نرفتم


من نرفتم خواهرم با مامانم رفت .

مسافر چند روزه

فردا احتمالا با مامانم برای آنجیو میرم تهران . چند روزی نمیتونم بیام وبلاگ. 

خیلی تو دلم استرس و دلهره دارم . کندن از این جایی که توش خیلی وقتا درد میکشم برام خیلی سخته .

دعا کنید عمل مامانم با موفقیت انجام بشه .

دوستون دارم . و براتون بهترین ها آرزو میکنم .

پدر خوب

همه کسانی که یه پدر خوب دارید خدا رو بسیار شکر کنید و روزی میلیون بار برای سلامتیش دعا کنید . تیلوی عزیزم خدا پدر و مادرت رو برات یه عمر با عزت حفظ کنه .

پدری که به معنای واقعی پدره.  پدری که اگه تو تب کنی اون میمیره.  پدری که خنده تو امید زندگی اونه. 

این پدر قبله عشق فرزندش میشه.  پدری که تو هم جونت براش در میات.

پدر خوبی که همه جور امکان خوشبخت بودن تو رو فراهم میکنه. پدری که به موهای سرت اجازه نفس کشیدن میده.  پدری که چیزی رو میپسنده که تو دوس داری.  جایی که تو شاد باشی امکان رفتنت رو پیش میاره . پدری که همه جوره بهت افتخار میکنه . و تو رو تو آدم حساب میکنه . تو براش یه جنس یا فقط یه دختر نیستی. تو براش فقط بار رو دوش نیستی .

تورو آدم به حساب میاره . خدا به همه پدر های خوب سلامتی بده . عاشق پدر مهربون رویاهای خودم هستم .

پدری که دست دخترش رو میگیره میبره بازار و میگه دخترم هر چی دوس داری بخر و تو فکر هیچی نباش .

بیات تو آشپزخانه و بگه دختر بابایی یه چای میدی بابا؟

بیات و بگه دختر بابایی چطوره؟

هر جا هم بشینه بگه دخترم قند عسلم .

بگه یه دختر دارم شاه نداره صورتی داره ماه نداره به کس کسونش نمیدم به همه نشونش نمیدم.

یه پدر خوب که اگه دخترش دیر کرد زنگ بزنه بگه دخترم نگرانت شدم خوبی؟؟؟

یه پدر با همه خوبی ها و ویژگی های پدرانه .

خدا همه پدرهای خوب رو حفظ کنه.الهی آمین .


بخشیدن آرزوها


وقت نمیکنم بیام و بنویسم   . ببخشید که حتی نمیرسم بتون سر بزنم . همه لحظات روز و شبم رفته رو دور سریع . بدو بدو بدو .

همه ش کار . دیگه وقت کمتری هم پای گوشی میذارم .

امیدوارم همه تون سلامت باشید.  هیچی مثل سلامتی نیست.

راستی بالاخره سه شنبه هفته پیش رفتم جواب آزمایشم نشون دکتر دادم شاکی شد که چرا دیر اومدم . اما خدا را شکر مشکلی نبود و آزمایش موردی نداشت .

تو فکر بخشیدن اون چیزهایی هستم که برای جهیزیه م جمع کرده بودم . البته خیلی چیزهای خاصی نیستن.  چیزهایی که مال روزهای دل زنده و امیدوار بودنم بوده . روزهایی که براشون خواب دیده بودم و نقشه کشیده بودم . دلم خیلی بشون خوش بود و تصورشون برام لذت بخش بود.  اما حالا دیگه منتظرشون نیستم . دیگه قبول کردم که مسیر زندگی م جور دیگه ای رقم خورده و از جاده دیگه ای رد میشه . اون جاده سبز و زیبا راهش برا من بسته ست و باید تو همین مسیری که هستم و یه طرفه ست پیش برم و مواظب باشم چیزی از دست ندم .

چقدر رویا بافتن به آدم حس خوب میده . اما دیگه رویا سازی م هم متوقف شده . من نقش و رسالت دیگه ای دارم . باید بمونم و حواسم به دور و بری هام باشه .

باید یه سری حس و آرزو رو بذارم کنار و تقدیرم رو بپذیرم.

الان که مینویسم اصلا ناراحت نیستم و این حرفها اصلا از بغض دلم نیس . بلکه از پذیرش واقعیته و باش کنار اومدنه.

امیدوارم هیچوقت و هیچوقت مجبور نشید آرزوهاتون رو ببخشید یا پاک کنید . یا ندیده بگیرید . امیدوارم هرچی تو خیال تون شد آرزو بشه یه روزی خاطره شیرین زندگی تون.

خورد کردن و بخشیدن و فراموش کردن و پاک کردن آرزوها کار خیلی سختیه. امیدوارم تجربه ش نکنید .