بازم تلخ اومدم

مدتیه حس نوشتن ندارم .

هنوز با گربه در ارتباطم و خیلی دوسش دارم.  اصلا نمیارمش داخل اما تو کوچه حواسم بش هست.  اونم اونقدر خودشو لوس میکنه که دلم میخواد بغلش کنم بوسش کنم . راستش میبینمش غصه هام آب میشه . براش غذا میبرم و آب .

دو بار آقا اذیتش کرد . یه روز تو رختخواب بودم که شنیدم به مامانم میگفت گربه دم در دیده برده انداختش تو سطل زباله.  اونقدر ناراحت شدم که نتونستم جلو خودم رو بگیرم و گریه کنان رفتم مانتو پوشیدم و رفتم تو کوچه و دنبال اون سطل زباله.  سرکوچه یه سطل زباله بزرگ هست . دیدم انداختتش اونجا . اون بیچاره هم مشغول خوردن بود خبر نداشت همونجا میموند حتما میمرد.  عمق سطل زیاد بود  و من دستم نرسید . منتظر موندم یه غریبه رد بشه بگم کمکم کنه که داداشم اومد دنبالم و درش آورد . بش گفتم ولش کن همین جا بمونه که آقا اذیتش نکنه.  گفت نه بیچاره با این پاش اینجا اذیت میشه و آوردیم گذاشتیم تو کوچه دور از خونه مون . باورتون نمیشه چقدر دلم شکست از خدا که چرا میذاره بنده هاش اینقدر ظالم بشن . سعی کردم ازش دوری کنم که ول کنه بره . اما نرفته هنوز . روز بعد اون ماجرا دوباره تو رختخواب شنیدم گفت روش گازوئیل ریختم که بمیره.  مامانم بش گفت تو چته . چرا اینجوری میکنی . از حیوون بی زبون پا شکسته هم نمیگذری.  اگه از غریبه ها خجالت نمی کشید خواهر برادر مریض منم مینداخت زباله و یا آتیش شون میزد .

دلم کباب شد . شاید فکر کنید من خیلی لوسم.  اما نه اصلا اینطور نیست.  اون زبون بسته آزاری نرسونده و نباید آزار ببینه. 

گربه خیس گازوئیل بود و تا ظهر هیچی نمیخورد.  بازم دزدکی با داداشم اوردیمش حمامش دادیم به زور . آخه از آب بدش میاد .

سشوار زدیم خشک بشه . اما جون نداشت . مامانم میگفت این زنده نمیمونه.  و من بغض میکردم که کاش بش محبت نمیکردم و میذاشتم بره برا خودش . اما فکرش میکنم میبینم اون اول به من محبت کرد نه من به اون . اون از من خوش قلب تر بود و اعتماد کرد .

وای از ظلم آدمیزاد.  وای از ظلمی که هیچ دادرسی نداره . دلم بازم از زندگی سیر شده   .

حتی سر کار رفتن هم برام معنی دیگه ای پیدا کرده.  من آذر 38 ساله میشم . تا کی باید برم سرکار . نه بیمه دارم و نه بازنشستگی.  هیچ آینده ای ندارم . همکارام یکی یکی دارن میرن . ازدواج میکنن یا موقعیت شغلی بهتری گیرشون میاد.  ولی من هنوز که هنوز تو نقطه صفر زندگی موندم . خیلی نگران آینده م و اون روزی که دیگه سرکار هم نرم . اون وقت خرجم از کجا دربیارم.  اون وقت تو این خونه روزم رو چطور شب کنم .  سرم پر از سوال و دلم پر از حسرت .

ببخشید که بازم تلخ اومدم . خیلی افسرده و ناامیدم.  وقتی میبینم چطور به گربه آزار میرسه و خدا کاری نمیکنه ازش ناامید میشم . گربه رو خیلی دوس دارم اما غصه م براش زیاد شده .

دوس نداشتم بیام بنویسم اما امروز اومدم .

از خونه و رفتن و مستقل شدن من هم خبری نیست.  به دلایل خیلی زیاد . کاش خدا یه لطف در حقم کنه اونم اینکه منو به 40 سالگی نرسونه.  نمیخوام روزای تاریک آینده رو ، اون بی کسی و بی پولی رو ببینم . نمیخوام بدبخت تر و پیرتر و داغون تر بشم .

الهی هیچ کدوم تون غم نداشته باشه.  الهی هر مشکلی باشه راحت حل بشه براتون .

نظرات 9 + ارسال نظر
تیلوتیلو یکشنبه 20 مرداد 1398 ساعت 09:59 http://meslehichkass.blogsky.com

دعاهای قشنگ بکن در حق خودت
حتی اگه به اجابت نرسه حال دلت را خوب میکنه
بگو انشاله که 40 سالگی بینهایت زیبا و رویایی تجربه کنم
انشاله که روزهای خوبی در پیش باشه
آینده روشن پیش روت

ممنونم تیله رنگی جونم

آلبالو شنبه 19 مرداد 1398 ساعت 08:10

عزیزم همین امروز بر و سازمان تامین اجتماعی وخودت خودت رو بیمه کن . هر وقت پول اضافی داشتی هر چند مختصر بده بیمه. 55 سالگی میتونی باز نشست بشی و لااقل یه مختصر حقئقی داشته باشی

بارها رفتم و اقدام کردم ولی هربار گرون تر شده بود . و چون من حقوق ماهیانه نمیگیرم پرداخت برام خیلی سخته . الان حدود ماهی 300 بیمه میکنن . من اینقدر درآمد ندارم . اگه از همون سالهای اول شروع کرده بودم شاید حالا رو دورش میافتادم. اما متاسفانه خودم فکر نبودم کسی هم نبود که بم بگه فکر این روزام باشم .

نگین شنبه 19 مرداد 1398 ساعت 04:46

حالا مگه یه بچه گربه جاشو تنگ کرده که اینجوری میکنه شایدم بو برده که تو از اون بچه گربه خوشت میاد

من اصلا نذاشتم بفهمه که من با اون گربه در ارتباطم. چون مطمئن بودم دردسرم بیشتر میشه . ولی اون همینجوری از هیچ کس و هیچ چیز برای آزار رساندن، نمیگذره

مرجان جمعه 18 مرداد 1398 ساعت 20:02 http://http

خیلی حالم گرفته شد آخه چرا اینجوری میکنه .اون به شما رحم نمیکنه چه برسه به یه حیوون زبون بسته .

اصلا حرفی برای گفتن نمونده. نمیدونم چی بگم

Reyhane R جمعه 18 مرداد 1398 ساعت 14:28

از چند روز ننوشتنت حدس زدم حالت خوب نباشه
میشه وقتایی که ناراحتی هم بنویسی؟ از چیزهایی که ناراحتت میکنه بگو و بنویس و بعدش سعی کن فراموششون کنی...

خیلی افسرده و ناامید بودم .
منو ببخش که حتی نیومدم بت سر بزنم.
سعی میکنم. ..

سمیرا پنج‌شنبه 17 مرداد 1398 ساعت 20:27

عزیییزم
وای از ظلمی ک دادرسی نداره.چ قشنگ گفتی دختر
چقد بعضی آدما بیرحمن
ما نمیتونیم برای بقیه نسخه بپیچیم ک چیکا کنه.ولی کاش میشد بکنی بری دنبال سرنوشتت. ای خدااا،صدامو میشنوی،ب دوستمون کمک کن،ازت خاهش میکنم

ممنونم از دعات عزیزم. الهی هرچی خیر برا همه پیش بیاد

اوا پنج‌شنبه 17 مرداد 1398 ساعت 20:18

می دونم خیلی سخته و نگرانی، ولی خدا بزرگه. شما با زحمتی که برای خواهر و برادرت میکشی زندگی اون دنیات را ساختی، خدا از شما راضی هست و این مهم‌ترین چیزه. بیمه و بازنشستگی هم مهم هست، شاید بهتر باشه برای شغل دیگه ای اپلای کنی کم کم

کار نیس . یا اگه هست اصلا با شرایط من جور نیس .

مونا پنج‌شنبه 17 مرداد 1398 ساعت 19:06 http://www.khepel-2008.blogfa.com

سلام دختر خوشگل
امیدورام حالت تا الان بهتر شده باشه
خیلی ناراحت شدم از خوندن نوشته هات و از حالی که داشتی
ولی اینوبدون این استرس ها و نگرانی ها فقط واسه تو نیست
تقریبا هر آدمی با هر شرایطی یه سری نگرانی ها و نا امیدی ها داره
چون کلاکار این دنیا معلوم نیست
اگر همه چی هم داشته باشی تضمینی وجود نداره که اونا برات بمونن
پس هم زمان داشتن چیزایی که دوست داری هم میتونی نگران باشی و حالت خوش نباشه
فقط یه راه وجود داره برای داشتن حال بهتر
این که با تمام قلبت به خدا ایمان داشته باشی و بدونی که خدا حواسش به همه هست
بدون استثنا به همه
اینکه یه اتفاق یا یه ماجرا ما رو نگران یا ناامید میکنه دلیل نمیشه که خدا کار خودش رو انجام نده
خدا هست ... میبینه .. میشنوه ..حواسش به همه چیز هست و از همه مهربون تره
پس باورت رو به خدا ومهربونی خدا از دست نده
خودت رو دوست داشته باش
و مطمئن باش توام سهمی از خوشی های این دنیا داری که اگه تا امروز بهش نرسیدی.. دلیل نمیشه هیچ وقت نرسی .. ممکنه فردا برسی
مراقب خودت خیلی باش عزیزم
برات ازخدا سلامتی .. خوشی .. عشق و آرامش میخوام

خیلی سعی میکنم ایمانم رو حفظ کنم اما خیلی سخت شده . زندگیم پر از جاهای خالی شده که جایگزین ندارن. ممنون از اینکه محبت کردی و نوشتی برام .

ریحانه پنج‌شنبه 17 مرداد 1398 ساعت 16:32

خوب الهی شکر که گربه هنوز سالمه و تو رو داره. بازم شانس اوردی اقا دسن گل هاشو به مامانت توضیح میداده :)))

خیلی خوبه که حرف میزنی اینجا. کم کم بگرد و یه شغل با درامد بالاتر پیدا کن یا که همینجا بگو بیمت کنن. بیمه خیلی مهمه. بعدش حقوق بازنشستگی میگیری. بعد تو پیج اینستا داری؟ میدونستی کلی ازش میشه پول در بیاری؟ یه پیج اینستا برا آموزش زبان بزن. گاهی از کلاسات و بچه هات فیلم بزار. توش حرف بزن و یه ذره توش زبان یاد بده. منبع درامد خوبی میشه برات. اگه نداری باید بزنی. میگیرت هستم تو تلگرام. اوکی؟؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد