انگار راستی راستی اینجا تنها جای دوا درمان منه .
میام میگم حس ندادم بنویسم . اما جوری منو میکشه که دیگه باید بنویسم .
راستش سر یه موضوع کاری با خواهرم حرف مون شد و ایشون حاضر نشد با شرایط زمانی من راه بیاد . درعوض گفت نمیخواد کارام کنی مامان انجام میده . یعنی من عین یه وسیله م براش هروقت بخواد استفاده میکنه نخواد میندازه دور . و انگار نمیخواد قبول کنه که این منم که اول آخر کنارشم. حوصله ندارم به تفصیل بگم چی شد واقعا خسته م از گفتنش. اما هرجا کسی نیس کارش رو بکنه ، از من استفاده میکنه . منم که نمیتونم بگم برو یکی دیگه برات انجام بده . اصلا تو ذاتم نیس . سکوت کردم و گفتم بیخیال بشم . سکوتم از رضایت نبود .
دو هفته بیشتر که هر دو دستم خواب میره. تو هر حالتی . اصلا نمیتونم 5 دقیقه تو یه حالت بمونم . باورتون نمیشه چقدر به حال خودم گریه کردم این مدت . خیلی ناراحت دستام هستم . دوباره طراحی رو کنار گذاشتم. شاید همون یه روز کلاسی رو که دارم کار کنم فعلا . با دکترم صحبت کردم گفت مشکل خاصی نیست. اما اگه خیلی اذیتی یا بیا شیراز معاینه کنم یا برو نوار عصب مجدد بگیر و بفرست .
تو ورزش دیگه دمبل نمیزنم. حرکات دستم رو محدود کردم .
یک کیلو کم کردم .
بعضی میگن برو حجامت . بعضی میگن آزمایش خون بده . که من از حجامت میترسم و بدم میاد . ولی میخوام برم آزمایش.
هنوز اهل خونه نمیدونن که چه وضعی دارم . یه بار گفتم دستام درد میکنه ، گفتن مال طراحی . انگار من فقط طراحی میکنم . حالا هم که کلا نه میل کار دارم و نه توانش . اتفاقا دو هفته هم کلاسم کنسل شده . دیشب داشتم با خاله م حرف میزدم و مامانم نشسته بود . اون سراغ دستام گرفت و من طوری که مامانم بشنوه شرح حال کردم . امروز سعی میکرد کارم بکنه اما گناه داره . بیچاره از وقتی من مشکلم حاد شد و عمل کردم داره جور بلند کردن خواهر برادرم رو جای من میکشه . همه دست و کمرش هم درد داره اما ناچار .
کلاسام تموم شد . هنوز حقوق نگرفتم .
فعلا یه ترجمه دستمه که بخاطر پولش ، گرفتم و با همین اوضاع دستم کار میکنم .
پسرعموم کوچیکه که تو مجردی خیلی با هم صمیمی بودیم ، حالم رو پرسیده . وقتی فهمید خیلی ناراحت شد و گفت میام دنبالت میبرمت دکتر . خیلی شنگول . گفت کاری میکنم فقط بخندی . کلی سعی کرد حالم رو خوب کنه . حیف چقدر زود همه چیز دیر شد .