اردو

بالاخره بعد از شش ماه از شروع سال تحصیلی ، امروز قسمت شد من اردو برم . خیلی هم بم‌ خوش گذشت با بچه‌ها.  ساعت ۷ صبح مدرسه بودم و قبل ۷ عصر دیگه خونه رسیدم . دو تا اتوبوس بودیم ، ۸۰ دانش آموز و ۸ نفر شامل مدیر ، معاون ، مربی پرورشی و دبیرها . من با اتوبوس هشتم و نهمی ها که یه جا بودن ، بودم . همه جوره پایه شدم که هم به خودم هم به بچه‌ها خوش بگذره . جوری که بچه‌ها  اصرار داشتن من همراه شون باشم . و حتی یکی شون گوشی همراهش بود اومد به من گفت و من نخواستم لوش بدم ولی خدا خدا کردم کسی متوجه نشه ، شکر خدا به خیر گذشت.  گاهی واقعا تو مقام یه معلم میمونی که آیا دل به دل دانش‌ آموزت بدی یا مطابق قوانین برخورد کنی که خدایی نکرده مشکلی پیش نیاد که مسئولیتش به دوشت بیافته . اردو تو یه مرکز تفریحی خیلی بزرگ  بود . هم شهربازی داشت هم رستوران و چند تا غرفه فروش . که بچه‌ها حسابی از همون چند تا دونه مغازه خرید کردن،  بشون گفتم شما برید مشهد چقدر خرج میکنید پس .  جنس هاش گرون بود . من که چیزی نخریدم . چیزی هم تو دلم نبود . آلاچیق های خیلی قشنگی داشت.  اول ناهار بچه ها رو اوکی کردیم و بعد ما همکارا ناهار خوردیم . بازم سلطانی خوردیم. کلی عکس گرفتیم . گوشیم هم هر کدوم شون خواست دادم عکس به دل خودش گرفت و حتی با خانواده شون تماس گرفتن و خانواده ها هم به من زنگ میزدن ، هفتمی ها هم دبیر مربوطه شون مسئول این تماس ها بود . تو اتوبوس خودشون رو کمی آرایشی و اکلیلی کردن ، خوبه مدیر بشون گیر نداد . بچه‌های هفتم منو دعوت کردن که باشون سوار کشتی معلق بشم ، هم دوس داشتم هم میترسیدم . اما گفتم ساره برو هیجاناتت خالی کن . رفتم اما بجای اینکه جیغ بزنم از ترس میخواستم گریه کنم اولش بعدش اوکی شدم  بچه های دور بعدی گفتن با ما هم بیا ، مدیر گفت نه دیگه ... و همینجور که کمرم گرفته بود گفت ، منو اینو لازم دارم تا آخر سال و سال‌های بعد  . 

خیلی خوب بود و کیف کردم .


موسس دو مدرسه یا همون رئیس کل برا دخترش که شاگردمه خصوصی خواست و به سختی باتوجه به شرایطم تونستم فردا رو اوکی کنم . چون نه گفتن به ایشون خیلی رو نتیجه گیری نهایی بودن یا نبودن من میتونه تاثیر داشته باشه . 


طراحی عقبم و بخاطر تکالیف هفته پیش از استاد عذرخواهی کردم و قول جبران دادم . حالا باید این هفته بیشتر زمان بذارم برای کار . امیدوارم بتونم انجامش بدم . 

نظرات 5 + ارسال نظر
صبا دوشنبه 14 اسفند 1402 ساعت 03:44 https://gharetanhaei.blog.ir/

همیشه به گردش و شادی باشی خانم معلم مهربون و توانمند و دوست داشتنی.

ممنونم عزیزم

رها یکشنبه 13 اسفند 1402 ساعت 00:07

خوشحالم که خوش گذشته. همیشه شاد باشی

سلامت باشی عزیزم

شیرین‌۲ شنبه 12 اسفند 1402 ساعت 23:13

ضمنا ساره جان

نه شبیه تو، و نه به شدت تو، اما منهم در بین نزدیکان درجه اولم، کسی را دارم شبیه خواهر تو

قبلا بهتر و بیشتر باهاش مدارا می کردم، و الان اصلا
البته باهاش زندگی نمیکنم
از یک جایی به بعد، سطح رابطه ام را باهاش بسیار کمتر کردم، و البته بسیار سخته برام

و هر از گاهی، از نیش کلماتش، به خودم میپیچم ، و گاهی از شدت خشم، دلم میخواد فریاد بزنم

یک عمر خیلی کارها کردم برای رضایتش، اما هر چه بیشتر تلاش کردم، کمتر نتیجه گرفتم.
و حالا هم که رابطه ام باهاش را بسیار کم کرده ام. از طرف اون متهم به بی مهری هستم و متاسفانه مجبور به کاهش روابطم با بقیه اعضای خانواده هم شدم بخاطر اون‌شخص
و این خیلی درد اوره

ولی چند وقت پیش، دوستی بهم حرفی زد که خیلی برام کمک کننده بود
گفت باید به ابن نتیجه برسی که اون فرد یک بیماره، بیماری که گاهی حالش خوبه اما وقتی حالش بده میتونه تو و خیلی از اطرافیانش را مثل یک آزارگر، به شدت زجر بده، اگر به این باور برسی که اون بیماره، اونوقت هم آماده ای برای آزارهاش، هم توقع نداری که با منطق و محبت و ... دست از کارهاش برداره، هم میدونی که هر از گاهی بیماریش عود میکنه، و ضمنا باید بدونی چطوری از خودت در مقابل بیماری اون محافظت کنی
این حرف و این تفکر، خیلی به من کمک کرده در این مدت، وقتی اون شخص، گوشی تلفن رو بر میداره و بدون دلیل و مقدمه، شروع میکنه به آزار دادن من، وفتی تو دلم به خودم میگم اون بیماره، خیلی پذیرش برام بهتر میشه. دیگه کمتر دچار خشم و خودخوری و یا حتی دلسوزی برای خودم میشم

والا شیرین جان بعضی از آدم ها رو نمیشه کنار زد یا ازشون دور شد . تو عمق زندگیت هستن . و البته تا یه جایی میتونی بگی خب طرف بیماره به حرفاش اهمیت ندم . اما یه جاهایی میدونی که درک کافی هم داره که خیلی چیزها رو نگه ...
ولی شاید برای من خوبه به این دید هم نگاه کنم که صبورتر بشم
بازم ممنون عزیزم

شیرین‌۲ شنبه 12 اسفند 1402 ساعت 23:04

خدا را شکر که اردو بهت خوش گذشته عزیزم

میدونم یک وقتایی غمت زیاد میشه، بیشتر از اونی که باید باشه
میدونم‌تلاشت بیشتر از دلخوشی هاته

اما میدونی عزیزم، منی که کمتر از یکساله میشناسمت و کل ارشیوت رو خونده ام، دارم میبینم که تلاشت داره به ثمر میشینه
و میبینم روزگار هم تا حدی با مهربونی داره باهات تا میکنه، اگر چه هنوز فاصله داره برای اینکه متناسب با تلاش هات باشه

اما همینش هم عالیه. نمبگم برگرد آرشیوهات رو بخونی، نکن این کار را
ولی قطعا تصدیق میکنی الان روزهای پربار تر، امیدوارکننده تر، درخشان تر و شادتری داری

قطعا دسترنج زحمات و پشتکار خودته، و حتما بخاطر ذات مهربان خودته

حتما روزهای بهتری هم در پیش رو خواهی داشت، و البته متاسفانه روزها و ساعات پر غم هم خواهی داشت. و حتی تازه شدن داغ های قدیمی
زندگی همینه

شیرین جان کلمه کلمه کامنتت منو پر کرد از حال خوب . احساس کردم کنارم نشستی ، بغلم کردی و این حرفا رو بم زدی . خییییلی ازت ممنونم.
همیشه به گرمی و صداقت حضورت رو کنارم حس کردم واقعا

عابر شنبه 12 اسفند 1402 ساعت 13:04

سلام.به به چه پست خوبی، خیلی کیف کردم . آفرین چون این خاطرات از یاد بچه ها نمیره بیست سال بعد میبیننت ،درسها ممکنه یادشون نیاد ولی یادشون میمونه که مهربون بودی باهاشون. همیشه به گردش و خوشی و حال خوب.

سلام عابر جان ممنونم
آره خودمم دوس دارم خاطره خوبی بذارم نه فقط گیر درس باشم باشون . و اون خاطره منو تو ذهن شون موندگار کنه به خیر و نیکی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد