تاهل بهتره یا تجرد

ما آدما هر چی رو که نداریم حسرتش رو میخوریم از سلامتی و کار و خونه و ماشین و پول گرفته تا ازدواج .

و مطمئنا من تو لیستم یه چیزایی رو هم جا گذاشتم و نام نیاوردم. ما دخترا تا وقتی مجردیم هر شب خواب یه شاهزاده با اسب سفید می بینیم و هر روز تو دنیای بیداری با چشم و دل و سکوت مون دنبالش می گردیم و باید تاکید کنم که من هیچ وقت خواب چنین شاهزاده ای رو ندیدم . متاسفانه ازدواج برام یه راه باریکه بوده  برای رها شدن از خونه پدری و مشکلاتش. تو همه زندگی ها چه تاهل چه تجرد مشکل و خوب و بدی هست . اما این سوال برام پیش میات که چرا دخترا تا وقتی ازدواج نکردن آرزوی ازدواج دارن اما وقتی ازدواج میکنن به هر دختر مجردی که میرسن میگن اه اه بابا بشین تو خونه بابات راحت ، شوهر واسه چیته؟

یعنی خییییلی زود دختر بودن و آرزوهای دختری رو فراموش میکنن و تو را محکوم میکنن به دیوونگی که بابا شوهر کردن یعنی دیوونگی . وقتی خرشون از پل گذشت  و همه لذتها رو چشیدن تازه یادشون میفته که ازدواج اخه.

به نظر من اینا آدمایی هستن که تو خونه باباشون رفاه و آزادی و استقلال صد در صدی داشتن و حالا اینکه تو زندگی تاهل یه سر سوزن تفاوت با گذشته ببینن ، میگن ازدواج خوب نیست . من میگم هیچ آدم مطلقی وجود نداره یعنی نه زن و نه مرد هیچکدوم کامل نیستن و همه ناقص و پر از اختلافات سلیقه و عقایدیم . هنر اینه که این اختلافات رفع بشه و فاصله ها پر بشه . پس از اونجایی که هیچ آدم کاملی وجود نداره پس چرا توقع داریم همسر آینده مون کاملا باب میل مون رفتار کنه. اگه با این طرز تفکر بخوایم پیش بریم که دیگه هیچ دو نفری پیدا نمیشه که بخوان با هم ازدواج کنن . تو یه زنگی عشق هست پول نیست ، تو یه زندگی پول هست سلامتی نیست ، تو یه زندگی بچه نیست ، تو یه زندگی خونه و ماشین نیست . پس چکار کنیم . همه مون بکپیم دم پدر و مادرمون و سیکل زندگی رو متوقف کنیم؟؟؟ یا روال طبیعت رو عوض کنیم؟؟؟ هی بگیم  ازدواج چیز خوبی نیست و پر از دردسره . خب تجرد هم پر از دردسره . وقتی بابا یا مامانت به هر دلیل بخوان تورو از حقوقت محروم کنن . یا نداشته باشن که تورو تو مسیر آرزوهات کمک کنن . وقتی دلت عشق بخوات اما حس کنی تو اوج تنهایی هستی. وقتی دلت یه خونه مستقل بخوات اما بازم ببینی که خونه بابات هستی . وقتی دلت بخوات مادر بشی و دست نوازش به شکم ور اومده ت بزنی . وقتی دلت یه شام دونفره با همسر بخوات ، وقتی دلت میخوات بجای عروسک بچه ت رو بغل کنی . وقتی دلت یه مسافرت دو نفره میخوات . وقتی دلت میخوات یه تکیه گاه محکم تر از پدرت داشته باشی ، وقتی دلت بخوات هم آغوش بشی . وقتی دلت بخوات تو مریضی ، یه مرد که دوسش داری و دوست داره بالای سرت باشه ، شب که تب میکنی حوله رو پیشونیت بذاره و بگه نفسم دردت به جونم . بگه الهی بمیرم و تورو تو این روز نبینم ، وقتی هر چیزی بخوای درحد توانش دریغ نکنه و عاشقانه بخاطر تو زندگی کنه ، دیگه اونوقت تکلیف چیه؟

حالا اینکه تاهل دردسرهایی هم داره ... مستاجر بودن ، احیانا مشکل بیکاری ، بچه داری یا بالعکس بچه دار نشدن ، مشکلات مالی ، احیانا بداخلاقی و کم طاقتی همسر . و خیلی خیلی موارد دیگه که مطمئنا از هر کدومش بطور حداقل تو هر زندگی تاهلی هست . اما ازدواج واقعا یه  هندونه سربسته ست ، حوس که بکنی باید پول بدی بخری و با شک شیرین و قرمز بودن یا نبودن اونو باز کنی و با همون کیفیت بخوری و دور نریزیش . ازدواج هم یعنی همین ، یعنی اینکه نمیدونی چی پیش میات ، نمیدونی همسرت چه زن چه مرد آدم خوبی از آب درمیات یا نه . نمیدونی وقتی باش رفتی زیر یه سقف میتونی با همون حس عاشقانه اولیه هنوزم دوسش داشته باشی یا نه . آیا میتونه همه جوره پشتت باشه و حمایتت کنه ؟

به همین دلایله که زندگی یه روز خوبه یه روز بد . تو مجردی هم زندگی یه روز خوبه یه روز بد. اما نمیشه عین جمادات تو جای خودمون بمونیم و از ترس آینده به جلو حرکت نکنیم . نمیشه بخاطر یه سری مشکلات خودمون رو از یه سری لذات محروم کنیم. لذت هایی که عمرا در تجرد قابل تجربه نیستن. من نظر شخصیم و بهتره بگم باور و ایمان اینه که باید برم تو این زندگی و تجربه ش کنم و خودم درمورد خوب بودن یا نبودنش قضاوت کنم نه اینکه کسی بم بگه خوب نیست ، چطور به خودشون که رسید خوب بود فقط به من که رسید بد شد؟؟؟ 

چرا اونا که متاهل میشن به مجردها میگن ازدواج خوب نیس . چرا میگن تو ازدواج خبری نیست . آیا بازم اگه روزی به تجرد برگردن دیگه حاضر نمیشن باز ازدواج کنن .

بابا بخدا بازم ازدواج میکنن با اینکه میدونن چقد سختی ها داره . از مزیت های ازدواج اینه که تو آدم خودت هستی . خواب و بیداریت دست خودته . هر چی دوس داری میپوشی و هر چی دوس داری میخوری . بیرون رفتن هات فقط درصورت نیاز با همسرت درجریان گذاشته میشه . خانم خونه تویی . وقتی صبح با عشق مونده در وجودت از خواب ناز شب بیدار میشی . وقتی گاها با یه بوس گرم بیدار میشی . میری تو آشپزخونه ای که همه چیزش به سلیقه توئه یه صبحونه قوی و خوشمزه اماده میکنی . وقتی منتظر برگشت همسرت از سر کار میشی . وقتی برای همسرت ناز میکنی و اونم میخره . وقتی حاضره دردت رو به جون بخره که تو آخ نگی . وقتی صدای یه بچه که از وجودت به دنیا اومده تو خونه بپیچه . وقتی با همه غصه های که رو سرت ریخته بغل کردن همین بچه تمام وجودت رو پر از ارامش میکنه . وقتی با جون و نفست قربون صدقه بچه ت میری . وقتی حاضر نیستی با هیچ چیز عوضش کنی دیگه چی از این بهتر و بیشتر میخوای .

شاید در این زمینه خیلی حرف زدم و میدونم بخاطر اینکه مجردم شاید یه سری از مشکلات تاهل رو نشمردم یا کوچیک و ضعیف وصف کردم . میدونم هر کس جای خودش فقط میتونه خودش رو درک کنه . اما سعی کردم واقع بین باشم تا احساساتی . من حاضرم یک سال هم که شده این زندگی تلخ و نخواستنی تاهل رو تجربه کنم اما بی تجربه ش نمونم . میدونید اسم یه مرد تو شناسنامه ت باشه یعنی چی ؟ یعنی یه امنیت دائم العمر ، یعنی مصون بودن از نگاه کثیف گرگ صفتها . یعنی اینکه همسرت باشه یا نباشه دیگه آدم خودتی و مستقلی و میتونی برای خودت تنهایی تصمیم بگیری. میتونی مستقل از خانواده ت زندگی کنی . میتونی به عشق وجود بچه ت زندگی رو ادامه بدی و به امید اون سختی ها رو تحمل کنی. اما وقتی تا آخر عمرت مجرد بمونی و اسمی تو شناسنامه ت نره تو یه موجود ضعیف و قابل دسترسی برای گرگ ها میشی . که هر کس از کنارت رد بشه از پدر و مادر گرفته تا خواهر و برادر و فامیل و دوست و آشنا تا غریبه به وجودت یه خش بندازه . و تو رو محکوم به نگون بختی بکنه . و تا آخر عمرت رو با سرکوفت و احیانا نگاه سوال برانگیز یا دلسوزانه سر کنی . از صبح تا شب که در حال حرکت هستی هی از خودت بپرسی خب چی شد حالا من چی دارم ، کی برام مونده ، اصلا به چه امیدی صبح را شب و شب رو صبح کنم . نه همسری نه سایه سری نه بچه ای . عمر با 70 و 80 میگذره بی کس و غریب از دنیا میری و حتی کسی نیس دلتنگت بشه . کسی نیست پشت سرت گریه کنه . کسی نیست برات یه استغفار کنه . هرز اومدی و هرز رفتی . اصلا انگار نبودی . واقعا کیا دوس دارن تو این حال بمیرن؟؟؟

ازدواج یه سنده یه هویت یه حفاظ یه راه برای داشتن و بدست آوردن آزادی معقول .

و زندگی همیشه با درد همراهه چه مجرد باشی چه متاهل ...

و این دور گردون همچنان میگرده و ما هم باش باید بگردیم نمیشه بایستیم نمیشه ...

نظرات 7 + ارسال نظر
j.a پنج‌شنبه 12 شهریور 1394 ساعت 23:00 http://daddy-long-legs.blogsky.com/

سلام...من همان جودی ابوتی هستم که نظر گذاشته بودم...فقط اومدم یک چیز دیگری هم بگم مبادا که مشمول الذمه شوم!!
در این چند روز که به مسافرت شهرستان رفته بودیم برای دیدن مادربزرگ پدری ام....شاهد چیزی بودم که قبلترها زیاد تعمق نمیکردم...مادربزرگم مریض شده ....البته بود و این شدت پیدا کرده....از نظر مشاعر عقلی...و این برای همه ی بچه هاش سخته ولی مسئله اینجاست که وقتی همهی عمه ها و عموها دور هم جمع شدن تا راجع به آینده تصمیم بگیرم باخودم فک کردم چقد خوبه که بچه هاش به فکرشن و چقد براش خوب بوده که ازدواج کرده و بچه های صالح داره....و فقط اینجا بود که نظرم راجع به ازدواج متزلزل شد....نمیدونم من وقتی به اون سن برسم و کسی رو نداشته باشم خودم توانم میرسه که بردارم خودمو ببرم خانه سالمندان یانه!!!!

تو خونه ت جوابت رو دادم

جودی ابوت دوشنبه 9 شهریور 1394 ساعت 15:50

خب چون نظر بقیه رو خواستی...من شاهد چندتا زندگی هستم...خودمون خاله هام و امثالهم...ازدواج فقط از دور قشنگه...همینایی که میگی ناز کنی و بخره و اینها فوقش مال یه ساله بعدش عادی میشه همه چی عادی میشه...
درمورد حرف مردم هم کاملا میفهمم چی میگی...اما کسایی که محکم باشن زیاد به این مورد اهمیت نمیدن...
من نمیدونم کی بود و چجوری ولی به این نتیجه رسیدم که من آدم ازدواج نیستم...حساسم...از اونهمه مسئولیت واهمه دارم....اصلا هم تعالی زندگی رو با یه مرد نمیبینم.....یعنی اینکه مثلا اگه ازدواج کنم زندگیم کامل شده..
بچه دوست دارم و نگرانیم هم این هست که نکنه وقتی چهل سالم شد مثلا حسرت یک بچه رو داشته باشم...نمیدونم به یه زن مجرد بچه میدن از بهزیستی یانه...فک کنم نمیدن...
در هرصورت بنظرم اگه آدم مسئولیت پذیری هستی ازدواج کن...
تربیت بچه هم خودش یه مقوله است که از ازدواج هم سخت تره تصمیم گیریش...
و اینکه ازدواج یه رابطه ی خواهر برادری نیست...باید نیازهاشو از خیلی جهات بتونی تامین کنی..
و این خودش دلیل اصلی من برای مجرد موندنه..
با آرزوی اینکه تصمیمت درست باشه.

سلام جودی ابوت عزیز . ممنونم که سر زدی و نظرت رو گفتی . کاملا با حرفات موافقم. بله هیچ چیز زندگی مطلق نیست نمیشه گفت چی بهترین هست و چی نیس . منم امیدوارم شما در هر وضعی از زندگی هستی موفق باشی.

ناشناس یکشنبه 25 مرداد 1394 ساعت 19:10

من به مشکلات مجردها واقفم. اینم که دلت بخواد ازدواج کنی به نظرم کاملا درسته. اما محض رضای خدا فکر نکن قراره ناز کنی و همسرت بخره. قراره با بوسه بیدارت کنه( عمرش خیلی کوتاهه این رفتارها) یا قراره استقلال داشته باشی. چون فقط رییست عوض میشه و میشه شوهرت. بعضیاشون اجازه نمیدن تا سر کوچه بری.
و این که دردت رو به جون بخره که آخ نگی...
درباره این فقط سکوت می کنم. یه روز میفهمی چقدر اشتباه کردی که فکر کردی همچین خبریه.

ممنونم . نظرت رو قبول دارم و میدونم هیچ فرمولی برای خوشبخت بودن یا عدم خوشبختی وجود نداره .

زهرا یکشنبه 18 مرداد 1394 ساعت 08:45

سلام عزیزم
من با خیلی از حرف هات موافقم ، ازدواج سختی های خاص خودش رو داره مخصوصا یکسال اول ازدواج که پر از چالش و سختیه ، تا دو نفر بیان با هم هماهنگ بشن زمان می بره و بالاخره این راه تنش های مخصوص به خودش رو داره تا جایی که گاهی آدم به خودش لعنت می فرسته که چرا ازدواج کردم یا اینکه اصلا چرا خدا این آدم رو سر راه من قرار داد و من با آدمی پر از مشکل ازدواج کردم ، اما در واقع این خود ازدواج هست که آدم رو رشد میده ، خیلی هم به طرغ مقابل بستگی نداره ، چیزی که توی رابطه دوست دختر پسری نیست، توی ازدواج آدم با یه بعد دیگه از خودش روبرو میشه که اغلب هم دوستش نداره ، خودخواهی ها و غرورهای آدم دستشون برای خودمون رو میشه
حتی اگر با این پیش فرض جلو بریم که ازدواج خیلی سخته اما لحظاتی هست که شیرینی ش توی کل زندگی پخش میشه
وابستگی عاطفی در عین استقلال خیلی شیرینه
این که نافت رو از پدر و مادرت ببری خیلی شیرینه
برای تو و همه دختر پسرای دنیا یه زندگی پر مهر آروز می کنم

وای زهرا جان ممنونم . کجا بودی این همه وقت ؟
خیلی از نظرت کیف کردم مرسی عزیزم .

پگاه یکشنبه 18 مرداد 1394 ساعت 02:30 http://lifemoments.blogsky.com/

سلام مممممممممم تا حدی با نوشتت موافق و تا حد بیشتری مخالفم...اینکه نوشتی وقتی ازدواح میکنی ادم خودتی نه عزیزم اصلا اینطور نیست اگه تو مجردی تو یه اتاق از خودت داشتی برنامه تفریحت خوابت با خودت بود هروقت میخواستی میرفتی حموم و عیره تو ازدواح دیکه اینها مال خودت نیست حتی برنامه خوابت تغییر میکنه اگر عادت داشتی شبها قبل خواب دو صفحه کتاب بخونی بعد از ازدواج شاید به ندرت پیش بیاد تو خیلی از مسایل باید طرف مقابل رو در نظر بگیری و انعطاف داشه باشی و اینکه نوستی ازدواح هویت میده و اسم بره تو شناسنامت من اون فرهنگ کثیف رو میشناسم که این جس بی هویتی رو به دخترای تحصیلکرده ما میده که تا ازدواح نکردی هیچی نیستتی تا بچه ندار ی هیچی نیستی ولی به نظرم اگثر کسایی که از ازدواجشون ناراضین اونایی هستن که واسه همین فرهنگ علط دوزاری ازدواج کردن نه برای اینکه واقعا کسی رو دوست داشتن و نه برای اینکه واقعا میخواستن یخشی از خودشون رو در بودن با یک مرد پیدا کنن و طعم خیلی چیزها رو بکشن پس لطفا این دو بخش فشار فرهنگ و با اون چیز یکه خودت از ازدواج یا حالا بودن با یه مرد میخوای جتما از هم جدا کن که خدا نکرده تضمیم اشتباه نگیره و برای فرار از خیلی از حرفها یه ازدواج بد ننی...ولی موافقم که آدم نباید خودش رو از چشیدن و تجربه بودن با یک مرد محروم کنه...باید تو رابطه رفت و تو رابطس که خیلی از بخشهای خودت رومیشناسی...پس حتما این ثضیه رو تو زندگیت داشته باش ....زندگی با یک مرد زیباییهای خیلی زیادی داره...مئفق باشی

سلام پگاه جان. ممنون از حضورت . منم با حرفات موافقم . همون موقع که داشتم پست مینوشتم میدونستم پستم کامل نیست و میدونستم چون اونور ماجرا رو تجربه نکردم حتما حتما تو بعضی مواردش قضاوتم صحیح نیست . میدونم که ازدواج هم در حد خودش سختی ها و محدودیتهایی میاره اما نه به اندازه تجرد. امیدوارم هر کس تو هر مرحله ای باشه دل بزرگ و صبوری برای تحمل شرایط سختش داشته باشه .

پریسا شنبه 17 مرداد 1394 ساعت 21:41

سلام
من وبلاگ ندارم
یعنی بعداز بهم ربختگیهای بلاگفا دیگه باز نشد
اگه دوست داشته باشی با هم دوست بشیم
منم مجردم
سختگیریهای پدر را هم میفهمم و یه جورایی دچارشم
امروز همه وبلاگت را خوندم

سلام پریسا جان . چرا که نه حتما عزیزم .

خانم توت فرنگی جمعه 16 مرداد 1394 ساعت 22:14 http://pasazvesal.blogsky.com

هرکس می تونه بگه که از ازدواجش راضی نیست یا اگه ازدواج نکنی بهتره. اما تو اون طرف مقابل نیستی. خواسته هات هم خواسته های اون نیست. پس می تونی فقط نظرش رو بشنوی و از یاد ببری
ازدواج رو نمیشه تو یه جمله وصف کرد اما خب اگه عشقی باشه که انعطاف و از خودگذشتگیت رو بالا ببره خیلی هم شیرین میشه
چرا از تا آخر عمر تنها موندن میگی!! این چه ربطی به تو دار؟. قرار نیست تنها بمونی. ذهنیتت رو مثبت کن. الان هم تا بوجود آمدن موقعیتی که می خوای سعی کن تا جایی که میشه از زندگی لذت ببری حتی اگه تلخی ها این اجازه رو ندند تو سعی خودت رو بکن واسه خوب بودن.

من ترس از تنها موندن باهامه . راستش دور و برم خیلی از این آدمها دیدم که ازدواج رو بد و چیز بیهوده تعریف میکنن البته تا مجرد بودن اینطور نبودن حالا تا تقی به توق زندگی شون میخوره میگن توسری خور بابات باشی بهتر از اینه که ازدواج کنی. این پست رو گذاشتم که نظرات کسانی غیر از اطرافیانم رو بفهمم .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد