پیشرفت تو آبرنگ

وای بچه‌ها نتونستم خودم رو نگه دارم که نقاشی نکنم . نشستم و دل زدم به دریا . حس میکردم واقعا نیاز دارم که کار کنم . دلم آب شده بود برا رنگ آمیزی.  دست به کار شدم و بی اجازه استادم یه جاهایی رو کار کردم.  امروز بردم با ترس گفتم حالا ملامتم میکنه . اما در کمال ناباوری کلی خوشش اومد و از کارم تعریف داد . گفت معلومه تو هر کاری استعداد داری .

خیلی ذوق کردم از تعریفش مخصوصا در زمینه آبرنگ . یه جلسه دیگه از این دوره بیشتر نمونده و باید طوری کار کنم که جلسه بعد فقط رفع اشکال کنم . چون فعلا هزینه شروه دوره بعدی رو ندارم . ولی استادم خیلی اصرار داره ادامه بدم و اصلا میگه فکر پول نباش ولی خب نمیشه . اصلا من نمیتونم .

ولی باور نمیکنید چقدر حالم خوب شد . آخه من امروز صبح حالم خوب نبود . چون دیشب بخاطر خواهرم ساعت 12.30 شب که تازه یه ساعتی خوابم برده بود بیدار شدم که کارش کنم . کمی از غروب هم سردرد داشتم . ولی دیگه هر کار کردم تا صبح نخوابیدم از درد سرم حتی گریه کردم . و خیلی شاکی و ناراحت بودم که چرا من چرا من ...

نمیخوام وارد فاز منفی بشم که چی بود چی شد .

اما نقاشی حالم رو از این رو به اون رو کرد .

دلتون شاد و لب تون خندون.


از زبانکده سفیر

فعلا کار تو سفیر داره خوب پیش میره. دارم با بچه‌ها ارتباط بهتری میگیرم. 

راستش واقعیت اینه که من یه معلم سخت گیرم . اینطور که این سالها بم یه جورایی منتقل کردن.  و همه میگن درس دادنم عالیه ولی باید کنارش یه جوری رفتار کنم که بچه‌ها خسته از درس نشن.  هفته پیش مسئول سفیر خیلی از کارم تشکر و تعریف کرد و همونجا گریزی زد به این مسئله که باید جذب بهتری داشته باشم منم حساب کار اومد دستم .

حالا بذارید بگم سخت گیری من از چه نوعیه.  یه وقت فکر نکنید پاچه میگیرم سرکلاس.  مثلا من سعی میکنم کامل سر کلاس انگلیسی صحبت کنم که شاگردان خیلی دوس ندارن . مثلا من تکلیف رایتینگ یا اسپیکینگ میدم که بازم شاگردا دوس ندارن . مثلا فعالیت کلاسی خیلی برام مهمه که شاگردا دوس ندارن.  نظم کلاس خیلی برام مهمه که شاگردا دوس ندارن .. .

حالا شما بگید آیا من اینقدر سخت گیرم؟

دلم میخواد وقتی دانش آموز از کلاسم میره بیرون یه جمله اضافه تر از جلسه قبل یاد گرفته باشه .

ولی متاسفانه شاگردا یه معلم میخوان آزاد بذاره هرکار خواستن بکنند و هر کار نخواستن نکنن. 

موسسه هم فقط و فقط دنبال جذب و موندن دانش آموز تو زبانکده ست اونم به هر قیمتی.

حالا منم از آنروز که مسئول محترم تذکر محترمانه داد . سعی کردم آسون گیرتر بشم . مثلا تکلیف انجام ندادن گیر نمیدم . بی نظمی کردن تحمل میکنم . و باشون بیشتر بگو بخند میکنم .

تعداد دانش آموز هام هم زیاد شده فکر کنم الان 18  نفری شدن . و حرف زدن شون کلاس رو شلوغ میکنه ولی من تحمل میکنم .

یه وقتایی زوره تحمل این شرایط. 

تو سفیر مسئول آموزشگاه یه خواهر و برادر هستن که من از اول نمیدونستم.  فکر میکردم فقط همون خانم هست که با من تماس گرفت و روال کار رو پیش بردیم با هم . اما بعدش برادر هم پیداش شد . تذکر اون شب رو برادره داد .

اما دیشب خواهره اومد سر کلاسم که کارم رو از نزدیک ببینه.  غیر احوال پرسی اولیه حرف خاصی نزد . و رفت .

یکی از بچه‌های یوگا اونجا تازه مشغول شده که منم خبر نداشتم تا بعد که اونجا دیدمش. خواهره به این دوستم گفته بود فلانی (یعنی من ) آکادمیک و دانشگاهی درس میده . راستش ذوق کردم و این نشون میده که از کارم خوشش اومده . البته رئیس اون موسسه یعنی زبانکده سیمین هم سالها پیش که اومده بود سر کلاس آبزرو کنه همین حرف رو زده بود  .

از این به بعد خواهره رو خانم ح و برادره رو آقای ح  مینامم که بدونید کی به کیه.  خانم و آقای ح که مسئول سفیر هستن.

موفق و شاد و سلامت باشید.


راستی یادم رفت بگم . سفیر محیطش تو دانشگاه امیرکبیر راه اندازی شده یعنی مشترک کار میکنن.  خیلی محیط بازی داره.  گیاه و حوض و نیمکت داره . دیروز زودتر رفته بودم و نشستم اونجا خیییییییلی حس خوبی بم داد . یاد شیراز افتادم . یاد دانشگاه خودم افتادم . کلی لذت بردم استرس متلک خوردن از آدمای بی فرهنگ رو نداشتم . خیلی خوب بود . محیطش رو خیلی دوس دارم .

دستان من

این روزا همش دلم میخواد نقاشی کنم  . خودم رو تو رنگ ها گم کنم . رنگ ها رو کنار هم بذارم و لذت یه اثر با دستام رو ببرم.  این دستانی که همیشه تو بدترین حالشون هم منو تنها نگذاشتن.  درد کشیدن اما متوقف نشدن . دستان من هم قدرت دارن هم هنر . خیلی دوسشون دارم .

همین الان دلم میخواد بشینم نقاشی کنم اما نمیشه .

این کار آبرنگ خیلی طول کشید فکر کنم از 6 جلسه رد کنه و بره تو 6 جلسه بعدی و اینم یعنی بازم هزینه جدید . یعنی پرداخت 200 تومن شهریه فقط برای یه کار . من فعلا اوضاع مالیم خیلی خرابه و نگرانم. اما گفتم اگه تموم شد نمیرم و خودم تمومش میکنم . خرج هایی هم در راه دارم . شهریور چند تا پارچه برا لباس خونگی داده بودم خیاط که اگه خبرم کنه باید پول دوخت بدم . عروسی خواهرزاده م هم اول آذر . هم باید برم پارچه بخرم و هم بدم برام بدوزن.  اووووو چقدر پول لازمم. 

نوشتن از پول اینجا فقط برای من حکم شرح حال نه هیییییچ چیز دیگه ای . که محبت دوستام همیشه شامل حالم بوده اینجا .

ولی به خودم میگم قرض رو میدی نگران نباش. 

خب از نقاشی بگم . من قرار شد این طرح آبرنگ که تموم شد برم سراغ رنگ روغن.  همه وسایل رو هم خریدم . اما آبرنگ خیلی طول کشید . استاد هم اجازه کار تو خونه بم اصلا نداده . چون هنوز قلق کار اونجوری که باید دستم نیومده و ممکنه خرابکاری کنم . ولی از آبرنگ هم خوشم اومده . اصلا کار با قلمو مزه دیگه ای داره . حس خوبی میده . همش دوس دارم بشینم کار کنم .