بی کسی

مادر شاگردم پیام داده میگه آش درست کردم میخوایم با دخترا بریم پارک میای ؟ 

با اینکه یه ساعت پیش آرزو کردم که  تو این هوا پارک باشم . اما شرایط خونگی و روحیم اجازه نمیده . تشکر کردم و عذرخواهی. 

چون اختیار خودمو هنوز ندارم که بدون هماهنگی و امضاهای قبلی برم جایی . 

دیشب تا حالا اعصاب خوردی داشتم با خواهرم . 


چقدر امروز حس کردم بی کسم . البته بار اول نبود . 

حس کردم خواهری ندارم . و دیگه دوستی هم ندارم که بش زنگ بزنم یا چت کنم . من خیلی تو دوستی هام وفادار بودم و مخلص . چی میشه که تنها میشم . شاید من فکر میکنم معیارهای یه دوست خوب رو دارم ، ولی درواقع اینجوری نباشم . 




اضافه کاری

امروز بازم ۶ بیدار شدم باید میرفتم مراقبت آزمون پتروشیمی که تو مدرسه برگزار شد ، سری قبل ها نرفتم ، این بار مدیر گفت میای ظاهرا نیرو  کم داشتن منم گفتم برم پولش برابر یک سوم حقوق خود مدرسه ست ، خب کار کاره دیگه سختی های خودش رو داره ، همش سرپا بودن و آماده کردن حوزه .
تازه من دیروز هم اصلا نرفتم کمک ، به مدیر گفتم عصر کلاسم اگه میدونید حضورم لازمه مرخصی بگیرم ایشون هم لطف کرد و گفت نه نمیخواد مرخصی بگیری بقیه همکارا هستن . مدیر این مدرسه تا الان بازخوردهاش نسبت به من خیلی خوب بوده ، بذار اسمش بذارم خانم مرضیه . ولی اون مدیر همچنان آرام هست و نمیدونم چی تو سرش میگذره .
اما برام خیلی مهم نیس اگه برای سال بعد منو نخواد ، خودمو آماده کردم ، صدرصد ناراحتی داره که بی دلیل رد بشی اما من نمیخوام خیلی بش بها بدم و حتی نمیخوام به تفکر اطرافیان اهمیت بدم . چون میگن خیلی اون دبیر هفتمی ها رو میخواد ‌.  همه این چند ماه با همه فقط خوبی کردم و احترام . اگرم نمونم حداقل خاطره بدی ازم ندارن .
خلاصه اینکه الان خیلی خسته م . ساعت ۵:۳۰ خونه بودم دیگه . ساعت ۹ امشب هم کلاس مجازی دارم .
کارای طراحی و آبرنگ هام مونده ....
یه سری برگه برای تصحیح دارم .
شنبه مطمئنا مثل اون شنبه بین التعطیلی هیچ کس نمیاد و ما فقط علاف میشیم تو مدرسه اونم تا ۲ ظهر.  کاش مدیر خنثی میگفت نیائید، آره اسم اون یکی مدیر رو میذارم خنثی تا بعدا شاید اسمش عوض کنم . قلمچی که شنبه عصر رو کنسل کرد ، اگه صبح هم مدیر خالی می‌کرد میتونستم برای کل شنبه م برنامه ریزی کنم و پیش برم .
الان تا حد خیلی خیلی زیادی حس آشفتگی ذهنی میکنم .
دلم میخواست حالا بخوابم فقط ، چون خیلی خسته م واقعا .

باتری لپ تاپم رسید و واقعا براش خوشحالم . انگار یه عضوی ازش کم بود که واقعا هم بود ، حالا پیوند خورده و براش ذوق دارم .

کاش استاد کمتر تکلیف طراحی میداد . هم دوس دارم کار کنم هم گاهی واقعا خسته میشم . دلم هم نمیاد وقفه بندازم اصلا .

فردا کلی لباس شستن دارم و اتو کردن .
احتمالا آشپزی هم بکنم .

راستی عروس و داداش چند روزه رفتن اصفهان،  به ما گفتن بریم باشون اما من نمیتونستم چند روز مرخصی بگیرم و بشون گفتیم این بار عروس دامادی برید تا فرصت بهتر . پدر عروس تو اصفهان یه خونه دارن . 

خیلی پراکنده

از طرف ستاد مدارس غیرانتفاعی یه کارت بمون دادن که ازین به بعد هرجور مزایایی خواستن بدن به اون کارت واریز بشه که رو حقوق مالیات کمتری بمون بخوره . تو این مدت یه ۶۰۰ تومن کمک هزینه فرم مدرسه دادن که فقط پول آستین اون فرمی که خریدیم میشد  ولی من بازم میگم شکر . و به این کارت ۴۰۰ روز زن  واریز کردن . 

