بازم دلم گرفته . دلم رفتن برای همیشه میخواد . بلیط یک طرفه بی بازگشت.  زندگی چیز جذابی برام نداره . ولی کاش میشد به چند سال قبل برگردم . جور دیگه ای تصمیم میگرفتم . فقط خدا میدونه که من چقدر گیر و گرفتارم . و فقط از اون میخوام منو خلاص کنه .

دیروز حالم خیلی بد بود . صبح که بیدار شدم گفتم نمیرم باشگاه،  ولی بعدش نظرم عوض شد و به این نتیجه رسیدم  که  رفتن برای منم خیلی درمانگرتر هست تا موندن .

اصلا انگار من همیشه باید در حال رفتن باشم نه موندن .

رفتم و حالم کمی بهتر شد .

ولی ته دلم غصه بزرگی نشسته که خسته م کرده و بی طاقت . خدایا خودت کمکم کن .

ازم پرسید فرق زندگی با زندگی کردن چیه
گفتم زندگی یه حس طبیعی
اما زندگی کردن یه احساس طبیعی .

پیشی دیشب اومد مهمونی . خیلی همه مون خوشحال شدیم که اومد . و همه ملامت گونه بش میگفتن کجایی بی معرفت.  منم بش گفتم دیگه نره اونجا بمونه . بیرون هم بیاد که منم ببینمش. 

سرماخوردگی م پیش رفت و دیگه گرفتار شدم .

دلم میخواد برم بازار ولی ....

تصمیم دارم یه مانتو بدوزم . خیلی وقت ندوختم.  البته به خیاط میدم . فکر نکنید خودم میدوزم.  هنوز مدل و پارچه م انتخاب نکردم . از وقتی برای کار ، فرم گرفتیم . دیگه خیلی فرصت پوشیدن مانتوهام پیش نمیاد . برای همین انگیزه دوخت مانتو جدید نداشتم .

فکر نکنم صبح بتونم کاری کنم چون حال ندارم . شاید فقط دراز بکشم .

آرامش همراه با آسایش

از دیشب گلودرد بدی گرفتم . دارم سرما میخورم تو شرجی 90 درجه .

پیشی از خونه همسایه بیرون نمیاد و منم روم نمیشه هی برم دم در بگم بفرستینش بیاد .

همه بم میگن گربه بی وفا و بی ذات . اما من ته دلم نمیخوام اینو باور کنم . فقط میگم خوبه که یه جایی داره امن و راحت . و این منو راضی میکنه . از قدیم گفتن دختر مال مردم . پیشی منم یه روزی بالاخره میرفت .

از فردا کلاسام دیگه شروع میشه .

بازم از یه جای دیگه دعوت به کار شدم . از یه زبانکده دیگه . به مدیر داخلی مون گفتم که میخوام روزای فرد برم اونجا . طرف گفته هرچی میگیرید من 3 تومن روش میذارم . البته که خیلی منطقی نیس .

ازش خواستم به رئیس مون التیماتیوم بده که داریم میریم . و قیمت خودش رو بالا بکشه که نیروی با سابقه ش از دست نده . مدیر داخلی خیلی ناراحت شد که گفتم میخوام برم.  برای همین گفت خودم باش جدی صحبت میکنم تا حقوق اضافه کنه .

تو شرایط مالی امنی نیستم . تا سه ماه دیگه هم حقوقی ندارم . دست و بالم یه جورایی خالیه و ته مونده حساب رو باید چکه چکه خرج کنم .

استاد طراحی با بی نظمی هاش حسابی رو اعصابه. 

کلاس یوگا رو شروع کردم.  اونجا هم هنوز مربی تو اومدن بی نظم .

شاید من باید کمی بی نظم بشم تا بتونم بی نظمی اونا رو کمی تحمل کنم .

هنوز نتونستم اون رشته ورزشی پرتحرک رو اوکی کنم . هم بخاطر زمان هم هزینه .


دلم آرامش همراه با آسایش میخواد .

چرا نیومدید حدس بزنید . تحملم تموم شد.

پیشی دوید و دم پذیرایی یه دفعه پیچید .
واااای حالا من چه خاکی تو سرم بریزم .
واااای مردم و زنده شدم تو همون لحظه. 
واااای کتک رو خوردم و از خونه بیرون شدم .
تو خودت اضافی هستی و یه گربه سیاه زشت تر از خودت آوردی .
تو خواستی منو بترسونی و سکته م بدی .
دنیا تو یه لحظه تار شد و آرزوی مرگ کردم . آرزو کردم فقط و فقط به دو دقیقه قبل برگردم و جلوی اون گربه رو بگیرم .
اون پیچیده بود و دیگه کار از کار گذشته بود. 
من به فنا رفته بودم .
نمیدونستم قضیه رو چطور جمعش کنم .

همینطور که دستم رو تو پیشونی م کوبیدم . داداشم رو صدا زدم . با عجز و ناله و کلی ترس و غصه . که بدو پیشی رفت رو آقا .
آقا زیر پتو بود . پیشی رفت رو پاهاش. 
آقا یه دفعه پرید که این چی بود .
و پیشی تو همین یه لحظه از همون پیچی که رفته بود ، برگشت .
منم با بدنی که سر تا پا عین ژله میلرزید و داشت وا میرفت.  پیشی رو قاپیدم و بردم گذاشتم دم در تو کوچه . و با عصبانیت بش گفتم این چه کاری بود کردی دیگه نمیارمت داخل . دیگه بت غذا نمیدم .
روز بعد هم نرفتم سراغش و غذا بش ندادم .
برگشتم بقیه صحنه جرم رو بررسی کنم . بیچاره از ترس حس تن گربه ، پریده بود تو جاش و به داداشم میگفت این چی بود . داداشم گفت هیچی حتما خواب دیدی .
داداشم گفت من اصلا نمیتونستم دستش بزنم . ولی همین که نیم خیز شده ، گربه عین فیلمی که به عقب برمیگرده،  به همون دو دقیقه قبل برگشته بود ، که من آرزوش رو کرده بودم .
خطر خیلی بزرگی از سرمون و مخصوصا من بدبخت گذر کرد . اما خدا شاهده تا یه ساعت بعد هنوز داشتم میلرزیدم.