مادر شاگردم پیام داده میگه آش درست کردم میخوایم با دخترا بریم پارک میای ؟
با اینکه یه ساعت پیش آرزو کردم که تو این هوا پارک باشم . اما شرایط خونگی و روحیم اجازه نمیده . تشکر کردم و عذرخواهی.
چون اختیار خودمو هنوز ندارم که بدون هماهنگی و امضاهای قبلی برم جایی .
دیشب تا حالا اعصاب خوردی داشتم با خواهرم .
چقدر امروز حس کردم بی کسم . البته بار اول نبود .
حس کردم خواهری ندارم . و دیگه دوستی هم ندارم که بش زنگ بزنم یا چت کنم . من خیلی تو دوستی هام وفادار بودم و مخلص . چی میشه که تنها میشم . شاید من فکر میکنم معیارهای یه دوست خوب رو دارم ، ولی درواقع اینجوری نباشم .