عزیزکرده

از دیشب یه کار ترجمه دستم رسیده . همون دیشب شروع کردم و امروز ادامه دادم و ظهر هم نخوابیدم.  بعد رفتم سرکار و دوباره که برگشتم و یه چیزی خوردم و نشستم دوباره پای کار . هنوز تموم نکردم . ولی دلم خواست بیام اینجا .

به این فکر میکنم که خدا گاهی چطور مخلوقش رو عزیز میکنه و گاهی هم چطور منفور . حرفم سر پیشی هست . این گربه ای که اول دل منو برد و بعد تک تک اعضای خانواده . به چشم خیلی ها زشت و بی ریخت .اما من خیلی دوسش دارم .  اومد داخل شام بش دادم و به زور از خونه کردم بیرون . تو حیاط ازم فرار میکرد که نذارمش تو کوچه . یاد گرفته در توری راهرو ما رو باز کنه و پشت در آهنی بمونه ، تا یکی در باز کنه بپره داخل .  خوبیش اینه که اون همسایه که قبلا گفته بودم هنوز کلی هوای پیشی رو داره . و این نگرانی منو کمتر میکنه که بیچاره تو سرما و بارون تو کوچه نمونه . از همسایه شماره گرفتم و بخاطر پیشی با هم در ارتباط هستیم . و شب ها میره اونجا میخوابه . خیلی هواشون رو دارن و چقدر قربون صدقه ش میرن . مادر و دختر همسایه هر دو . خانم همسایه بش میگه پیشی مامان . امشب هم زنگ زد گفت پیشی اونجاست ، گفتم تازه به زور بیرونش کردم . گفتم میرم در باز کنم اگه بودش ، میارمش خونه تون . تا در باز کردم پرید داخل و بغلش کردم بروم خونه همسایه.  شیطون میخواست دنبالم راه بیفته . همسایه گفت کلی هواشو داریم و عین دختر خونه مون دوسش داریم . خدا خواسته که اونو عزیز  کنه . منم خوشحالم،  چون کاری که من نمیتونم بکنم اونا براش میکنن .

خدا نکنه کسی تو زندگی منفور بشه . همه پسش بزنن . چنین زنده بودنی،  اصلا لذت بخش نیس . باید تو زندگی محبوب بود و مهربون . وگرنه که بقیه ش تفاله زندگی ست .

شما که برا من خیلی عزیزید. ندیده ، کلی براتون احترام قائل هستم .

من برم بقیه ترجمه رو انجام بدم . فردا صبح هم باشگاه دارم هم طراحی . باید صبح زود بیدار بشم . فعلا خوابم نمیاد . بیدار میمونم ببینم چقدر از کار رو میتونم پیش ببرم .

شب تون خوش .

نیم ساعتی میشه از باشگاه برگشتم . مرتب درحال برنامه ریزی برای کار و کلاسام هستم . گاهی قروقاطی  میکنم از این همه شلوغی .

تحمل چیز بدیه . چیز سختیه . فاصله های احساسی خیلی زیاد شده .خواهرم روز به روز داره تنبل تر و ضعیف تر میشه . باورتون نمیشه دیگه من چه کارایی میکنم که میتونست خودش بکنه . متاسفانه عین کبک سرش کرده تو برف . همممممه فعالیت شده حرکت انگشتاش رو صفحه موبایل . صبح تا شب سرش تو گوشیه.  انگار به هیچی فکر نمیکنه . انگار بیخیال شده . انگار میگه بقیه بخوان نخوان منو کول میکنن دیگه و کارم راه میافته.  فقط زبونش خوب کار میکنه . واقعا گاهی من دیگه  میبرم . حرص میخورم از این همه بیخیالی و لش بازی .


یکی از خوانندگان اینجا ازم خواسته مجازی بش طراحی آموزش بدم و به من خیلی لطف و محبت داشته . اعتمادش کلی می ارزه . واقعا من نمیتونم محبت شما رو جبران کنم . شما خیلی خوبید . امیدوارم همیشه چرخ زندگی تون به خوشی بچرخه. 

کمی زبون باز کردم و پیش شاگردام هم از آموزش خصوصی نقاشی م گفتم . خلاصه اینکه فعال فعالم. 

محبت بعضی هاتون جبران پذیر نیست

روزهام تند و تند میگذره.  خدا را شکر وقتم پر .  کلاس نقاشی هنرجوم رو هفته ای دو جلسه قبل از شروع کلاسم زودتر میرم .  صبح ها که زود بیدار میشم . حالا چه صبح کلاس داشته باشم چه نه ، خوابم ظهرم هم کامل نیس  . تا میام بخوابم دوباره 3.30 شده و باید  آماده  رفتن بشم . اگرم خصوصی داشته باشم که باید از 3 بلند شم . شب هم تقریبا تا 12 بیدارم .

امروز صبح هم بعد باشگاه کلاس خصوصی داشتم و رفتم . کلا وقت خالی ندارم . درحال فعالیت و کار . دیروز برای یه کار بانکی خواهرم رفتم بانک و طبق معمول گیرهای قانونی و قانونمند شدن بی وقت رئیس بانک ، اعصابم خودکرده ، اشکم درآوردن.  ولی کارمون انجام ندادن . حالا شانس ما همه قانونمند میشن . 

خیلی وقت نمیکنم اینجا بیام  . فردا هم کلی کار دارم .  باید یه سری ویدیو طراحی مرتب کنم .  نمونه سوال که شده خوراک هفتگی .

حس کردم خیلی حرف دارم اما الان همش پرید .


هیچ وقت نمیتونم وجودتون کنار خودم رو جبران کنم و زبونم از تشکر قاصر . ممنون که هستید .

هنرجوی کوچک من

هنرجوی کوچولوی من 3/5 ساله ست . همون دختر همکارم .  جلسه اول رو پنجشنبه برگزار کردم . وقتی منو دید با دو پرید تو بغلم . قبلا چند بار تو آموزشگاه دیده بودمش و از اونجایی که بچه ها رو خیلی دوس دارم ، تونسته بودم رابطه خیلی خوبی باش برقرار کنم . البته اون موقع حتی قرار نبود هنرجوی من بشه . امروز جلسه دوم رو رفتم . مامانش نقاشی جدیدش رو نشون داد و کلی ذوق کرده بود از تغییر سبک نقاشیش.  میگفت باورم نمیشه تو یه جلسه اینقدر تغییر مثبت داشته . البته امروز کمی بازیگوشی کرد . همسر همکارم نبود منم مجبور شدم حتی باش کمی قایم موشک بازی کنم که بیاد بشینه پای کار . باید براش جایزه های کوچیک هم بخرم . اون چون اولین هنرجوی من فعلا باید خیلی صبوری کنم و راه های علاقه مند سازی رو پیدا کنم .

کاش موفق بشم . کاش یه روزی بیاد که به همه چیز برسم .

پاییزی دیگر

دیروز از صبح بلند شدم کلیییی کار داشتم . بعد از صبونه و کار خواهرم . شروع کردم به جارو زدن و گردگیری.  رسیدم به آشپزخانه و یخچال و فریزر رو که رو هفته ست ، ماما مینالید کثیفه،  از بالا تا پایین تمیز کردم . دستم هلاک شد . بقیه خونه رو جارو زدم و رفتم تو حیاط، کلی لباس شستم ، پتو مسافرتی خواهرم شستم و رفتم تو حمام ، دیگه دستام جون نداشتن.  دراومدم باز بقیه لباسا شستم . تا اومدم داخل یه رب به 12 بود.  رسیدم به بساط ناهار و کاراش.  بعد هم نماز و هرکاری کردم درست خوابم نبرد . یه نمونه سوال طرح کردم . دوباره بلند شدم و چشم برهم زدنی غروب شد . بعد نماز ، کلاس خصوصی دختر همسایه رو داشتم . بعدم یه شام مختصر.  حدود 12 هم خوابیدم . صبح امروز 7 صبح بیدار شدم.  صبونه و اتوی لباس داشتم و بعد نشستم پای زدن طرح اولیه  مدل جدیدی که تو دستمه.  هنوزم کار دارم .

دیروز وارد 38 سالگی م شدم . خبر خاصی در این مورد نبود . خواهر برادرم بم پول دادن . و ممنونم ازشون.  هرچند که به زور گرفتم . یه پاییز دیگه رو رد کردم . و هنوز چشمم و دلم تو آرزوی رسیدن هست .