جلسه هجدهم مشاوره

دیروز به دکتر پیام دادم و امروز ساعت ۱۱ تایم مشاوره داشتم . صبح یه رب به ۸ بیدار شدم ، با اینکه شب قبل تا ۲ مشغول کارای آبرنگ بودم . کارام کردم و از خونه دراومدم.  رفتم تو یه پارک ، که موقعیت مکانی و امنیتی و تمیزیش عالی بود ، با سرویس که میرم مدرسه دیده بودمش و برای مشاوره  تو ذهنم ثبتش کرده بودم.  

درباره  جر و بحث آخر با خواهرم،  حرف زدیم . دکتر میگفت شاخ درمیارم این چیزا تعریف میکنی ، مگه هنوزم ازین نوع حرف ها و برخوردها هست . مگه تو بچه ای که باید به همه توضیح بدی یا کسب تکلیف کنی . دکتر گفت یه ترسی در وجودت هست که نمیذاره  از دور و بری هات رد بشی . همیشه اولویتت دیگران هستن و به ساره اصلا اهمیت نمیدی ، گفت باید برای روابطت مرز تعریف کنی و اجاره ندی کسی بت بگه چرا اینجور گفتی چرا اونجور کردی . باید بتونی درقبال دیگران محکم بایستی و بگی زندگی من ربطی به کسی نداره و تا وقتی ضرری براتون ندارم ، حق ندارید به بهونه نگرانی منو کنترل کنید .  به دکتر گفتم  این جمله برای من گفتنش خیییلی سخته . چون یه عمره هرجا رفتم و هرکار کردم به اهل خونه گزارش دادم و کسب تکلیف  کردم حالا چطور میتونم متفاوت رفتار کنم . دکتر گفت شاید اولش خیلی سخت باشه اما باید بتونی . و از خواهرم و نوع برخوردش هم ناراحت شد و هم متعجب.  

دیگه وقت نشد راجب بقیه موضوعات  حرفی بزنم . ساعت ۱۲ هم خونه بودم . ظهر هم نخوابیدم که طراحی کنم . 

حالا دارم تایپ میکنم هی چشمام میره از خستگی . 

شب خوش 

شاید خیلی چیزا جا انداخته باشم بعدا یادم بیاد براتون مینویسم . 

نظرات 3 + ارسال نظر
صبا دوشنبه 21 اسفند 1402 ساعت 01:04 http://gharetanhaei.blog.ir

خوشحالم مشاوره ت رو ادامه میدی

تو پارسال هم خیلی چیزا واست سخت بود ولی الان شده جزو روتین زندگیت.
پس کافیه اراده کنی چیزی رو تغییر بدی. کم کم بهش میرسی

مرسی عزیزم
آره یه سال و نیم شد ، راستش خودمم فکرش نمیکردم بتونم ادامه ش بدم .
قربون تو

رعنا یکشنبه 20 اسفند 1402 ساعت 19:50

سلام ساره‌جان.
خوبی؟
من و تو چقدر شبیه به همیم. یه عمر اجازه گرفتیم برای بیرون رفتن و کارهامون. حالا که می‌خواییم بی‌اجازه بریم یه حس عذاب وجدانی می‌آد سراغمون. ولی کم‌کم باید بپذیریم که ما هم انسانیم و عاقل هستیم. اگه هم اشتباهی هم بکنیم، اشتباهمون رو می‌پذیریم. ولی خوشم می‌آد ازت که با هر ضرب و زوری که شده پیش روان‌درمانگرت می‌ری و برای حال خوبت تلاش می‌کنی.

سلام رعنا جان
ممنونم عزیزم
باورت میشه دهنم بسته بود دربرابر حرفای دکتر ، اون تو فاز مستقل کردن من بوده و هست من تو حس یه زندانی که حتی نمیتونه جیغ بزنه چه برسه به اینکه بخواد اینجوری حرفش رو بزنه و .. حس میکنم قفل شدم بین حرفاش ، حس درماندگی
آره هرجور شده ادامه ش میدم

شیرین ۲ شنبه 19 اسفند 1402 ساعت 21:12

ساره جان
من میخواستم دو تا تابلوی آبرنگ بهاری سفارش بدم
لطفا راهنماییم کن برای پرداخت و همینطور انتخاب طرح

عزیزم تو پینترست طرح مورد نظرتون انتخاب کن و بگو چه ابعادی میخوای باشه. بعدا هزینه رو میشه راجبش حرف زد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد