من پشت در نیستم ...

بش میگم : ناهار چی داری ؟
پشت درم درو باز کن .
میگه : خونه نیستم ، کلید زیر جاکفشیه ، بپر تو .
ناهار هم هیچی نداریم .
میگم :  وا من گرسنه بمونم .
میگه :  زنگ میزنم از بیرون بیارن. 
هر چی بخوای میخرم .
من اینجا خیلی ذوق میکنم ، خب حتما از اومدنم اونقدر خوشحاله که هر کاری میکنه به من خوش بگذره ...
میگه :  غذاهای محلی خوشمزه ...
یعنی غذاهای محلی خوشمزه سفارش میده بیارن که بخوریم .
میگم :  دلم آب افتاد ... پس تو به کارت برس تا من کلید پیدا کنم برم داخل .
شایدم اومدی دیدی یه چیزی پختم.
میگه : نه توروخدا ... مهمونی تازه رسیدی .
میدونه که خیلی خسته م و نمیخواد کاری کنم .
میگم :  بااااشه میشینم تا بیای .
بعدش میگه :  دارم تصور میکنم ولی خونه رو جارو نزدم ، خدا رو شکر که پشت در نیستی .


این یه چت کوتاه بود بین من و دوستم که قراره روزی روزگاری برم پیشش. 
فعلا فقط تصور کردیم و چقققددددر شیرین بود .
چند بار این چت رو خوندم و هربار لبخند زدم و ذوق کردم .
من پشت در نیستم ....
من فقط تصور کردم که پشت درم .
فقط همبازی شدیم با یه رویا با یه سری کلمه قشنگ و دل دادیم به چیزی که دلمون میخواد یه روزی واقعی بشه .
و من تبدیلش کردم به یه داستان کوتاه .

نظرات 1 + ارسال نظر
زینب جمعه 13 تیر 1399 ساعت 21:25

می بینم که استعدادت به طراحی خلاصه نمیشه. نویسندگیتم که خوبه.
از خدا میخوام همه آرزوهای خوبت برآورده بشن.

آره بابا همه کاره و هیچ کاره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد