آقا فرساد

آقا فرساد حس کردم شما اطلاعات زیادی راجب گربه ها دارید . البته خودمم چند مطلب خوندم اما ...

یه قسمتی از پوست پیشی خالی از مو شده تقریبا اندازه دایره با قطر 3 سانت . و لابلای موها سفیدک سفیدک دیده میشه . انگار تازه گازوئیل داره اثرات خودش رو پوست این بیچاره نشون میده   . چون همیشه هم تو آفتاب ، مسلما تاثیر بدتری روش داشته . خدا منو بکشه که عامل زجر کشیدن این حیوون شدم . دیگه میترسم حتی نازش کنم . غذا جلوش میذارم تو کوچه و سعی میکنم جلوی دلم رو بگیرم .

هر جا باشه تا میگم پیشی بدو میاد . هی میخواد بیاد داخل ، اما نمیذارم . میخواستم ببینم میتونم براش کاری کنم ؟ منظورم درمان خونگی باشه مثلا . چون دامپزشکی هزینه هاش چک کردم خیلی زیاد بود و برای یه گربه تو خیابون که حتی اجازه ندارم بیارمش داخل ، برام خیلی سنگین . آخه بدهکار هم هستم .

یکی میگفت ماست براش خوبه ، من هنوز بش ندادم .

ممنون میشم راهنماییم کنید .

شنبه تون گل و بلبلی

دیروز رفتن آبادان و تا الان که دارم مینویسم هنوز نیومدن.  مجبور شدم کلی کار انجام بدم با یه دست و البته یکمی مشارکت اون دست عمل کرده . دست چپم هم توان نداره و تو کار خیلی درد میکنه مخصوصا تو بازو . خیلی ناراحتم و هر بار براش بغض میکنم . مامانم نمیخواست بره اما خواهر آبادانی اونقدر اصرار کرد که منم گفتم برو ، با کلی اصرار راضی شد بره . داداشم هم یه کوچولو کمک کرد . صبح کلی منتظر شدم تا بلند شه و این دو تا رو بلند کنه . یعنی من و مامانم و داداشم نباشیم اینا رو زمین میمونن. 

همیشه تو تنهایی ها ، کیک میپختم،  کمدم مرتب میکردم و طراحی میکردم.  اما این بار نشد کار اضافه تر کنم . همین کارا هم کلی بم فشار آورد و اذیت شدم .

فقط یه کار کردم اگه گفتییییید. ...

















































پیشی رو از صبح تا ظهر آوردم تو حیاط . خدا رو شکر پاش خیلی بهتر شده فقط کمی لنگ میزنه . نمیدونید چقدر لوسه.  براش شیر ، آب و مرغ آماده کردم و گذاشتم تو سایه . لابلای کارام هی میرفتم بش سر میزدم . دیروز میتونست رو دو تا پاش بایسته و غذا از دستم بخوره . راه میرم دنبالم راه میفته.  داره کم کم به حرفام توجه میکنه و انجام میده . مثلا بش میگم بیا ، میاد . یا تو کوچه بش میگم همین جا بمون جایی نرو ، یا دنبالم نیا ، به حرفم گوش میده . خلاصه کلی از نبود آقا بهره بردیم من و پیشی . الانم براش غذا بردم تو کوچه و آب گذاشتم. 

نمیدونم میان یا نه . اگه نیان غذا از بیرون میگیریم نمیتونم بپزم . دیروزم به زحمت اول نوع غذا رو انتخاب کردیم بعد پختم و ظرف شستم .


دوستان اگه اطلاعاتی راجب جایی که به من کار نقاشی کودک مثلا تو کتاب های کودک بده ، معرفی کنید  . دیروز به پیشنهاد یه دوست خوب ، این ایده تو سرم افتاد که دنبال این کار باشم   . تو گوگل نتونستم چیزی پیدا کنم . فقط یه تعداد اسم افرادی که کارشون تصویرسازی بود پیدا کردم که از اینستا فقط یه نفرشون بود و پیام دادم ولی جواب نداده .


بازم تلخ اومدم

مدتیه حس نوشتن ندارم .

هنوز با گربه در ارتباطم و خیلی دوسش دارم.  اصلا نمیارمش داخل اما تو کوچه حواسم بش هست.  اونم اونقدر خودشو لوس میکنه که دلم میخواد بغلش کنم بوسش کنم . راستش میبینمش غصه هام آب میشه . براش غذا میبرم و آب .

دو بار آقا اذیتش کرد . یه روز تو رختخواب بودم که شنیدم به مامانم میگفت گربه دم در دیده برده انداختش تو سطل زباله.  اونقدر ناراحت شدم که نتونستم جلو خودم رو بگیرم و گریه کنان رفتم مانتو پوشیدم و رفتم تو کوچه و دنبال اون سطل زباله.  سرکوچه یه سطل زباله بزرگ هست . دیدم انداختتش اونجا . اون بیچاره هم مشغول خوردن بود خبر نداشت همونجا میموند حتما میمرد.  عمق سطل زیاد بود  و من دستم نرسید . منتظر موندم یه غریبه رد بشه بگم کمکم کنه که داداشم اومد دنبالم و درش آورد . بش گفتم ولش کن همین جا بمونه که آقا اذیتش نکنه.  گفت نه بیچاره با این پاش اینجا اذیت میشه و آوردیم گذاشتیم تو کوچه دور از خونه مون . باورتون نمیشه چقدر دلم شکست از خدا که چرا میذاره بنده هاش اینقدر ظالم بشن . سعی کردم ازش دوری کنم که ول کنه بره . اما نرفته هنوز . روز بعد اون ماجرا دوباره تو رختخواب شنیدم گفت روش گازوئیل ریختم که بمیره.  مامانم بش گفت تو چته . چرا اینجوری میکنی . از حیوون بی زبون پا شکسته هم نمیگذری.  اگه از غریبه ها خجالت نمی کشید خواهر برادر مریض منم مینداخت زباله و یا آتیش شون میزد .

دلم کباب شد . شاید فکر کنید من خیلی لوسم.  اما نه اصلا اینطور نیست.  اون زبون بسته آزاری نرسونده و نباید آزار ببینه. 

گربه خیس گازوئیل بود و تا ظهر هیچی نمیخورد.  بازم دزدکی با داداشم اوردیمش حمامش دادیم به زور . آخه از آب بدش میاد .

سشوار زدیم خشک بشه . اما جون نداشت . مامانم میگفت این زنده نمیمونه.  و من بغض میکردم که کاش بش محبت نمیکردم و میذاشتم بره برا خودش . اما فکرش میکنم میبینم اون اول به من محبت کرد نه من به اون . اون از من خوش قلب تر بود و اعتماد کرد .

وای از ظلم آدمیزاد.  وای از ظلمی که هیچ دادرسی نداره . دلم بازم از زندگی سیر شده   .

حتی سر کار رفتن هم برام معنی دیگه ای پیدا کرده.  من آذر 38 ساله میشم . تا کی باید برم سرکار . نه بیمه دارم و نه بازنشستگی.  هیچ آینده ای ندارم . همکارام یکی یکی دارن میرن . ازدواج میکنن یا موقعیت شغلی بهتری گیرشون میاد.  ولی من هنوز که هنوز تو نقطه صفر زندگی موندم . خیلی نگران آینده م و اون روزی که دیگه سرکار هم نرم . اون وقت خرجم از کجا دربیارم.  اون وقت تو این خونه روزم رو چطور شب کنم .  سرم پر از سوال و دلم پر از حسرت .

ببخشید که بازم تلخ اومدم . خیلی افسرده و ناامیدم.  وقتی میبینم چطور به گربه آزار میرسه و خدا کاری نمیکنه ازش ناامید میشم . گربه رو خیلی دوس دارم اما غصه م براش زیاد شده .

دوس نداشتم بیام بنویسم اما امروز اومدم .

از خونه و رفتن و مستقل شدن من هم خبری نیست.  به دلایل خیلی زیاد . کاش خدا یه لطف در حقم کنه اونم اینکه منو به 40 سالگی نرسونه.  نمیخوام روزای تاریک آینده رو ، اون بی کسی و بی پولی رو ببینم . نمیخوام بدبخت تر و پیرتر و داغون تر بشم .

الهی هیچ کدوم تون غم نداشته باشه.  الهی هر مشکلی باشه راحت حل بشه براتون .

سه روز بیشتر بود که پیداش نبود . هر روز که میومدم تو کوچه ، چشم چشم میکردم و صداش میزدم،  پیداش نبود . نگرانش بودم و دلم میخواست  جای بهتری رفته باشه . تا دیشب که مامانم که رفته بود تو کوچه ، پیشی راه افتاده بود دنبالش،  مامانمم خوشحال صدام میکرد بیا گربه ت برگشته اما اما ...
پاش شکسته و یکی با چوب بستنی و چسب نواری ، پاش رو بسته . تا صدا مامانم رو شنیدم با اینکه سردرد داشتم دویدم تو حیاط ، دیدم چطور لنگ میزنه و سرش بالا اورده برام میو میو میکنه ، دلم ریش شد براش . گفتم آخه الهی گناه داری که این بلا رو سرت اورده،  رفتم براش شیر آوردم . مامانش هم دم در شیک ایستاده بود و نگام میکرد . حاضر نبود بیاد داخل ولی از همون جا من و بچه ش رو نگاه میکرد . مامان ناز و کم سنی داره . ولی نمیذاشت دست رو سرش بکشم . بقیه شیر رو  به مامان خوشکله ش دادم و تا ته خورد . هی این ور اون ور کردیم کسی پیدا بشه ببرتش پت شاپ ، اما کسی پیدا نشد . دوباره بعد یه فاصله زمانی با ظرف شیر ، گذاشتمش تو کوچه و اومدم داخل.  صبح تا رفتم تو حیاط ، گفتم ببینم رفته یا نه . دیدم هنوز نزدیک در نشسته . با همون پای لنگونش دوید طرفم . من نه یه دل هزار دل رفتم براش . اوردم شیر براش گذاشتم و چون هنوز کارام نکرده بودم ، و نمیتونستم بشینم پیشش . گذاشتمش تو سبد و آوردمش تو اتاق . دزدکی و قاچاقی.  کارام کردم و اونم شیر خورد . کمی خودش رو بم مالید و حالا تو سبدش خوابیده . ظاهرا درد داره و ناله میکنه .
دلم سوخت که چرا حتی گربه ای که من کمی باش ارتباط برقرار کردم ، باید پا شکسته برگرده . چرا حتی با حضور یه گربه ، به جای خوشی صدرصد ، باید غصه پاش رو هم بخورم . اگه کسی پیدا نشد ببرتش دامپزشکی،  خودم فردا میبرمش.