونه نشینی باعث شده که خرجی نداشته باشم . بالاخره زمان که متوقف نشده و مصرف لوازم بهداشتی و یا نیاز به هر چیز دیگه ای هنوز ادامه داره .

ناراحت میشم از اونایی که زنگ که میزنن میگن ای وای پس حالا چکار میکنی ؟ چرا بیمه نیستی ؟ چرا بیمه  نکردی؟  بعد این همه سابقه حالا دستت خالی مونده! !!  یعنی عملا هیچ کاری برات نمیکنن اما نمکدون شون همیشه دست گرفتن بپاشن رو زخم ها . انگار میشد بیمه کنم و نکردم . حالا هم دستم جلو کسی دراز نکردم و هرکس میگه چکار میکنی . میگم ترجمه میگیرم و آموزش نقاشی و زبان.  اصلا پیش هیچ کدوم شون آه و ناله نکردم . خدا بزرگه حتما یه راهی پیدا میکنم . من هنرم دستمه و تخصص زبانی دارم . بی هنر و بی سواد و بی خاصیت نیستم . بلدم چطور تلاش کنم و راه های جدید رو پیدا کنم .

تا وقتی زندگی پیش میره منم پیش میرم .

دل سوخته دختر سرزمینم

یه دفعه از تو کار طراحی دلم گرفت برای دختر سرزمینم. اصلا نمیخوام وارد جزئیات و درست و غلط بودن کارش حرف بزنم . شاید چون منم دخترم دلم اونقدر میسوزه که یه چیزی منو بعد چند روز اینجا بکشه که بیام بنویسم .

مگه راه دیگه ای برای مواجهه با این اتفاق وجود نداشت . چطور یه پدر میتونه قاتل دخترش باشه.  چطور میتونه جگرگوشه ش رو عضوی از تنش رو ببره . خب میشد یه جور دیگه تنبیه ش کنی . تو خونه حبسش کنی . به کسی شوهرش بدی . هرچند که هیچ کدوم راه حل منطقی و مناسبی نیستن اما از کشتن بهتر بودن . چطور حق نفس کشیدن رو از دخترت میگیری . به تو نمیگن مرد.  نمیگن با غیرت . به تو میگن قاتل . و همین یه کلمه کافیه که سرشت زشت و بدذاتت رو توصیف کنه .

یاد خودم افتادم و دخترانگی م . یاد تمام تجربیات و روابط پدرانه دخترانگی م . یاد همه ظلم هایی که در حقم شد و میشه . ولی پای فرار ازم گرفته شدن . حتی پای رفتن . یه رفتن ساده با یه چمدان و یه خداحافظی.  موندم و آزار دیدم و ذلت کشیدم . چون اگه قدمی برمیداشتم حتما همین اتفاق سرم میومد. 

دیروز آقا میگفت :  این مرد بود که سر دخترش رو برید ، بدون اینکه سوالی ازش بپرسه. 

منو پر از نفرت از هر مردی کرد . من هیچ وقت راه دختر سرزمینم رو نمیرم . کاش همه مردها هم راه اون نامرد رو نمیرفتن. 

همه مردهای کوته فکر ، جاهل و احمق .

آخه تو کی هستی که جون یه دختر رو میگیری.  کی هستی که خدا چنین حقی بت داده و شایدم خدا نداده . همه اون ذکور بالانشین به اسم تفسیر دین ، اومدن و کلی قانون و شرع گذاشتن که همه حقوق زنانه رو ازش سلب کنن . تا پاش همیشه به زنجیر باشه ، به موندن و نرفتن ، به اسارت و بردگی .

خدا از سر هیچ ظالمی نگذره. 

مدت هاست تمرین میکنم که دعا رو جایگزین نفرین کنم . اما دیروز نفرین کردم . اونقدر این مرد تو زنده بودنش عذاب بکشه تا بمیره . چون مرگ معمولی براش خیییییییلی کمه .

درونم ریخته به هم و میگم کاش اینجور نمیشد . کاش دختر سرزمینم عاقلانه تر برخورد میکرد . کاش آتو دست ظالم و قاتل نمیداد.  کاش از همون شرع مردانه،  راهی برای رسیدن به آرزوش پیدا میکرد .

اونقدر این پدرها ،  البته بعضی از اونا ، بدذات هستن که دختر فرار رو بر موندن ترجیح بده . حتما اشکال تو تربیت خود پدر بوده که دختری فرار کنه یا حتی پسری خودکشی. 

اینجور موقع ها شرایط منم تو خونه تاریک تر میشه ، چون کوته فکری مرد خونه ما هم قوی تر میشه .

از صبح تا شب هم این خبر تکرار و تکرار میشه تا کلمه به کلمه ش رو هر آدمی ، حفظ کنه . و درون بعضی از این ظلام سیاه و سیاه تر میشه . از سیاهی شب تاریک تر و ترسناک تر .

کاش دیگه دختر سرزمینم مرتکب این اشتباه نشه و خون پاکش رو به دست یک مرد که خیر سرش از قضا اسمش پدر هم هست ، پایمال نکنه .

میشد پدری کنی . نجابت کنی . عشق بدی و خاک برسرت بگی خب حتما اشکال کار از من بوده حتما اینقدر بی محبت بودم که دخترم جای دیگه محبت طلبید.  میشد به آغوش بگیری ش و خطاش رو بپوشونی.  فرار یه خطای نسبی بود نه چیزی که نشه جبران کرد . که والله هستن پدرهایی که حتی خطای باکرگی دخترشون رو پوشوندن.  حفظش کردن اما لقمه دهن کوچه و خیابون نکردن. 


چقققددددر ما از انسانیت دوریم.  چقدر دلم و جگرم امروز سوز میده . کاش مرد ظالمی خلق نمیشد .

من که همیشه از نعمت پدر خوب داشتن محروم بودم و هستم .

دلم خوش میشه به بابا گفتن مرد همسایه ، وقتی بش سلام میکنم و یا بابا گفتن دایی م ، وقتی بم میگه خیلی دوست دارم بابا.  اما این کلمه رو با این حس و عشق از پدرم نشنیدم.  من هم یه جورایی به دست یه مرد سربریده شدم اما هنوز فقط نفس میکشم . خطا نرفتم وگرنه بی شک منم سرم بریده میشد .

خدا عاقبت همه مون رو بخیر کنه .

هرچی مینویسم انگار بازم حرف هست برای آهی که درونم شعله کشیده و هیچ دریا و اقیانوسی خاموشش نمیکنه.

اگه مردی هست که اینجا مطلب منو میخونه،  بش میگم سعی کنه اول عاشق باشه بعد پدر یا همسر . عاشق بودن سخت . عاشق کسی که خطایی کنه و تو ببخشی،  خیلی سخته . اما نشد نداره  .

پس از گناهش و خطاش بگذر . بذار زیر سایه پرمحبتت زندگی کنه . بهش اطمینان بده که همه جوره تو کنارش هستی . تو عاشقی و بخشش کم نذار تو که بت میگن مرد . مرد اونه که وجودش ، دستش و بدنش بشه تکیه گاه من ، وقتی میخوام تو دره بیافتم نه اونی که با همون دست و بدن منو هل بده برای مردن .