من خوب من

هرچند که راجب دعوت به کار جدید یه جورایی نظرم معلوم بود . اما گفتم دوباره بیام اینجا بگم که ترجیح میدم سر جای خودم بمونم . و اینقدر خودمو تو مسئولیت کار جدید و دردسرهاش نندازم.  خدا را شکر من این همه سال تونستم خودم رو با همین مقدار درآمد مدیریت کنم . ساعات کاری م کمه و مرخصی گرفتن برام آسونتره.  ولی اگه برم دفترداری مطمئنا نمیتونم به این راحتی به کارای دیگه م برسم . یا حتی مرخصی بگیرم .

دردسرش هم خیلی زیاده . من چند سال اینجام و میبینم که دفتردار بودن چقدر سخت . حتی گاهی رئیس ت ممکنه ازت شاکی بشه و اشکت دربیاد.  دخترا تو دفتر بام صمیمی هستن و دورادور از مشکلات شون خبر دارم . باید جوابگوی رئیس و همکار و دانش آموز و خانواده ها و صد البته خانواده خودت هم باشی .

من که توانش ندارم . پسسسسس سرجای خودم میمونم .

راستی داداش رفت مغازه.  البته هنوز بخیه ها آماده کشیدن نیستن ولی پانسمان ش باز کردن . اونم خسته بود از جو خونه رفت مغازه.  گفت این  10 روز اندازه یه ماه حرص خوردم .

من حالم خیلی خوبه . مشغول پیش بردن زندگی م هستم .

دور تند

بازم رو دور تند و شاید بهتر بگم رو دور تندتر زندگی قرار گرفتم . حس میکنم وقت کم دارم . ترجمه رو دیشب تموم کردم . بهترین دوستم اومده خونه مامانش و خبرم کرده که برم پیشش.  نمیدونم چطور وقت بذارم . البته راش دور نیست تو محله خودمون.  باید آناتومی و طراحی جدیدم رو برای شنبه آماده کنم . تصحیح برگه هم دارم .

راستی حقوقم از 8500 رسید به 9800.  ارتقا 1300 تومنی

همین هم برای من کلی جای شکر و خوشحالی داشت .

از سمت یکی از همکارام که زبانکده زده دعوت به همکاری شدم . برای دفترداری یا یه جورایی مدیریت داخلی . محل مورد نظر فقط سه کلاس داره و معلوم نیست تو این اوضاع بد اقتصادی کار ایشون بگیره یا نه . از طرفی هم مسئولیت و زمان کاری ش بسیار زیاده.  من حوصله دردسر و درگیری های ذهنی بیشتر رو ندارم . و اجازه هم ندارم تا 10 شب سرکار باشم . دور و بری ها گفتن نه .

خودمم خیلی به دلم نیس.  من محیط کار فعلی م رو خیلی دوست دارم.  و دلم نمیخواد دوباره تجربه تلخ اون زبانکده برام پیش بیاد . اینجا هم قشنگ معلوم به حضور من هم نیاز دارن و هم احترام و ارزش قائلن.  فقط تفاوت دریافتی بیشتر باعث میشه دلم بخواد برم . اما معلوم نیست این دریافتی چقدر ادامه داشته باشه و به شکست نخوره و دوباره برگردم خونه اولم. 

زبانکده ای که من هستم ستون و مرکز اصلی همه زبانکده های شهر . هرطور که بشه سرپا میمونه . ولی جاهای دیگه معلوم نیست چقدر دووم بیارن .

برای همین میگم با احترام بگم که نمیام.  هرچند که ایشون خیلی اصرار داشت که من خودم برم . ولی خب جرات ریسک ندارم .

نظر شما چیه ؟؟؟

شنبه های پر انرژی

امروز تا الان پر از انرژی م . از کلاس نقاشی خودم رو فول کردم و سر راه خرید مادر رو کردم و بعد هم اومدم خونه بدو بدو سالاد الویه آماده کردم . تا داداش بیاد گفتم اینجا سر بزنم .

شهریه کلاس و مقداری از هزینه وسایل که خریده بودم رو دادم . امروز همه وقتم به کشیدن یه جمجمه گذشت تا تو خونه طراحی ش کنم . بازم تنها بودم و کلاس کاملا خصوصی بود . استادم هم نشست پای ته مونده کار اون طرحی که بتون نشون داده بودم . و دوباره ازم با کار عکس و فیلم برای پیجش گرفت . خودش کلی از کار خوشش اومده و میگه عالی شده .

ته دل همه مون غصه هست . مخصوصا غصه های سنگین این روزا که حال و روز همه رو ابری کرده . و از بلاتکلیفی اوضاع زندگی اجتماعی. 

از یه طرف از خرید وسیله خوشحال میشم و از یه طرف میگم میترسم شرایط جوری خراب بشه که حتی روز استفاده ازشون نرسه . و از یه طرف میگم امروز بخرم ارزون تر از فرداست. 

اصلا قابل توصیف نیست حال دل هیچ کس. 

دیشب یه ترجمه فارسی به انگلیسی دستم رسیده که باید تمومش کنم . حداقل اینم پولش به دردم میخوره .

خدا به همه مون صبر بده و رهایی.

حقوق گرفتم بعد 4 ماه

بعد از 4 ماه حقوق گرفتم . خیلی هم خوشحالم. 

از اسفند هیچ پولی نگرفته بودم . کلاس تحویل داده بودم اما بخاطر مشکلات اقتصادی امکان پرداخت نبوده . البته الان نمیدونم این پول مال چند تا کلاسه و هر جلسه چقدر حساب شده . آیا اضافه حقوقی درکار هست یا نه . نمیدونم.  ظهر که رفتم میپرسم.  اما خیلی خوشحال شدم که مجبور نشدم بابت کلاس نقاشی باز قرض کنم . آخه بخاطر هزینه باشگاه مجبور شدم از خواهرم قرض کنم . حالا دیگه راحت شدم . چقدر خوبه که آدم دستش تو جیبش باشه .

989 تومن ریختن به حسابم .

خدایا شکرت .

تو خونه

امروز که خونه م . جارو کردم و گردگیری.  حمام و لباس شستن . حالا هم میخوام بشینم کمی آناتومی کار کنم . راستی جلسه قبل اسکلت سر رو شروع کردم.  هر مرحله جذابیت و شیرینی خاص خودش رو داره . کلا حال آدم خوب میشه .

داداش رفت دکتر اما چون هنوز خونریزی داشت البته نه زیاد ، ولی فقط پانسمان عوض کردن و گفتن تا هفته دیگه بازم باید بره چکش کنن که اگه خوب شده بود بخیه ها بکشن. 

از تو خونه نشستن خسته ش شده . مخصوصا که کل روز آقا درحال تولید صداهای اضافی و گیر دادن و آزار روحیه. 

میگه شما چطور تحمل میکنید ما مغازه ایم کمی نفس میکشیم. 

حتی گفت کلاه میذارم سرم و میرم مغازه،  ولی بش گفتیم حق نداره این کارو بکنه . یه وقت از فرط خستگی و ضعف حالش بد بشه . فعلا خونه نشین شده . ولی حالش خوبه خدا را شکر. 

منم خوبم . دارم رو خودم بازم کار میکنم که عصبانی نشم و اگرم ایرادی هست تا حد امکان تحمل کنم . این چالش کلاس یوگاست که مربی مون خواسته . هرچند که بش گفتم برای من خیلی سخته . اما به خودم گفتم تلاش که میتونم بکنم . حالا نتیجه ش اگرم عالی نشه اما حتما برای خودم خوبه .