چند روزی خواهرم و دختر و پسر دوست داشتنی ش خونه مون بودن و سرمون گرم بود و من با وجودشون کمی از دنیای تلخم دور میشدم و از وجودشون کلی لذت بردم.
با اینکه کارهام زیادتر شده بود و بچه 3 ساله خواهرم تا دیروقت کنارم می خوابید و می گفت برام قصه تعریف کن . منم کلا قصه تعریف کردن بلد نیستم. اما خودش مدتهاست یه سوزه پیدا کرده بنام جوجه فلفل دلمه ای ، هر وقت میات میگه برام قصه جوجه فلفل دلمه ای تعریف کن . این موجود زاییده ذهنه خودشه میگه یه فلفل دلمه ای که دندونای تیز داره . منم تمام تلاشم و استعدادم رو بکار می گیرم که یه قصه بسازم براش تا خوابش ببره . اینقد شیرینه این پسر که دلم میخوات جای جوجه فلفل دلمه ای یه لقمه ش کنم. دیروز برای اینکه نظر مامان باباش رو از رفتن برگردونه کلی گریه کرده و کلی بدن خودش رو چنگ زده اما دیگه رفتن دلم خیلی سوخت برای قلب کوچیک اما بزرگش.
یه سری هم زدیم به اون پسرخواهرم که خونریزی مغزی کرده بود ، روحیه شون خوب نبود آخه هنوز پسرخواهرم دچار حواسپرتی و فراموشی میشه و اونا میترسن که این حالش همیشگی باشه.
از خودم بگم که ترم اول کلاسام دیگه امروز تموم میشه و باید ببینم کی ترم جدید شروع میشه .
یه آزمایش چکاپ تیروئید دارم که باید برم انجام بدم و هنوز نرفتم . و اینکه موندم دوره طب سوزنی رو که برای میگرن میرفتم ادامه بدم یا نه . از یه طرف ساعتش با کلاسام تداخل داره و کمی هم دستم خالیه تا حقوق بگیرم ، از طرفی هم میگم تا حالا حدود 600 تومن خرج کردم حیفه نصف نیمه بذارمش و میترسم بخاطر شرایط خیلی خیلی خاصی که دارم نتیجه هم نگیرم برا همین موندم چکار کنم؟
عزیزم سلامتیت از همه چیز مهم تره حتمن دنبالش رو بگیر
چه پسر دوست داشتنی ای... جوجه ی فلفل دلمه ای (:
قربونت توت خوشمزه