تا ببینم عیدی چقدر بم میدن ، برای اولین بار تو عمرم میخوام از کارکرد خودم عیدی بگیرم خیلی براش ذوق دارم شاید خیلی هم نباشه اما خالصه خالصِ از زحمت خودمه 


خونه تکونی تقریبا تمومه به غیر از اتاقی که خواهرم توشه که هنوز همت نکرده خودش رو از رو قالی جابجا کنه تا ما کارا پیش ببریم . 


دلم میخواست یه مدت تکلیف طراحی نداشتم که به ایده های رنگی م میرسیدم.  اصلا وقت نمیشه . ولی باید باید یه سری کار تبلیغاتی برای قبل عید آماده کنم که عیدی بدم به یه تعداد از دوست و همکاران . 


چند وقتیه نتونستم هیچ وبلاگی رو بخونم تقریبا سه هفته شده فکر کنم . 


الان دارم به زور به حافظه م فشار میارم یادم بیاد تیتروار چی میخواستم اینجا بنویسم و به سختی یادم میاد ‌ .


راستی عیادت و دیدار دوستم و مادرش رفتم فکر کنم هفته پیش بود . و یکی از دعوتی هایی که گرفته بودم رو تونستم جور کنم و با سارا رفتیم یه کافی شاپ . تو فضای باز بیرون کافه تو هوای سرد نشستیم .

فکر کنم اینو گفته بودم .... وای .... اینقدر دیر به دیر مینویسم که یادم نیس چی گفتم ‌.


دارم بچه ها مدرسه رو برای جشنواره خوارزمی آماده میکنم چقدر دلم میخواد مقام بیارن ، اینجوری هم افتخارش برای منه هم مدرسه . و مسلما رو امتیاز من تاثیر زیادی داره . 


دیگه یادم نمیاد چی خواستم بگم ... حس میکنم چیزا دیگه هم بود اما بالا نمیاد . 


راستی برای لپ تاپم باتری اورجینال گیر اومده به قیمت دو میلیون و پانصد  ، خود لپ تاپ رو خیلی سال پیش یه میلیون و سیصد گرفتم . ولی چاره چیه باید براش بخرم چون لازم میشه . لپ تاپ من خیلی نو بوده و زیاد استفاده نشده،  اصلا نمیدونم چطور باتری ش به فنا رفت . 

فعلا داداش جام داده ، کاش میشد قسطی بدم ولی خب شاید اونم برا پولش برنامه داشته باشه . لپ تاپم فوجیستو زیمنس آلمانی هست . 





جلسه هفدهم مشاوره

دیروز صبح ساعت ۱۱ جلسه مشاوره داشتم ، نشد برم بیرون . گیر خونه تکونی بودم.  تا خود ۱۱ رو چارپایه داشتم بالای یخچال و فریزر رو تمیز میکردم تا پایین و کابینت ها و و و . اومدم پایین و تو انباری به بهانه کلاس مجازی با دکتر حرف زدم . برای این جلسه واقعا موضوع خاص و مهمی نداشتم . یه گزارش وضعیت از آنچه در یه ماه گذشته بود به دکتر دادم . مثلا  در مورد کسری حسابم و نتیجه پیگیری م . و بقیه حواشی که اونقدر مهم نبودن . بیشتر جوری بود انگار فقط داشتم با یه دوست حرف میزدم . 


از عصری کمردرد گرفتم یه وری راه میرم . درد دارم . عروس چقدر ماساژ داد و آخرش قرص خوردم.  

به دکتر گفتم حضور عروس بم حال شادابی و جوونی داده ، گفت چه خوووب . 

اپ speaky رو برای ارتباط با افراد زبان اصلی نصب کردم و بعضیا هیچ جوره باور نمیکنن اون عکس مال یه دختر ۴۲ ساله ست ‌ . فکر میکنن دروغ میگم . برام مهم هم نیس . من هدفم از حضور در این اپ فقط پیشرفت خودم هست و آشنایی با فرهنگ انگلیسی آمریکایی هاست که تو کارم به دردم بخوره . 


اینو الان یادم اومد ، حواسم نبود برا دکتر تعریف کنم . امسال من برای کارای مدرسه باید تو یه سری سایت ها ثبت میشدم ولی با اینکه ثبت اولیه شده بودم ، اسمم بالا نمیومد و حتی برای کارنامه دهی لیست با نام من بالا نمیومد و مجبور میشدن چند راه مختلف رو برن . همین حرفا تو دفتر بود که اون دبیر هفتمی ها با خنده به من گفت این سایت کلا با تو مشکل داره عزیزم میگه از همون راهی که اومدی برگرد 

منم خیلی خونسرد و ریلکس با خنده  بش گفتم  هاهاها به سایت بگو به همین خیال باش . دیگه هیچی نگفت ساکت شد . 


برای طراحی وارد مرحله چشم شدیم ولی من هنوز تکالیف این هفته رو دست نزدم . این دو روز تعطیلی هم به کار و بدو بدو گذشت . فردا هم مدرسه م ببینم یکشنبه چی میشه . البته طراحی سوال هم دارم . 


این دو روز هم عروس آشپزی کرد . البته اولین بار نبود . این مدت سه چهار باری آشپزی کرده ‌ . دستش درد نکنه . امروز به داداش گفتم دست داداشم درد نکنه با این عروس آوردنش  و با عروس کلی خندیدیم . 

لذت حقوق ماهانه

بزرگترین مزیت کار مدرسه حقوق ماهانه ش هست شاید قبلا هم گفتم ، یه جور امنیت بم میده که بتونم یه صندوق شرکت کنم یا یه چیزی قسطی بخرم . 

من سالهاست دستم تو جیب خودمه ، سالها مادیات زندگیم رو خودم تامین میکنم و شکر خدا در حد خودم هم خوب میپوشم هم خوب میخورم ، و در حد یه کافه هرچند وقت یه بار با دوستام ، تفریح هم میکنم . 

البته من هنوز تور برام یه هدف هست که باید بش برسم . 

برام خیلی لذت بخشه که اگه چیزی بخوام اصلا مجبور نیستم دست جلوی کسی دراز کنم و یا خواسته های مالی م رو از کسی توقع داشته باشم . 


یه پافر از گیلان سفارش دادم با قیمت ۳۰۰ هزار تومن ، بگید چه رنگ، سرخابی . بله سرخابی . جوری که تو شک افتادم اگه تو مدرسه بپوشم ایراد بگیرن ، اما امروز پوشیدمش و چقدر هم از همکارا و هم دانش آموزان بازخورد خوب گرفتم که خانم چقدر پافرتون خوش رنگه ‌.


امروز تونستم یکی از اون قرارهای دوستانه رو جور کنم . خواستم دوستم رو شام ببرم بیرون اما ایشون گفت من رژیم هستم و بریم کافه من دمنوش میخوام ، کلی اصرار کردم ولی گفت رژیمم خراب میشه ، سارا مربی یوگا و اروبیک هست . و رفتیم یه جای خوب که صندلی بیرون گذاشته بود . بیرون تو هوای آزاد و نسبتا سرد این چند روزه ، کلی حرف زدیم و اون دمنوش خورد و من یه هات چاکلت خیلی خوشمزه و یه اسلایس کیک شکلاتی . از همه ش قشنگ تر همون نشستن تو فضای آزاد بود . 


دلم میخواد یه فرشینه ببافم ، امروز تو مدرسه کار یکی از بچه‌ها رو دیدم و خیلی خوشم اومد . و درنظر دارم یه سری کار آبرنگ مینیمال بزنم . و همه اینا تو برنامه هام هست و دارم سعی میکنم تا قبل عید یه سری هاش پیش ببرم . 

به شدت امشب هوس کردم اون کتاب انگلیسی رو شروع کنم به خوندن . و و و ...


از دکتر درخواست جلسه کردم و منتظر جواب ایشون هستم . 


خونه تکونی هنوز ادامه داره و درطول هفته کاری ، دست به کاری نزدم تا برسیم به آخر هفته . 


امروز مامان اشتباها یه ساعت زودتر منو بیدار کرده ، با این توضیح که من هر روز خودم بیدار میشم و نیازی نیس کسی بیدارم کنه . اما ساعت رو اشتباه دیده و منم از هُلم اشتباه دیدم و حتی موهام شونه نکردم تندی آماده شدم ، بعد نشانه های هر روز رو چک میکنم که چطور موبایلم زنگ نخورده ، چطور سرویس بچه های تو کوچه هنوز بوق نزده ، و بعد چندتا ساعت چک میکنم میبینم وای یه ساعت زودتر بیدار شدم ، خوبه نرفتم سر ایستگاه. کلی کلافه شدم و ناچارا با همون لباسا دراز کشیدم یه چشم باز یه چشم بسته تا تایم رفتنم رسید ولی کل تایم تو مدرسه اذیت شدم انگار دو روز نخوابیده بودم ‌.