خوش گذشت

امروز صبح رفتم جشن روز معلم که زیرنظر شرکت طرف قرارداد آموزشگاه برگزار شد.  مراسم خیلی خوبی بود . حس هایی درونم ایجاد کرد که شاید از دوران دبستان نداشتم.  مراسمی که گروه زنده موسیقی پاپ و سنتی اجرا کردن و چقدر قشنگ بود . سالن پر از جمعیت بود . همه موسسات تحت قرارداد اونجا بودن حتی مدیر نامحترم سفیر . کیک و آبمیوه پذیرایی کردن و هدیه شون ازین بشقاب های سنتی کار توی یه جعبه محکم و شیشه ای بود .

و مسابقه و سخنرانی قاعدتا. .

شب هم رفتم دعوتی رئیس مون تو همین زبانکده خودم . خیلی خوش گذشت.  با همکارام نشستیم و همه تیپ زده بودن تیپ غیر اداری.  منم خدا را شکر تونستم این بار همرنگ جماعت بشم و هر دو جشن رو تا آخر بمونم . کلی عکس گرفتیم . و همه مون با رئیس و دفتردار و حتی مستخدم سر یه میز بلند و شیک نشستیم   . پیش غذا سلف سرویس بود و انواع سالاد و ترشی و ماست گذاشتن برامون.  یه ساعتی طول کشید تا شام آوردن.  کباب برگ و پلو سفید و پلو باقله.  هرکس هر پلویی دوس داست برمیداشت.  و دسر هم ژله و یه چیزای دیگه ای بود مثل کرم کارامل.  تا 11 شب اونجا بودیم و یه تقدیر نامه هم بمون دادن.  کلی ازشون تشکر کردیم که بانی این جشن شدن . بعدش هم با همکارم برگشتم خونه . من عاشق دختران مجرد مستقل هستم . خیلی ذوق میکنم وقتی که با دوستم بیام و اون رانندگی کنه . یه جورایی بشون افتخار میکنم . دختر قدرتمند و آقای خودش و راننده خودش.  منو رسوند دم در و رفت .

درکل روز خیلی خوبی بود مخصوصا مخصوصا که آقا نبود که بخاطرش استرس و نگرانی بگیرم .

فردا صبح باید برم یوگا . از کارای نقاشی خیلی عقب افتادم  فعلا .

دیگه برم بخوابم که صبح باید باز بلند شم  .

شب تون بخیر .


دعوتی های روز معلم

فردا صبح زیر نظر یه شرکت که با زبانکده قرارداد داره یه دعوتی کوچیکه روز معلم دادن .

و دعوتی اصلی خود زبانکده فردا شی برای شام توی یه رستوران درجه یک شهر دعوت شدیم .

خدا را شکر هم که امروز داماد مهربونه اومد و بازم به اصرار آقا برد بلکه یه کاری کنه ماشین بخره . دیگه شرایط جوره با خیال راحت به هر دوتا دعوتی برم. 

ممنون از خدا که شرایط رو به راحترین حالتش برام جور کرد .

سه سالی بود که رئیس مون دیگه حتی شام نداده بود .

باید برم و با همکارام خوش بگذرونم.

دوستانه های من

دیشب اون همکلاسی نقاشی زنگ زد و بابت رفتارش عذرخواهی کرد و هر دومون کلی سبک شدیم .

خوب یا بد من آدمی هستم که ترجیح میدم با دشمنم هم تو بهترین نوع ارتباط باشم . نه تو سکوت سنگین و قهر .

من خودم میگم شاید این یه جور عدم اعتماد به نفس باشه یا وابستگی روحی و عاطفی به دیگران . شاید یه جور ضعف باشه .

نمیدونم ولی اگه نتونم جور دیگه ای باشم حتما باید سعی کنم از مقدارش کم کنم .

رفتم پیش دوستم و کلیییییی حرف زدیم.  با هم یه صبونه خوشمزه دو نفره خوردیم.  برا خودش و خواهراش کادو بردم . چقدر خوشحال شد و گفت چرا زحمت کشیدی.  خدایی خواهراش و مادرش منو خیلی دوس دارن منم خیلی دوسشون دارم . بارها و بارها گفته اگه کار نقاشی داشتی بیا خونه ما و اصلا تعارف نکن . البته من هنوز نرفتم که برای نقاشی باشه .

چقدر داشتن یه دوست توی شهر نعمت بزرگیه.  خدا را شکر میکنم که دوستای خوبی دارم و شکر که دوستان خوب زیادی دارم .

یه تکه از پست تیلو نگرانی اون راجب من بود . نمیدونم چطور تشکر کنم .

خدا به همه تون سلامتی و دل شاد بده الهی .

من ضعیفم اه

همه راههای ارتباطی مجازی قطع شده و خوبیه وبلاگ اینه که کسی کاری به کارش نداره.  ما اینجا هستیم دوستان. 

میگم من باید یاد بگیرم که آدما رو باید طبقه بندی کرد . از خودم بدم میاد که اینقدر به رفتارای اطرافیان توجه دارم و گاهی زیاد از حد لی لی به لالاشون میذارم . همیشه ارتباط با آدمای دور و برم خیلی برام اهمیت داشته و گاهی زیادی.  اصلا چرا من باید به حرف و یا ناراحتی یکی که خیلی نقش مهمی تو زندگیم نداره اینقدر اهمیت بدم کسی که مثلا هفته ای یه بار میبینمش.  کسی که به شوخی همه چی میگه ولی ظرفیت یه جمله رو نداشته و ازم به دل گرفته و با اینکه عذرخواهی کردم بازم سرسنگین رفتار میکنه .

چقدر من ضعیفم.  باید بگم خب به درک که سرسنگینه. 

اینا راجب یکی از بچه‌های کلاس نقاشی بود.  که باعث شد شنبه این هفته م خیلی دوس داشتنی نباشه. 

فعلا یه بطری آب معدنی با لیوانش تو دست دارم برا طراحی. 

تصورم از زوم کردن کار اشتباه بود . استادم گفت معیار درستی نیس چون بستگی به پیکسل دوربین داره .

گفت خیلی خودم اذیت نکنم و به آناتومی ها ادامه بدم . یه طرح شلوغ و سخت هم بم داد که بکشم برای این هفته .

دیروز دو تا قسمت  دیگه از شهرزاد و 6 قسمت از گلشیفته رو با بچه‌ها نگاه کردیم . دلم برای شهرزاد سوخت و عاشقی قباد رو بیشتر از فرهاد دوس دارم .

گلشیفته هم خیلی قشنگه نقش مهناز افشار خیلی دوس داشتنیه. 

احتمالا فردا صبح به جای باشگاه برم خونه دوستم که یه مدته هی اصرار میکنه بیا .


خوب شدم

خوب شدم . همیشه همینجوری بی دلیل میاد تا بره ولی واقعا اذیتم میکنه . الان خوبم