آنچه گذشت

شش ماه گذشت از یه شروع تازه و کار تو دو تا مدرسه ، خیلی سخت گذشت و فکر نکنم حجم اون سختی روزی یادم بره . اما تقریبا تو دو ماه تونستم تا حد زیادی شرایط رو به تعادل برسونم . کار و زندگی همیشه سختی های خودش رو داره ، و لذت یه سری از نکات مثبت اجتماعی و مالی ش به من قوت قلب میده برای ادامه . 

اگه بگم روزهای اول باورم نمیشد این سال تحصیلی تموم بشه ، دروغ نگفتم . الان شش ماه گذشت و بعد از عید هم چشم به هم زدنی سال تحصیلی کاملا تموم میشه . 

برای سالی که گذشت،  مدرسه یکی از پیشرفت های زندگی من بود . 

حالا یکی میاد کامنت میده که حالا مگه به قله قاف رسیدی که میگی پیشرفت کردی  درجواب باید بگم عزیزم تو دنیای کوچیک من خیلی چیزایی که برای شما خاطره شده ، خز و فان شده ، برای من یه ارزشِ ، یه پیروزی یه شادی بزرگه .  من مثل شما همه چیزو آسون بدست نیاوردم و ۲۸ سال سابقه هم ندارم . من تلاش کردن های خودم رو دوس دارم ، هرچند که ممکنه به خیلی چیزا هم نرسیده باشم و شایدم نرسم .

بگذریم .... یادم میاد چند تا برنامه ریزی برای سال ۱۴۰۲ نوشته بودم ، الان حسش نیس برم دقیق بخونم چی بودن ، یکیش مطالعه و فیلم نگاه کردن بود که متأسفانه تیک نخورد . اما ورزش و مراقبت پوستی و درست کردن ابروهام انجام شد . دیگه بقیه ش یادم نیس . اما سال کاری و مالی بهتری نسبت به سال قبل تر داشتم . از نظر روحی حالم بهتر بود . مشاوره م رو با علاقه ادامه دادم ، و تغییرات زیادی در رفتارم با بقیه ایجاد کردم . بار مسئولیت هام رو خیلی کمتر کردم . بیشتر حرف زدم و بیشتر از حق خودم دفاع کردم . 

مسئله سفر مجردی هم همچنان تیک نخورده . 

امروز پنجشنبه آخر ساله که مثل هفته های پیش رفتیم سر خاک ، خیلی دلم برای بابا تنگ شده . نکته این از دست دادن ها اینه که متأسفانه تا همو از دست ندیم خیلی از ارزش های بودن های همدیگه رو درک نمی‌کنیم.  بابای من با همه تلخی هاش و سخت گیری هاش ، سایه بالا سر بود ، یه هاله برای حفاظت از ما . وقتی بابا رفت ، ما پناه مون رو از دست دادیم ، بله بابا اونموقع هم پناه نبود . اما حد و مرز خیلی ها رو  مشخص کرده بود ، ولی حالا خیلی ها ازین حد و مرزها رد شدن ، و ما رو آزار دادن . 


عصری هم با خواهرم و پسرش رفتیم بازار منطقه خودمون ، فردا هم اگه بشه میریم بازار اصلی . بیشتر حالت دور دور بود تا خرید . فقط برای هفت سین ظرف خریدم و سنجد . دو ست نیم لیوان شربت خوری هم خریدم برای پذیرایی.  بعد هم نشستیم تو فضای باز جلوی یه اغذیه فروشی ، پیتزا سفارش دادم و با هم خوردیم ، هوا خیلی خوب بود اما نشستنی سردمون شد . اما من با جون و دلم این هوا رو به آغوش میگیرم . 


قراره خانواده عروس رو دعوت کنیم و داریم برنامه ریزی میکنیم . 

اونا هم دعوت کردن اما من سرکار بودم و به دعوتی شام نرسیدم و کلا نرفتم . 


دو هفته عید استاد طراحی کلاس نمیذاره ، اما تکلیف جلسه آخر و عقب ماندگی های من اونقدر هست که چند روز از عیدم به طراحی میگذره . 


دلم میخواد شیرینی نارگیلی برای سفره درست کنم اما هنوز خریدش نکردم . 

این هفته هم شنبه و دوشنبه باید مدرسه برم . اما کلاس های عصر تعطیله و خونه هستم . سعی میکنم کارای عقب افتاده م رو پیش ببرم . 

امیدوارم همه به دل خوش و تن سالم ، از امسال به سال بعد قدم بذارن.


نظرات 2 + ارسال نظر
تیلوتیلو جمعه 25 اسفند 1402 ساعت 15:46

سلام عزیزدلم
تاجایی که من میدونم یه عالمه سابقه داری
سالهاست داری تلاش میکنی و روی پاهای خودت ایستادی
پیشرفتت چشمگیر و قابل تحسینه
من از دوستی باهات افتخار میکنم
شاید کامنت نمیدم ولی تک تک پستهات را کلمه به کلمه میخونم و از اینهمه پشتکاروتلاشت درس میگیرم

سلام عزیزم خوبی ممنونم از حضورت کنار خودم
الهی تنت سلامت باشه
منم از دوستی بات افتخار میکنم
مرسی که هستی چه به کامنت چه بی کامنت
انشاالله منم سرم خلوت بشه بیام بیشتر بخونمت

فاضله جمعه 25 اسفند 1402 ساعت 08:41 http://golneveshteshgh.blogsky.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد