حکایت گربه ها

خب دورادور در جریان هستید که ما از چندتا گربه مراقبت میکنیم ، بدون اینکه بخوایم تو خونه نگه شون داریم .

گربه دختر که خیلی مورد علاقه داداشم که مشکل داره ،  بود  رفت و الان حدودا دو هفته بیشتره که برنگشته ، من براش خیلی گریه کردم ، داداشم هنوز چشم انتظاره و امید میدیم که شاید رفته دوره بارداری سر کنه و بعد برگرده ...

اون یکی که خیلی مورد علاقه منه ، اول هفته دو روز پیداش نبود ، وقتی برگشت رو شکمش سوراخ شده بود و تا داخل شکمش قشنگ دیده میشد،  یعنی تو نبودش معلوم نیس کجا بوده و چطور سر کرده و اصلا چی سرش اومده ، زخمش دیگه خونریزی نداشت ولی بدجور. 

داداشم گفت ببرینش دامپزشکی گناه داره . من و اون یکی داداشم هم دیروز صبح سوارش کردیم که ببریمش... معمولا راحت تو بغل من آروم میگیره عین نوزاد تو بغل مادرش ، اما همین که ماشین حرکت کرد این شروع کرد به ورجه وورجه کردن از اینور ماشین به اون ور ، میخواست راه درو پیدا کنه ، خلاصه رسیدیم دم دامپزشکی و من بازم بغلش کردم و رفتم داخل ، همین که وارد اتاق شدیم ، این بچه یه دفعه از دست من پرید بیرون و از حیاط دراومد و وای من و داداشم دراومد ... یعنی حس کرده بود جا غریبه ست ... با اینکه حتی هنوز کسی رو ندیده بودیم ... ما هم بدو رفتیم دنبالش ، شانس آوردیم که تو خیابون اصلی نرفت وگرنه یا ماشین میزدش یا کلا گم میشد .. کنار دامپزشکی یه درخت نخل با شاخه های بلند و کلی بوته و علف بود.  این رفت قشنگ کنار دیوار لابلای شاخه های تیز نخل قایم شد و دسترسی بش سخت بود ، هرچی صداش کردیم نمیومد جلو ، ما هم یه قدم میرفتیم جلو اون میرفت عقب تر ، به داداشم گفتم برو از دامپزشکی یه چیزی بیار بدیم بخوره شاید آروم بشه و دیگه نمیخواد ببریم پیش دامپزشکی.  فقط بیاد بیرون برش گردونیم گم نشه فرار نکنه.  بعد گفتم احتمالا چون ماسک زدیم ازمون ترسیده ، ماسک ها رو دراوردیم و رفتیم عقب تر ، تا بیاد بیرون . یکمی بعد اومد بیرون و من سوار ماشین شدم و داداشم که تونست بغلش کنه تند و با زور گذاشتش داخل و من محکم گرفتمش که دوباره نپره بیرون،

یعنی بیچاره حسابی ترسید دیروز و ما رو هم ترسوند.  و باز با همون حالت ناآرام تا رسیدیم تو کوچه و گفتیم بیا اینم خونه و محله . خودت نخواستی ببریم زخمت بخیه کنیم دیگه خودتی و زخمت. 

مراقبت از حیوون سخته .. درعین اینکه شیرینه.

مخصوصا اگه خونگی اصل نباشن .

من گاهی به خودم میگم اگه به چند سال قبل برگردم دیگه این ارتباط رو با گربه ها رو شروع نمیکردم که اینقدر وابسته و ناراحت شون بشیم .

اونایی که تجربه ش رو دارن میدونن دقیقا چی میگم .

بهرحال فقط تا شب خدا رو شکر کردم که از دست مون فرار نکرد .

من از خدا خجالت زده م بابت منطق انسانی خودم ...


کل این هفته گذشت به رفع و رجوع جزئیات تابلو ، امیدم اینه که دیگه آخرش تا ۲۸ ام تموم بشه .

امروز بخاطر چهارشنبه سوری آموزشگاه نمیرم اما فردا و پس فردا برای امتحان بچه‌ها باید برم .

صبح که ادامه طراحی رو میدم ، عصر هم میخوام از فرصت استفاده کنم تمیزکاری کنم در حد توانم . 

خدای بدهکار

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

کیمیا خاتون

اگه کتاب ملت عشق رو خونده باشید میدونید که چه کتاب قشنگ و خاصی بود.  کتاب ملت عشق و کتاب بادبادک باز و من پیش از تو ، شاید از اون تعداد کتاب هایی که خوندم برام خاص تر بودن .

کتاب ملت عشق ، که آدم رو عاشق خصلت ها و رفتارهای شمس می‌کرد،  اون موقع منو علاقه مند کرد که تو گوگل‌ نقدهایی درباره ش بخونم.  خب یه سری نقدها تو ذوقم زد ، مثلا اینکه شمس با کیمیا به ظاهر ازدواج کرد اما نه به واقعیت و این کار رو به شرایطی انجام داد و دل به اون دختر نداد ، البته من تناقضاتی حس کردم از دیدگاه خودم ، و بم برخورد که چرا با اون خصلت های خوب ، عشق اون دختر توسط شمس نادیده گرفته شد و لابلای نقدها خوردم به اسم کتاب کیمیا خاتون از سعیده قدس ، که گویی از زبان کیمیا نوشته شده ، اون سال خیلی گشتم که بخرمش اما کتابی نبود که همه جا داشته باشن ، اگه اشتباه نکنم حدودا سه سالی هست یا کمتر که من ملت عشق رو خوندم و بعدش دنبال کیمیا خاتون بودم تا حال دل اون رو هم بفهمم و شمس رو بازم تو تفکرم صاف و منزه کنم ، تا اینکه امشب که اومدم خونه ، خواهرم گفت تو این بسته چیزی هست که مال توئه ، کتاب کیمیا خاتون رو دیدم و واقعا سورپرایز شدم ، به دوستی که تهران ماهشهر رفت و آمد داره گفته بود اگه انقلاب رفتی گیرت اومد بگیر برای ساره ، اونم خریده بود و از خواهرم خواسته بود که دو نفری پولش پرداخت کنن که هدیه مشترکی باشه از هردو . واقعا خوشحال شدم و خواهرم رو بوسیدم برای تشکر . و باید از دوست مون هم تشکر کنم و البته فکر کادویی براش باشم .

شاید بعد از این پست اگه خسته نبودم شروع کنم ، اگه نه گفتم برای عید .


به استادم گفتم قصد دارم حتما تابلو رو قبل ۲۸ اسفند و حتی زودتر تموم کنم ، چون نمیخوام عید کار کنم واقعا خسته م ، مخصوصا این مدل که خیلی خسته م کرد از بس بافت و جزئیات داشت،  و اگه تا ۲۸ تموم نشه و مجبور بشم شهریه واریز کنم و عید کار نکنم عملا پولم هدر میره . حالا به خودم گفتم اگرم تموم نشد ولش میکنم کنار تا بعد عید . کلیات کار تموم شده مونده پرداخت نهایی ، استادم گفت باشه ولی نمیدونم بتونی تموم کنی یا نه ، و البته ایشون هم گفتن من خودم هم عید کار نمیکنم .

دوس دارم مدتی استراحت کنم و هی تو اجبار یه کار نمونم ، هروقت فقط حوس کردم طراحی خطی چهره و آناتومی کار کنم ، خیلی دوس دارم ، دستم تو کار و زدن مدل زنده قوی تر میشه . آن موقع ها که حضوری پیش خانم عبادی شروع کرده بودم خیلی دستم راه افتاده بود ، تو یه ساعت کلاس یا یه ساعت و نیم ، میتونستم سه یا چهار مدل زنده بکشم،  حیف که نشد اون کلاس حضوری ادامه پیدا کنه و خب خوب هم این بود که من متوقف نشدم و مجازی ادامه دادم .

چند روز بیشتر از آخر سال نمونده ، شیرینی پزی و گردگیری برنامه حتمی من باید باشه ،

باید یاد بگیرم بشینم چندتا برنامه و هدف قطعی برای سال جدید بچینم ، معمولا اینجور نبودم و هر کاری و برنامه رو هفتگی و روزانه تنظیم میکنم .


مثلا پول جمع کنم برای تعویض باتری لپتاپ که متاسفانه دو ماهی هست مشکل پیدا کرده ...

یا پول جمع کنم یه سه پایه خوب برای کارم بخرم ...

یا هر برنامه مادی دیگه ...

و البته تقویت روح و روان که رزولوشن هر ساله ست و باید دید چقدر موفق بشم .

من باز هم تا آخر سال میام و مینویسم ...

تست همکارم منفی شد خدا رو شکر . فردا میرم آموزشگاه. 


دست به آسمان

 

دوباره خونه نشین شدم ...

نمیدونم موقت باشه یا تا اطلاع ثانوی...

