در باب قرنطینه

فعلا مثل اینکه قراره تا یه مدت رشته پست های قرنطینه  ای داشته باشم . حالا میخوام از خوبی ها و بدی هاش برای شخص خودم ، اینجا بتون بگم . 

خب شاید قرنطینه من صدرصد استاندارد نیس ولی با توجه به چیزی که ازش ترس داشتم ، میتونم بگم تا ۹۰ درصد هم رعایت شده و این جای بسی شکر داره . 

کاری نمیکنم اصلا ، فکککر کنننن 

فقط گاهی ظرفم رو میبرم تو حیاط  میشورم  و گاهی کسی تو آشپزخونه  نباشه دمنوشم آماده میکنم ... فکر کنم تو پست قبل هم گفتم ... اگه جمله تکراری بود ببخشید من ندیده م ... بیکاری و کار نکردن نمیدونستم چیه ، برای همین شیرینه ،  فکر می‌کنم ننوشتم و هی میام میگم . 

انگار خودمم باورم نمیشه . 

 امروز شده ۱۰ روز ...  بخاطر غر غر های آقا ، 

کل سال همه ش عطسه میکنه.  کلا اینجوریه که روزی حداقل ۳ تا عطسه میکنه حالا میگه مریض مون کردید . 

شنیدید اما صادق گفته هر عطسه حداقل ۳ روز به عمر شخص اضافه میکنه 

پس من تقصیری تو این حالش ندارم و عطسه هاش 


صبح عصبی شدم و میخواستم قرنطینه  رو ترک کنم . و گفتم آقا من خودمم دلم خوش نیس اونجا تو اتاق گرم،  با دوتا ماسک خودم خفه کنم .. اگه نگران شما نبودم که درمیومدم چون حالم به ظاهر خوبه . اگه شما نگران جون تون نیستید من بیام وسط میدون . 

که گفتن نه آقا تو بمون تو قرنطینه تا دو هفته ت تموم بشه ... 


من هم برگشتم ..‌


حالا جدا از وقتایی که خسته میشم .. 

ولی داره مزه میده 

درسته اتاق واقعا اتاق من نیس و یه نیمچه اتاق شبه انباریه.

ولی انگار مال خودمه . حس امنیت میکنم که تنها توش میخوابم ، میخورم و کار میکنم . 

از اینکه نگران کم و زیاد کارای خواهرم و مراقبتش نیستم ، ذهنم رها و سبکه.  

البته دلم برای مامانم میسوزه کاراش زیاد شده . 


با اینکه حتی مامانم دلش میسوزه منِ گرمایی چطور تو اون اتاق تاب آوردم ،  ولی من دوسش دارم . شب با یه ذهن آروم میخوابم . اصلا یه جور خاصی حس امنیت میکنم.  نگران نیستم . دور و برم صدا نیس ، تلویزیون و چراغ روشن نیس . استرسِ پرستاری نیس . 

برای من اینا خیلی زیاده و خیلی شیرین . 

یاد خوابگاه افتادم اون موقع هایی که هم اتاقی ها نبودن و من راحت تو اتاق خودم بودم . 

همه وسایلم دم دستمه ... لپتاپ،  گوشی  و وسایل طراحی ، آب و میوه و داروهام.  راحت هرچی میخوام یه دست دراز میکنم برمیدارم.   هی از این اتاق به اون اتاق دنبال وسیله هام نیستم ، واقعا چقدر خوبه آدم اتاق شخصی  داشته باشه . و چقدر پیشرفت میکنه . مثلا من اگه اتاق داشتم حتی ظهر کار میکردم و به اجبار شرایط نمیخوابیدم مگه واقعا خسته بشم و دلم خواب بخواد . یا شب تا هر ساعت جون داشتم کار میکردم از هر مدلی چه آموزشی چه هنری . 

مثلا امروز ظهر دلم خواست بشینم پای طراحی که صبح شروع کرده بودم ، و نشستم کار کردم و بعد خوابیدم . 

زندگی یعنی همین چیزای کوچیک.  فقط فرقش به اینه که تو انتخاب کننده باشی نه مجبور . 

و من الان انتخاب میکنم اون ساعت کار کنم . 

البته محدودیت های روشن کردن چراغ رو هم دارم و نمیتونم تمام وقت روشن بذارمش ، آقا اذیت میشه .  


شاید بیاید بگید خب تبدیلش کن به اتاقت ،  کولر بگیر و و و ‌ . 

خب نمیشه اصلا ، مجوز شهرداری از آقای پدر ساره صادر نمیشه به هیچ عنوان.  ایشون قصد فروش دارن یادتون که نرفته . 

کم و کسری هم زیاد داره . مثلا درش اصلا بسته نمیشه بخاطر بالا بودن سطحش که دست کاری شده . 

پنجره ش قدیمیه و قابل باز و بسته کردن نیس. 

سقفش ایرانت هست . تو تابستون آتیشه  و زمستون مرطوب و حتی سقفش چکه میکنه.  


ولی الان ماَمن من به حساب میاد . 




خرکیف


میخوام یه کم از خرکیف شدنم بگم براتون .

خودم خنده م میگیره.  برای منی که همیشه گیر بدو بدو برای همه بودم خیلی شیرینه که یه جا بشینم مثلا اتاقم باشه و مسئولیتی گردنم نباشه . برای اولین بار تو عمرم دیشب ساعت ۱۰ چرتم گرفت،  بدون نگرانی و انتظار  اومدن داداشا برای خودم خوابیدم . چه کیفی داشت . 

از چه آزادی های فکری میشد رها باشم ، حتی به همین کوچکی . 

دیشب نتونستم خوب بخوابم تا صبح ، با اینکه ۱۰ شب خوابم برد ولی بعدش ریخت به هم . 

مامانم برام غذا جدا میاره،  من دلم اونقدری میسوزه که تا بخوام تشکر کنم بغض خفه م میکنه . اصلا آماده خوری یاد نگرفتم.  

برام میوه میاره ،، گاهی هم که شرایط خودم جور نباشه دمنوش برام درست میکنه . 

فکر کن بخواد تنهایی اون همه کار انجام بده . ناراحته و حس تنهایی میکنه . 


من تو اتاق گاهی خسته میشم اما چاره ای نیست.  یا تو گوشی هستم بیشتر وقت یا لپتاپ.  

دارم با همکارام یه چیزای آموزشی پیشرفته برای زبان و آموزش اون ، یاد میگیریم و به تجربه های جدید رسیدم . اینم یه فرصته که نباید بسوزه. 


اون کلاس آموزشگاه  هم تموم شد . همین دو جلسه تو خونه خیلی سخت بود برگزاری ش . راحت شدم.  

بقیه هم موندن تا قرنطینه م تموم بشه . 



قرنطینه جدی شد .

دیروز ظهر گفتم ضعف و  تب دارم . البته تب نداشتم ولی ضعف چرا . 

با اینکه غذا خوردنم خوبه . 

به خواهرم پیام دادم که بگو بیشتر رعایت کنن بخاطر خودشون از من دوری کنن . دیگه اینجوری شد که کرونای من جدی به حساب اومد . 

بعدش از اینکه نگران شون کردم و تماس ها شروع شد که دست به سیاه سفید نزن و تو باید الان فقط استراحت کنی و کار به کار کسی نداشته باش حتی خواهر مریض... ته دلم برای همه مون سوخت . گریه هم کردم . ولی زود خودمو آروم کردم که فقط چند روز تحمل کن . تو امروز کمی بار رو اونا بندازی بهتر از اینکه که اونا درگیر بشن و یا تو حالت خیلی بد بشه که دیگه نشه کاری کرد . 

جای خوابم کلا ثابت شد تو اتاق آخری . چون روزای قبل جام مشخص نبود . 

کلی دمنو ش و میوه و پسته و تقویتی برام خرید خواهرم فرستاد.  بیچاره مرتب هم حالم میپرسه و گفت اگه ضعف داری پرستار بفرستیم خونه سرم بزنی.  از اول مراقبت کنیم بهتره تا دیر نشه . خب مشکل ما آقا هست . همین حالا میگه کرونا برامون آورده و الان همه مون مریضیم.  

خدا هر بلایی سر من بیاره اما مریضی این آقا به گردن من نیافته . 

خلاصه تا حد زیادی ممنوع الفعالیت شدم 

البته دمنوشم رو خودم درست میکنم وقتی کسی آشپزخونه  نباشه و یکی دو ظرف خودم رو میبرم تو حیاط میشورم که آلودگی نمونه . 

مامانم صبح برام تو اتاق صبونه آورد . رفت و آمدش رو میبینم به این سرویس بده به اون بغض میکنم . 

اما نباید ناراحت بشم و استرس بگیرم تو این شرایط . برای همین زود فکرم میبرم جای دیگه . 

دیروز مامانم میگفت همی تو همیشه دم هر کاری بام بودی حالا تنها شدم 

باید همه مون تحمل کنیم . 

از دوشنبه اون هفته که تب کردم امروز میشه یک هفته . 

یعنی یک هفته خدا رو شکر سر شده . 

دیشب و صبح سرد و گرم میشدم فقط گاهی بخاطر ماسک و گرما نفسم تنگ میشه و میرم تو حیاط  . ولی تب یا عارضه دیگه ای ندارم الحمدلله. 

دیگه رفتم دوش گرفتم بدنم خنک بشه . 

الانم بعد پست این مطلب میخوام بشینم پای طراحی اون مدلی که از هفته پیش موند . 

خوبه استاد تکلیف جدید هم نداد و من هنوز عقبم . استراحت اعلام کرده بود.  فردا باید تازه تکلیف گذشته رو تحویل بدم .

قرنطینه بودن یا نبودن

من نسخه جدید قرنطینه  رو  دادم  بیرون  این چند روز  . 

واقعا دارم عصبی میشم دیگه کم کم . 

حال عمومی م خوبه ، خدا رو شکر هنوز علائمی نشون ندادم . با چند نفر کادر درمان صحبت کردم گفتن بهتره برم پی سی آر بدم آزمایشگاه که مطمئن  بشیم. 

مثلا قرنطینه  هستم اما فعلا فقط آشپزی نکردم و جارو ... اووووفففف...

وگرنه هی میرم میام . 

دستکش به دست کارا میکنم . و هر جا میرم الکل میزنم .

انگار باور نکردن کرونا دارم .

دمنوشم خودم درست میکنم و هرچی لازمه خودم برای خودم انجام میدم . 


خیلی گرمه و حس خفگی میکنم وقتی تو اتاق آخری هستم . 

سعی میکنم استفاده مفید کنم از تایمم  ولی اذیتم . 


احتمالا فردا برم تست پی سی آر بدم خیالم راحت بشه . که اگه منفی باشه خودم رو از این قرنطینه عذاب آور نجات بدم . 


دوستام حرص میخورن میگن خودت به مریضی بزن باور کنن . من حتی بلد نیستم فیلم بازی کنم . تقصیر این دلِ که عادت کرده به سرویس دهی و میسوزه اگه کار کسی بمونه . 

من با همین اوضاع  باید کار خواهرم بکنم و و و . 


چی بگم دیگه ... 

مثبت خدا

اینکه دیروز صبح و عصر چه گذشت تا به من نمره مثبت بدن بماند.  


احتمالا از بغل کردن بی موقع همکارم مبتلا شدم که اونم جریان داره.  


از همون دیروز که تستم مثبت شد ناباورانه  دست از پا درازتر برگشتم خونه و قرنطینه و مصرف داروها و تقویتی ها و دمنوش و هرچی خوبه شروع کردم . خواهرم به شوهرش گفت و برام همه رو خرید آورد دم در خونه . 

بیشتر مشکلم مراقبت از خواهرم هست که فعلا اونم با مامانم یه جوری  ردش میکنیم . 

یعنی کل نگرانی من چطور کنار کشیدن خودم از اونا و کاراست . 

تمام وقت ماسک دوتایی و دستکش دستمه . به هرچی دست میزنم حتی با دستکش الکل میزنم . دلم نمیخواد کسی مبتلا بشه . عذاب نمیخوام . و میگن اگه کسی از من بگیره عوارض بدتر و شدیدتری نشون میده .

بیشتر وقتم رو تو اتاق آخری که گرم هم هست سر  میکنم که پیش خواهرم نباشم.  

کلاس ها رو کنسل کردم به جز یکی که درحال اتمام هست و امروز تو انباری سرش کردن شرشر عرق ریختم و بعد رفتم دوش گرفتم . 

دفتردارمون  گفت اگه میتونی تو خونه بگیر که حوصله ت هم سر نره.  گفتم نه خواهر قربونت دیگه تو این اوضاع  و گرما و بیجایی و آوارگی خودم دیگه نمیخوام استرس و نگرانی چطور برگزار کردن کلاس ها رو اضافه کنم . اصلا کلاس ها رو بدید من  دیگه نمیام ، کلاس هایی که میگم برای ترم جدید هستن که تازه یکی دو جلسه ازشون رد شده . 

از ۴ تا کلاس نظرسنجی  کرد که همکار جایگزین  بیاریم براتون ؟ سه تا کلاس گفتن ما تا خانم ساره نباشه نمیایم و حاضریم صبر کنیم تا حالش خوب بشه من پیام ها میخوندم و میخندیدم و دلم سوخت برا بچه ها که با خودم درحال تفکر برای جدا شدن  ازشون هستم . 

دفتردارمون  گفت رئیس  گفته اگه امکان داره زحمت بکشم این ترم رو هم بگیرم چون بچه‌ها  خواستن . منم گفتم قرنطینه م تموم بشه چشم . ولی بعدش دیگه میرم ... خیلی هم ناراحت شدن . 


و اما حال من فعلا خوبه ... فقط خدا کنه حاد نشه . چون برای خیلی ها بعد سه چهار روز عوارض بارز میشه . 

از خدا خواستم منو فاکتور بگیره،  بخاطر خواهر برادرم نه خودم ،  خب نگرفت و مثبت داد . حالا ازش میخوام حاد نشه فقط بخاطر خواهر برادرم . 

امیدوارم اینو تایید کنه . 

دعا کنید سبک و خفیف سر کنم بره . 

مرسی از همه تون که اومدید حال پرسیدید و اونایی که زنگ زدن و پیام دادن . 

مراقب سلامتی تون باشید . فقط اونکه نداره میفهمه چی نداره .