آخه چرا من

یه وقتایی یه شرایطی پیش میاد که حس میکنی با خوشبختی فاصله ای نداری . اما یه مسئله ای که از نظر خودت غیر مهم و قابل چشم پوشی هست برای طرف خیلی مهم میشه .

طرف اومده خودش رو معرفی کرده و یه روز چت کرده و البته صادق بوده اما یه چیزی رو میفهمه و کلا نظرش برمیگرده .

دلم میخواد گریه کنم از دست امتحانای خدا و سرکار گذاشتن من . این اولین بار نیس که چوب چیزی رو میخورم که خودم اصلا توش دخالتی ندارم و خدا تو کاسه م گذاشته .

داشتم به خودم میگفتم یعنی میشه من شرمنده این همه سال قضاوتم راجب خدا بشم ؟ یعنی میشه برسم به اون نقطه از زمان که به عقب برگردم خنده م بگیره و از خودم خجالت بکشم ؟

خدایا خواهش میکنم ازت دیگه منو اینجوری امتحان نکن . اینقدر خوردم نکن . اینقدر اذیتم نکن .

خب نمیخوای ازدواج پیش بیاری نیار ولی منو تحقیر نکن .

خیلی ازت ناراحتم خدا خیلی .

یه متاهل پیدا میشه که میتونم بگم با عشقش جون میده برام و نمیتونم باش همراه بشم به هزار دلیل   . آنوقت مجرد و خواستگار همه خوبی هام ول میکنه گیر میده به قد و ظاهرم .

کل امروزم رو تباه کرد .

من خیلی آدم محتاطی هستم و معمولا به کسی الکی و راحت رو نمیدم . که صدا دور و بری هام دراومده.  میگن از قالب خودت دربیا . اینقدر پسرا و گزینه ها از خودت نرون.  وقتی هم به خودم جرات آشنایی و ارتباط میدم اینجور خورد و حقیر میشم . طرف خیلی از من بلندتره.  تازه کلی ازم تعریف تمجید کرده که شما خانمی ، هنرمندی ، تحصیل کرده ای ، اصیلی ، ولی ظاهر هم برام مهمه .

تازه میگه یه خواهش ازت دارم که یکی مثل خودت ولی با شرایط ظاهری مد نظرش براش بین همکارام پیدا کنم . خدایااااا. 

منم بزرگواری کردم و گفتم چشم . البته بش گفتم که همه خوبی ها تو یکی پیدا نمیشه . میگه میدونم .

بش گفتم من دور و برم کسی مثل خودم که خودساخته باشه سراغ ندارم ولی بازم موردی بود بتون میگم .

طرف 4 سال البته از من کوچکتره.  وقتی اینو گفت که دیگه آب پاکی رو دست من ریخته بود . اما کارمند رسمی پتروشیمی و مستقل و خونه داره .

من کجا گزینه های لاکچری کجا .

خیلی ازت ناراحتم خدا خیلی منو ضایع کردی .

پر پر میزنه قلبم

بچه‌ها خیلی دلم عاشقی میخواد . حتی اگه ازدواج توش نباشه .

دلم حضور یه مرد تو قلبم رو میخواد . یکی که پیام هاش ، دیدنش دلم رو بلرزونه. 

یکی که برای دیدنش لحظه شماری کنم .

دلم شیطنت های دخترونه و عاشقونه میخواد .

یه حسی دارم که توصیفش سخته .


من اینجا از همه حس های وجودم مینویسم که درون منم بفهمید چه خبر میشه .

نمیدونم چرا پرنده دلم بال بال میزنه و دلش پرواز میخواد.

حالا هرچی که باشه اما باید ازش حرف بزنم تا سبک بشه .

حسش مثل عاشقی های خام و شیرین نوجوونی و جوونیه. 

اصلا دلم آروم نشد . حس میکنم اعماق قلبم خیلی تشنه ست به این راحتی آروم نمیشه .

هورا نقاشی

امروز یوگا نرفتم . هم چون هزینه ندادم فعلا . هم چون دیروز مربی مون بخاطر زمان بندی و عدم رعایت حقوق دیگران ناراحتم کرد و دیر رسیدم خونه.  هم چون بدنم کمی کوفته ست . و هم فرصتی میخواستم که برم فرهنگسرا و نقاشی کنم .

