این منم دختر آرزوها

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

عکس بذارم نذارم؟؟؟

امروز صبح هم به کلاس طراحی اختصاص داده شد . دو جلسه دیگه از ترم جاری مونده . کارم بهتر شده و قلقش تقریبا دستم اومده . گاهی یه کار که انجام میدم با همون بار اول تایید میشه   . گاهی هم خب رفع اشکال زیادی میخواد   .

دیگه کلاسام تموم شد.  فردا مرخصی گرفتم که با بچه‌ها بریم اهواز خرید .

من خرید ندارم . اصلا چیزی نمیخوام . فقط جهت همراهی باشون میرم .

باید خودم رو بسازم برای روزهای طولانی تو خونه بودن .

یه بار دیگه مشاوره تلفنی گرفتم . به لطف و محبت دوستم مینا .

یه کتاب معرفی کرده که بخونم . فکر نکنم اینجا گیرم بیاد . باید ببینم کجا هست سفارش بدم . اسمش زنان شیفته ست . باید رو حرفاش تمرکز کنم و با آقا کنار بیام بخاطر آرامش خودم . یه سری جملات تاکیدی باید تمرین کنم . ولی حرف زدن باش خیلی خوب بود . ذهنم باز شد .


تو فکر تجربه یه ورزش پرتحرک هستم برای بعد عید . دارم میگردم ببینم کجا مطابق شرایط زمانی من میشه کلاس رفت . البته اینم توصیه مشاوره هست که باید یه ورزش پرتحرک انجام بدم . بیشتر اینجور کلاسها عصر هستن . تا ببینم چه میشه .


باید هفته بعد شروع کنم با خواهرم کارای سفره هفت سین رو بکنیم و البته شیرینی های خانگی م رو بپزم .


راستی تو فکرم عکسم رو تو یه پست خصوصی رمز دار اینجا بصورت موقت بذارم   . دلم میخواد منو ببینید و بهتر حسم کنید .

نظرتون چیه ؟

دلتنگ یه آغوش یه بغل

صبح تا شب میدویم و فکر میکنیم که فردامون رو چطور شروع و تموم کنیم .

صبح تا شب برای زنده بودن دست و پا میزنیم نه برای زندگی کردن و نه برای لذت بردن. 

من که این روزا دغدغه م شده چطور تموم کردن همه کارای عقب افتاده.  مخم ورم کرده .


بین همه این بدو بدو های الکی دلتنگ یه آغوش گرم و پر از محبتم.  باورتون میشه دلتنگ آغوش مادرم هستم . حتما میپرسید خب چرا بغلش نمیکنی .

چون فاصله عاطفی مون خیلی زیاد . چون بزرگ شدم و خجالت میکشم خودمو تو بغلش بندازم . چون میبینم حسی از دلتنگی از سمت اون نیس   . چون خسته ست .

دلم میخواد تو بغلش بخوابم.  شاید اون آرامش از دست رفته م رو بدست بیارم .

متاسفانه عطوفت تو خونه ما خیلی کمرنگ بوده و هست .

حس عاشقی بین مون اصلا معنا نداره . همش حس اجبار همزیستی بوده و بس .

قدر آغوش های گرمی که دارید رو بدونید.  من که از هر نوعش محرومم.  از آغوش امن پدر و آغوش پر مهر مادر و آغوش حامی همسر . و حتی آغوش فرزندی که بش بگم جون مادر .

بازار گردی

امروز به زور و اجبار سفارشات خرید خواهرم رفتم بازار و خرید کردم . هم برای خونه و هم برای تزئین سفره هفت سین.  برای خودم فقط یه رژ و یه عطر تو کیفی خریدم .

تو این گرونی چقدر بازار شلوغ بود تازه صبح بود حتما عصر خیلی شلوغ تر .

ساعت اول کلاسم خالی بود کار طراحی بردم و اونجا انجام دادم . و بعد سر کلاس رفتم .

فردا باید برم شماره بیمه بگیرم . مثل اینکه واقعا رئیس مون دیگه بیمه مون کرده ... خدا را شکر.  اتفاق خوب آخر سال .

از حقوق خبری نیست متاسفانه فعلا .

اگه بشه برم زود صبح کارم انجام بدم و بیام یه جلسه نقاشی بگیرم خوبه.  اگه نه که هیچ .

امروز دم هر مغازه ای رفتم خندیدم و سعی کردم به مغازه دار انرژی بدم . راستش یاد تیلو می افتادم که با اخم و تخم مشتری ها روبرو میشه . منم لبخند زدم و خرید کردم . دارم بهتر میشم .

بازار گردی اجباری خوب بود . کلاس طراحی اجباری خوب بود . به قول صوفی جان کاش بودم و به زور از اون خونه میکشیدمت بیرون . ممنون صوفی عزیزم. 

گاهی همین اجبار و زورها باعث میشه آدم از لاک خودش بیرون بیاد وگرنه غرق میشه .

و من مثل همیشه به داشتن شما افتخار میکنم .

کمی بهترم

خدا هیچ کس رو به حال من گرفتار نکنه .

خیلی بد حس کنی یه جایی گیر کردی . و هرچی دست و پا میزنی بیشتر فرو میری .

دیگه بیشتر نمیگم که چقدر حالم بد بوده .

دیروز به خونه تکونی گذشت و عمده کار سنگین رو من افتاد .

باورتون میشه حمام نرفتم و یه هفته ست حتی موهام شونه نکردم .

دیشب صدای استاد مجازی دراومد که خانم فلانی اصلا نظم جلسات تون رعایت نمیکنید و نسبت به کسانی که همزمان با شما ثبت نام کردن خیلی عقب هستید . گفتم مریض بودم و گرفتار . و گفت درک میکنه اما اگه تا قبل عید جلساتم رد نکنم همه شون میسوزن.  منم به ناچار گفتم باشه فردا صبح جلسه بذارید . مونده بودم این روح سرگردون و حال پریشون رو چطور رام کنم و بنشونم پای کار طراحی . اما چاره ای نبود . صبح نشستم و جون کندم و کار کردم تا ساعتی که با استاد هماهنگ کرده بودم و تونستم تا حدی رضایتش جلب کنم . حالا باید بقیه رو مدیریت کنم . حتی صدای خواهر برادرم دراومده که چرا نمیری بیرون . چرا خرید عید نمیکنی . چرا منزوی شدی .

ولی همین کلاس اجباری حالم رو خیلی بهتر کرد و کمی از لاک خودم دراومدم. 

آزمایش و معاینات بردم دکتر و خدا را شکر هیچ مشکلی نبود فقط برای تنظیم هورمون ها باید قرص مصرف کنم .

کلاسای آموزشگاه کم کم دارن تموم میشن . غیر دو تاش که تا  بعد عید تموم میشن .

فردا هم کلی کار دارم نمیدونم کدوم رو انجام بدم .


ممنون از بودن تون .