عاشقی

از غروب که رسیدم خونه و شام خوردم و نماز خوندم با وجود خستگی زیاد سه کلاس پرکار پشت سرهم ، اما حس خوبی داشتم و دارم . دلم میخواست بشینم پای کتاب ملت عشق و تا صبح بخونمش.  ولی خیلی خسته م و خوابم میاد . سه تا کلاسم واقعا پر کار و انرژی گیرن ولی از کارم لذت میبرم . با شاگردام صمیمی میشم . ارتباط دوستانه ایجاد میکنم نه شاگرد و معلمی .

خلاصه دوس داشتم اتاقی داشتم و توش مطالعه میکردم تا حس های تشنه م سیراب بشن .

دلم گوش دادن به موسیقی رو خواست البته بدون هندزفری. 

کلا حال دلم عاشقانه بود و سرحال .

شاید حس هایی که خیلی وقت یا خیلی دیر به دیر سراغم میان .

فارغ از همه خستگی ها و کمبودها حس خوشبختی کردم .

الانم سر جام دراز کشیدم و چند تا صفحه تو گوشیم چک کردم اما بیشتر خوابم میاد تا جون مطالعه . آخه صبح هم یوگا دارم و باید طوری بیدار بشم که هم به کار بچه‌ها برسم هم خودم و هم یه صبونه بی عجله بخورم .

بذارید یه چیزی بتون بگم . تو مهمان های این چند روز عید ، عاشق دیر هنگام اومد و چنان احوالپرسی کرد و دستم رو طوری فشار داد که میخواست همه عشق وجودش رو تو اون فشار دست ها بم منتقل کنه . نه اینکه من وسوسه بشم و نه اینکه راهی برای ارتباط باز کنم نههه . اما باید بگم که ته دلم رو میلرزونه ولی نمی لغزم. 

یادم اون سالها که ازش بریدم و تو فکرم کشتمش تو ذهنم بش گفتم یه روز میاد که تو میای سراغم و اونوقت من دیگه تورو نمیخوام . اون روزی که به این فکر کردم اصلا تو ذهنم باور نداشتم که واقعا اون روز میاد . و حالا بعد از حدود 11 یا 12 سال این اتفاق افتاد و من نخواستمش به حدی که  همه راه های ارتباطی رو به روش بستم .

ولی همه اونایی که عشق رو تجربه کردن میفهمن که برام سخته که نخوامش برام سخته که پسش بزنم اما همه این کارا رو از روی عقل انجام میدم و دلی رو که سالها پیش اون زیر پا گذاشت این بار من زیر پا میذارم. 

چقدر بده که دیر فهمید که منو دوس داره . دیر فهمید که من هستم و جایی برای این همه عشق تو دلش نسبت به من هست .

کسی نگران من نشه من گول نمیخورم و دل نمیدم .

دل نمیدم به عشقی که حتی یادآوری خاطراتش میتونه حالم رو دگرگون کنه . دل نمیدم و اعتراف نمیکنم به حال دل خرابم. 

یاد همه اون روزای ساده کنار هم بودن و ساده دوس داشتن های یه طرفه و یاد همه خوبی هایی که در حقم کرد همیشه بام میمونه و میتونم بگم اون تنها کسیه که تونست حال منو خوب کنه و حالا با اعتراف دیر هنگامش حالم رو بد کرد .

من اون روزا عاشقش بودم و سکوت کردم . من کنارش نشستم و کنارش راه رفتم و کنارش غذا خوردم و کنارش نفس کشیدم و کنارش قلبم به تپش افتاد اما زبونم باز نشد . یادم نمیره فقط یه روز در حدی که مژه رها شده زیر پلکش رو بردارم انگشتانم رو روی پوست چرب صورتش کشیدم و لمس ثانیه ای صورتش کلی بم لذت داد . هنوزم که هنوزه اون حالت چرب و نم صورتش رو زیر انگشتام احساس میکنم .

هنوزم وقتی یادم میفته چطور خم میشد و کفشام جلو پام صاف میکرد من چه ذوقی میکردم. 

وقتی مریض بودم و اون نگران و مضطرب میگفت میخوای ببرمت دکتر و من میگفتم نه و اون اصرار میکرد و میگفت استراحت کن و کاری که به من مربوط بود اون به جای من انجام میداد .

اگه اونم عاشق من نبود پس چی بود .

امشب دلم بارون میخواد و صدای رعد و برق   .

دلم باران عشق چشم آذر رو میخواد .

دلم لمس پوست چرب مردی رو میخواد که منو نفهمید .

چرا ما آدما دیر به هم میرسیم. 

وقتی اومدم پست بذارم اصلا تو ذهنم نبود که از عشق سالهای گذشته م بنویسم اما کلمات پشت هم ردیف شدن و من از عاشقانه ای کهنه نوشتم .

عشق رو تجربه کنید حتی اگه بشکنید. 

نظرات 5 + ارسال نظر
زهرا دوشنبه 4 تیر 1397 ساعت 12:04 http://khunamun.com

سلام عزیز دلم.
طوری نوشتی که منم حس کردم دلم برای لمسِ پویت چرب و نرم اون تنگ شده :) یعنی در واقع باهات همزاد پنداری کردم و حس کردم واقعا عاشق کسی ام که الان نیست.
انقدر خوب نوشته بودی!
الهی خدا قدِ دل پاک و معرفتت بهت خوشبختی و سعادت بده

واقعا ؟؟؟؟
چه خوب . خیلی کنجکاو شدم .

من اول پستتو کامل نخوندم.یه خط در میون خوندم.اعتراف میکنم که تحمل خوندن عاشقانه های کسی رو ندارم.تحمل دیدن گریه و زاری هم ندارم.تحمل دیدن خنده و شادی و جیغ جیغ کسی رو هم ندارم.:| کلن مریضم. بعد پست توضیح رو خوندم گفتم برم ببینم چی نوشته اومدم کامل خوندم.
من نمیدونم عاشقی چیه.الان بهم بگن عشق را تعریف کنید نمیدونم چی بگم. دوست داشتن بدون دلیل؟ دوست داشتن شدید؟ وابستگی عاطفی و روحی؟ همه موارد؟
هیچ وقت تاحالا به کسی نگفتم عاشقتم.با خودمم که حرف میزنم نگفتم عاشق کسیم.
...
یه مشت چی نوشتم و پاک کردم:|
واقعن بهتره در مورد هر چیزی نظر ندم

اسم تون تو قسمت نویسنده جوری اومده که مطمئن نیستم کی هستید .
اما طرز ادبیات رو میتونم فقط یه یه نفر ارتباط بدم اونم محسن از دنیای دوست داشتنی .
راحت باش تو هر چیزی که میخوای بگی . منم خودم رو در اون حد عاشق ندیدم و نمیبینم. اما دوس داشتن رو بهتر از عشق درک میکنم . شما هم به خودت بیشتر رجوع کن میفهمی حتما عاشق شدی .
یعنی چی که تحمل این چیزا رو نداری من تعجب میکنم ازت .

زینب یکشنبه 3 تیر 1397 ساعت 11:28

چه راحت هر سه تای شما رو خودش، تورو همسرشو از خوشبختی محروم کرده. ببین واقعا آدم خودخواهی بوده. الانم به همون خاطر عشقشو به تو ابراز می کنه. چون خودشو دوست داره و زندگیشو دوست نداره. به جای تلاش برای درست کردن اون ور میخواد هیجان نداشته زندگیشو از یه عشق قدیمی بگیره.

البته اینا همش فرضیاته ولی خوبه که عقلت بیش از احساست کار می کنه. میدون دادن به احساسات اون فقط اونو سیراب می کنه و تورو پشیمون.

راستی رمزت عوض شده عزیز؟ پست قبلیتو نشد بخونم.

آره خودمم میفهمم همش خودخواهیه برای همین و برای زندگی زنش حاضر نیستم بش راه بدم خب اگه مجرد بود اوضاع خیلی فرق میکرد حتی اگه بعد این همه سال میومد و اعتراف میکرد جا داشت که ببخشمش اما الان نه دیگه .
رمز رو تو دو پست مونده به آخرین پست های رمز دار نوشتم . اون پست که رمزش رو داده بودم باز کن آخرش رمز جدید رو نوشتم . اگه پیدا نکردی بیا اینجا بگو یه جوری راهنمایی ت کنم عزیزم

تیلوتیلو یکشنبه 3 تیر 1397 ساعت 09:50

سلام ساره ی عزیزم
خوبه که سه تا کلاس برداشتی و انشاله که دست و بالت از لحاظ مالی بازتر میشه

عشق قدیمی فقط یه خاطره ی قشنگه که میدونم بهت حال خوب و بد توامان داده ... امیدوارم بازم عاشق بشی و اینبار به قول خودت که حالا عاقل تری در کنار مردی قرار بگیری که روزها و شبهای بینظیری را برات رقم بزنه
از خداوند بهترینها را برات میخوام

شاید گفتن این حرفم خیلی خوشایند نباشه ولی بعضی از مردها خیلی پررو و گستاخ هستند، وقتی از زمانش گذشته و اون مدتها داشته زندگی خودش را میکرده چطور به خودش اجازه میده این احساسات را در تو بیدار کنه...

میدونم شاید نگران من بشید که بلغزم اما نه .
اون خودخواه بود تو تصمیم اولش 12 سال پیش الانم خودخواه اینو کاملا فهمیدم . درست گفتی اون برام فقط یه خاطره ست که گاهی یادآوری ش حالم رو خوب یا حتی بد میکنه فقط همین

ریحانه یکشنبه 3 تیر 1397 ساعت 08:05

به به. چه پست خووووبی بووود. به به.

خیلی برات خوشحالم که ۳ تا کلاس برداشتی. واقعا خوشحالم. هیچی مثل شغل احساس شادی و استقلال به آدم نمیده.

و اما عشق .... هعی بابا... یه بار برامون تعریف کن.
من فوضولم

نمیدونم والا. این مردا هم بعضی هاشون عجیبن. با دست پس میزنن با پا پیش میکشن. وقتی حسابی آدم رو جذب کردن بعد میگن اصلا خبری نبوده! مشنگن بعضی هاشون. نباید نزدیک این مشنگ هاشون شد. چون تهش تنها چیزی که نصیب آدم میشه تنهایی و شکست هست.

ریحانه جانم هرچیزی بود یه حس یه طرفه تقریبا یه ساله بود در حد همین چیزی که تعریف کردم نه بیشتر .
بعضیاشون نه بگو همه شون مشنگن
ولی جایی براش دیگه باز نمیکنم چون من با 12 سال پیش خیلی فرق کردم و الان عقلم بر دلم غالب میشه و جای نگرانی نیست. قلب من قفل دیگه راش نمیدم چون دیگه جاش نیست.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد