اوضاعش نسبتا بهتره . اما دیروز تب داشته و گاها اطرافیانش رو فراموش میکرده. که احتمالا بخاطر اثرات داروی بیهوشی بوده و انشالله مشکل خاصی نداشته باشه. بالاخره بعد از سه رو ز دیشب من تونستم برم خونه خواهرم و ببینمشون. و از شرمندگی نرفتنم دراومدم.
همچنان به دعای خیرتون نیاز داریم . انشالله هر چی دعای خیر میکنید اول اثرش به خودتون برگرده.
گرما خیلی آدمو اذیت میکنه. خیلی سخته.
عزیزم پدرت درطول روز همیشه خونه است؟
چون جلوی اون و برای خوشایندش مجبوری توی خونه روسری سر کنی زمانی که سرکاره یا حالا میره بیرون راحت نیستی؟ با مادرت صحبت کن. اونم زنه تورو میفهمه. بهش بگو چقد سختته. و بخواه با پدرت صحبت کنه که حداقل مثلا تو اتاق خواب راحت باشی بعد هروقت خواستی بیای اونور پیش پدرت اینا روسریتو بزار سرت. بادبزن بگیر خودتو بادبزن یا کولرم خاموشه پنکه روشن کنین. فکرتو یکم آزاد کن. کاملا حق داری گرما خیلی ادمو عصبی و کلافه میکنه شاید واسه همینم جهنم اتیش و حرارت و گرماست.
عزیزم کاش بتونی حالا که وضع اینشکلیه و چاره ای نیست سعی کنی بهش بها ندی تا شاید حداقل تحملش برات راحت تر بشه.
زهرا جان میام تو وبلاگت جوابت میدم . خصوصی هم بلد نیستم بذارم فقط حواست باشه تایید نکنی.
سلام خوبید شما هم استانی
خب خدا رو که بهتره , چرا فراموش کرده پس اطرافیان رو
واقعا از دست مردا و بعضی شوهرا
شمام مثل اینکه توی این مورد اخلاقیات شوهر شانس نداری
آدرس رو گذاشتم
ممنونم . لطف دارید.
همین که به هوش اومدن کلی خودش جای شکر داره
بقیه ی مشکلاتش هم انشالا به مرور برطرف میشه عزیزم غصه نخور
مرسی عزیزم آره واقعا خدا را شکر . نه من نگرانی م کمتر شده و به این حالش نسبت به اون حال خیلی شاکر و راضیم.