خصوصی نقاشی

خوشبختانه اینترنت مون وصل شد و داداشام از دیروز عصر رفتن مغازه.  خدا رو شککککر. 

امروز یه دور خواهرم ساعت 5 بیدارم کرد و خیلی بدخواب شدم . درنتیجه خواب موندم   . ساعت 8 عین چی پریدم . فقط رسیدم صورتم بشورم و لباس بپوشم و دربیام . تند تند ماشین گرفتم رفتم . بی صبونه ورزش کردم . بدک نبودم . خوبه گرسنه م نشد . من معمولا خواب نمیمونم اما چون رو خواهرم حساب کرده بودم که بیدار و منو 7.15 صدا میکنه ، دیگه خیر سرم ، گفتم تا جایی که میشه سعی کنم خواب برم . فکر کنم رب ساعت آخر خوابم برده بوده ، خلاصه رفتم و برگشتم . سر راه هم مداد لازم داشتم یکی خریدم . یه مداد 10 هزار تومن . به جای صبونه هم شیرکاکائو خوردم .

دیشب بعد کلاسم رفتم پیش دکترم.  متاسفانه این ماه با وجود ورزش و ادامه رژیم هیچ کاهش وزن نداشتم فقط 3 سانت بازم کاهش سایز شکم داشتم . حقیقتا ناراحت شدم.  مربی گفت خب این بهترین حالته که سایز کم کنی اما وزنت کم نشه ، چون داری عضله سازی میکنی ، بهتر از اینه که با لاغر شدن ، بدنت شل بشه . ولی من دلم آروم نگرفت . دوباره خودم رو بردم تو چالش سنگین تر . بستنی دیشب رو کاملا رد کردم و گفتم برا من نذار ید و بخوریدش. 

و اما دوستان امروز قبل کلاسم میرم برای اولین تجربه آموزش نقاشی به دختر همکارم . این اولین شاگرد من خواهد بود . کلی مطلب روانشناسی آموزش نقاشی به کودک خوندم که بتونم کنار علاقه ، استعدادش رو هم شکوفاتر کنم .  امیدوارم موفق بشم .


خیلی دارم پیگیر میشم که تا جایی که میشه کلاس خصوصی و حتی ترجمه بگیرم . باید هنوز هم فعال تر باشم . و برای رسیدن ، بجنگم. 

اگه به هرکسی غیر از مینا بدهکار بودم ، هیچ وقت پارچه نمیخریدم.  نه اینکه بیخیال بدهی مینا باشم نه . بلکه چون خیالم راحت بود که باش طی کردم تو حقوق بعدی بش میدم . پولی که تو دستم میاد از کلاس خصوصی یا ترجمه ، هر بار فقط در حد 50 تومن تا نهایتا  100 تومن هست . یعنی عملا ازش نمیتونم بدهی بدم و جوری دستم خالی میشه که همونم ریز ریز که جمع میکنم ، ریز ریز هم خرج میشه . اگه هربار که یه پولی میاد دستم ، براش یه خرج روزانه پیش نیاد ، شاید بتونم بدهی م رو زودتر بدم . ولی همیشه یه چیزی لازم شده ، البته که پارچه نیاز نبود ، اما به خودم یعنی یه حال خوب  دادم .

.بخاطر قطعی اینترنت،  هر دو داداشم فعلا خونه نشین شدن . خیلی تو فکریم که چکار کنیم . واقعا تو ایران آدم برا یه روزش نمیتونه برنامه ریزی و هدف گذاری کنه . معلوم نیست آینده کاری شون رو چطور پیش ببرن . حتی نمیتونن کار جدیدی شروع کنن . بخاطر گرونی همممممه چیز .
هیچ سرمایه ای ، برد نداره فعلا .
منم دقیقا نمیدونم به نرخ روز زندگی کنم یا فکر دو روز دیگه م باشم .
امروز پارچه هایی که داشتم از پارسال ، بردم خیاط که دو تا مانتو بدوزم . پارچه یکی برای مدلی که خواستم مناسب نبود و خیاط پیشنهاد پارچه داد . منم گفتم سر میزنم اگه برا جیبم مناسب بود میخرم ، رفتم و پارچه رو خریدم البته ارزون نبود متری 80 ، یه متر و نیم شد 120 .  حالا پشیمون شدم که خریدمش.  آخه من تا حالا مانتو 100 تومنی نخریدم باورتون میشه ؟  از مدل و پارچه خیلی خوشم اومد . اما حالا ...
دو تا داداشام رو هم هر ماه صد تومن به من میدن اونم هرماه میدم صندوق خانوادگی مون که کلا یک و دویست هست . که اگه کار شون متوقف بمونه اون صدتومن میپره و یا باید پول صندوق به سختی جور کنم یا کلا منحل بشه . و پول باشگاه رو هم  از ته مونده حسابم جمع و جور میکنم . فعلا برای ماه جدید ، شهریه ندادم ، رو پول کلاس خصوصی حساب کردم . اونم که یه هفته هست یه هفته نیس .  بدهکار هم هستم که پولشم کم نیس . البته دوستم بوده و بیچاره هیچ منت و عجله ای نداشته . سه ماهی میشه که مقداری قرض کردم و پکیج طراحی خریدم و فقط تونستم دو قسط ازش پرداخت کنم .
طراحی هم که فعلا فقط برای من خرج داشته ، بعید میدونم بتونم پولی ازش دربیارم . تنها مزیتش،  لذتش بوده که برام ارزشمنده. 
اگه مجبور به راضی کردن بقیه نبودم و محدودیت تایم نداشتم ، بعد از تایم کلاسم یا حتی قبلش هم یه کلاسی یا کاری میگرفتم . حتی مدیر باشگاه گفت اگه وقت داشتی یه تایم میومدی کمکم هزینه میدادم . امروز کلی بام چونه زد که بیا یوگا ثبت نام کن ، فکر پولش نباش ، آخه مگه میشه فکرش نبود . دوس ندارم مدیون بشم . آدم که از هرکسی قبول محبت نمیکنه که . گفتم برای نیومدنم هزار دلیل دارم یکیش هزینه ست . ولی بازم کلی اصرار داشت که چون تو یوگا رو دوس داری ولش نکن .
شرایط برای هیچ کس ثابت نیس و هیچ کس احساس امنیت شغلی نداره .  گفتن این حرفها هم فقط یه واگویه ست برای ذره‌ای خالی کردن این سر .

بعد از یه هفته حصر خانگی،  امروز دراومدم رفتم باشگاه . قرار شد جای هفته قبل که نرفتیم این هفته جبرانی بریم . خیلی سخت حرکت زدم همش کم میاوردم.  یه هفته بی فعالیت بودم و نتیجه ش این بود . ظهر هم دیگه میرم کلاس .  دلم میخواد زود این ترم تموم بشه حقوق بگیرم . کلی دغدغه های مالی دارم که گذاشتم تو ردیف . باید در طول زمان ،  زمانی شاید طولانی،  به همه شون برسم . 

تو یه سررسید شروع کردم به نوشتن نوشخوارهای ذهنی م . این کار بم توصیه شده تا بتونم سبک کنم و راه حل های جزئی رو هم بررسی کنم . باید تازه کلی حواسم باشه دست کسی بش نرسه .  یه چیزایی هست که خوندنش دیگه خارج از طاقت شما شده ،  یه دور تکرار هست توشون که شما رو خسته میکنه . برای همین اونجا مینویسم.  دیروز که چند صفحه نوشتم به خودم گفتم نکنه تو سررسید نوشتن باعث بشه برای وبلاگت حرفی نمونه !!!  اما نههههه من باید اینجا بیام چون به عشق شما میام . حتی اگه یه جمله بنویسم .

مراقب خودتون باشید .

دیشب اشتباه از وبلاگم خروج زدم و دوباره خواستم وارد بشم . نمیشد . میگفت رمز عبور یا پسورد اشتباه . کلی عصبی شدم که همین یه جا رو هم از دست دادم . از دیشب کلی رمز و عدد امتحان کردم تا تونستم همین حالا وارد بشم . خدا رو شککککر. 

من این خونه رو خیلی دوس دارم . نمیخوام بسته بشه   .

به دعاتون خیلی نیاز دارم .