استادم با مسئول فرهنگسرا صحبت کرد که من میرم اونجا تمرین میکنم کسی بم گیر نده . دیگه امروز با خیال راحت نشستم و همینطور که آهنگ گوش میدادم نقاشی میکردم . تونستم تو دو ساعت 5 تا آناتومی بکشم.  یعنی من جام خوب باشه کلی میتونم کار کنم و پیشرفت کنم و اینقدر استادم نخواد بگه بیشتر کار بیار . برای این شنبه تا الان فکر کنم 8 تا آناتومی دارم . فردا صبح هم خونه م میتونم ایشالا حداقل دوتا بکشم .

تو خونه کارایی نقاشی م پایین میاد . چون تنش ها زیاده .

فقط خدا کنه شنبه دیگه آموزش چهره رو شروع کنه . دلم میخواد برم تو کارای جدید. 


کمی از کلاسام بگم ...

چقدر جای تیلو تو بلاگ اسکای خالیه .

هرجا هست خوش باشه انشاءالله.  من که نبودش خیلی حس کردم .


امروز رفتم باز یه سری وسیله نقاشی گرفتم و ته مونده حسابم رفت برای این خرید ولی برام لذت بخش بود .

یه کادو هم خریدم برای یکی از دوستام که به تازگی بچه دار هم شده و دارم برنامه میریزم که برم پیشش.  البته بازم باید از یوگا بزنم و به جاش برم خونه دوستم . چون عصرها اصلا نمیتونم جایی برم . وقت هزینه یوگا و ترم جدید نقاشی هم رسیده و من فعلا منتظر حقوقم.  دو ماه یه صندوق 50 تومنی با مجموع 700 تومن شرکت کردم که پولی بیاد دستم . اما شانس یار نبوده فعلا . البته داداشام و خواهرم گفتن اسم ما دراومد میدیم به تو . چون پول رو لازم نداریم ولی هنوز اسم اونا هم درنیومده. 


این روزا با شاگردام بیشتر خوش میگذرونم لابلای درس دادن و درس پس گرفتن . ناگفته نماند که تو کارم خیلی جدی هستم .

ولی دوستی هم زیاد با شاگردام دارم . چند روز پیش داشتم یه جمله یادشون میدادم . یکی از شاگردا نمیتونست کل جمله رو درست بگه . گفتم مسابقه میذارم هرکس تونست سه بار سریع جمله رو بگه مثبت میگیره . اینقدر خندیدیم اینقدر خندیدیم که خدا شاهده اشکم سرازیر شد . خیلی وقت بود اینجور نخندیده بودم . کلی بمون خوش گذشت.  تا اون شاگرد تونست جمله رو درست بگه .

یه ایده جدید هم برای آموزش حروف به بچه‌ها بکار بردم که استرس املای تو برگه نداشته باشن . رفتم شن خریدم و یه سفره تو کلاس رو میز پهن میکنم و ازشون میخوام حروف رو با انگشت شون روی شن حک کنن . تجربه خیلی خوبی بود چون میگفتم فکر کنید لب ساحل هستید . کلی هم از شن بازی خوششون اومد . رئیس م در مرحله اول خیلی ازین کار خوشش اومده . میخوام جوانب کلیش بررسی کنم اگه اجازه داد یه میز نوری درست کنم که توش چراغ روشن بشه و هرچی بچه‌ها با دست و شن انجام میدن قشنگ تر خودش رو نشون بده .

راستی خواهرم یه مثنوی مولوی داشت که نمیخواستش گفت نمیخوای به کسی کادوش بدی برش دار . منم پولش رو با اصرار دادم و بردمش برای رئیس مون . خیلی تعجب کرد و تشکر کرد.  راستش این همه سال گذر از کم کاری هاش ولی هیچ وقت کادوی خاصی بش نداده بود به غیر از سوغاتی سفر شمال یا مشهد   . خودم دوس داشتم که هدیه ای بش بدم .

دیگه جونم بگه براتون که خیییییییلی وسایل نقاشی و طراحیم دوس دارم . و همش دلم میخواد برم بخرم .



اگه کتابی خوندید که به نظرتون خیلی قشنگ بوده و به روحیات من میخوره بم معرفی کنید تا بخونم . اگه خواهرم داشته باشه ازش میگیرم یا از کتابخانه امانت میگیرم .