همکارم دیروز زنگ زد و گفت تست داداشش که البته باشون تو خونه نیس مثبت شده ، ولی پدر با اون داداش در ارتباط بوده و احتمال اینکه بقیه خانواده هم گرفته باشن فعلا درحال بررسیه،  تا تست بدن و نتیجه معلوم بشه گفت من نمیام ، و خدا کنه ناقل نبوده باشم ، و به تو منتقل نکرده باشم ، نمیدونم ظرف و جات و .... جدا کن و از این حرف ها.  اگرم میخوای بری تنها بشینی اونجا هم هرطور خودت صلاح میدونی . منم که نمیتونستم تنها بمونم با کلی اعصاب خوردی رفتم کتاب و لپ تاپ و هرچی اونجا گذاشته بودم آوردم بام خونه و گفتم فقط در انبار باز کنن من برم اونجا کلاس راه بندازم.  نمیدونید چقدر عصبی شدم هم از احتمال اینکه ناقل بوده باشه و من تو خطر بیشتری هستم و هم از اینکه نمیدونستم چطور از ۵ تا ۹ شب رو تو انباری سر کنم . جای تنگ و احیانا گرم ... البته هنوز کف زمین سرما داره و مجبور شدم دیروز یه تکه پارچه از دم دست پهن کنم و بشینم . امروز میرم کمی انبار رو جابجایی کنم و جای مناسب تری آماده کنم و یه چیز بهتری پهن کنم . از داخل خونه بودن خیلی بهتره ، چون آقا کلا زبان به دهان نمیتونه بگیره و حتی یه ساعت کلاس رو هم من گاهی به سختی سر میکنم.  تمام وقت راه میره حرف میزنه ، غر میزنه ، گیر میده  ، ذکر و نماز و تلویزیون هم با صدایی تا آسمون .

حالا اگه تست منفی بشه خب برمیگردیم آموزشگاه و تا ۲۸ ام باید کل کلاسا جمع کنیم . اگه نه که ادامه کار با سختی هاش برای منه ، حالا خدا کنه به سلامتی فقط سر بشه .

این یه سال کرونا و آموزش مجازی خیلی به من سخت گذشت.  و پولش ریالی نمی ارزه . فکر کنید پولی که من یه صبحی دادم برای کراتین موهام، برابر حقوق برج ۱۰ و ۱۱ و ۱۲ منه .

برای اینکه کنجکاوی تون برطرف بشه هم میگم که بدونید ، شاید راه حلی داشته باشید .

حقوق این سه ماه حدودا یه میلیون و پانصد میشه . و من فقط برای کراتین ۱۳۰۰ دادم غیر از وسایل که بعدا رفتم خریدم .

شاید کسی بگه خب تو که درامدت کمه چرا اونقدر پول دادی بابت موهات ...  چون نمیخوام اگه یه پولی جمع بشه یه جا بدمش دکتر  یا فقط بشه مداد و قلمو،  باور میکنید هر مدادی که میخرم الان ۵۰ تومنه و من دارم با پشتکار و سختی ادامه میدم که دوره م ناقص نمونه.

ولی گاهی آدم دوس داره برای دلش کاری کنه وسط اوووون همه نداری و سختی و گرفتاری ‌ .

بارها گفتم اگه آقا نبود دیگه سر این کار نمیرفتم و تمرکزم میذاشتم رو گرفتن ترجمه و طراحی  و خصوصی.


هرچند که ترجمه و طراحی هر دو فصلی هستن و حتی کلاس های خصوصی.  ولی همون فصلی بودن پولش برابر یه ماه حداقل کار تو زبانکده ست ، دیگه کسی هم جرات نداره به آقای رئیس بگه یه قرون اضافه کن ، همیشه می‌نالید حالا دیگه زار میزنه .

ولی واقعا عییین بیگاریه.

بارها و بارها به این نقطه رسیدم و فهمیدم تنها راه درآمد مثلا منظم من همینه و نباید از دستش بدم ، چون غیر از مسئله مالی ، یه نفس کش و راه خروجی هست برای من و راهی برای دیدن کسانی بیرون خونه و حتی یا شده یه کوچولو تغییر روحیه.  و اینجاست که میگم هرچقدر کم باشه ولی از تو خونه نشستن و دست به آسمون بودن بهتره . ولی خداییش خیلی ظلمه . خیلی به راه های دیگه فکر میکنم ...

خیلی هم دارم تمرین میکنم کمتر نگران آینده باشم و کمتر حرص بخورم ، تا جواب بده زمان میبره یا قطع و وصلی داره .