سکوت شکست

امروز خواهرم بالاخره  پرسید چته ، به اخلاقت و رفتارت که همش تو خودتی دقت کردی که برا همه سوال پیش میاد که این چشه . گفتم عه خوبه بالاخره  بعد سه هفته متوجه شدید . گفتم میخوام دیگه گله نکنم از کسی هم توقع حمایت نداشته باشم این سه هفته هم نه غر زدم نه شکایت کردم و نه آه و ناله . گفت تو چرا اخلاقت اینجوری شده همش میخوای دیگران بت اختصاصی توجه کنن تو مگه تافته جدا بافته ای ‌. ما همه مون یه ور شدیم تو یه ور  گفتم یعنی اینجوری شده پس که شما منو از خودتون جدا کردید، آفرین به شما خیلی خوبه ‌ . و حرفای سه هفته پیش تکرار شد و همه رو از اول گفت و حاضر نشد سر سوزنی از موضعش کوتاه بیاد. دیگه جای سکوت باقی نموند داداشا اومدن خونه ناهار خوردیم بعد موضوع رو من پیش کشیدم که چرا اون شب شما این حرفا زدید که خواهر انتقال داده و چند تا هم روش بار من کرده . مثل همیشه داداشم با ملاطفت حرفا رو تکرار کرد و گفت من فقط تعجب کردم از واکنش اون شبت و ما کاری به پول تو نداریم اصلا ‌ . خواهرم گفت من نگفتم اونا گفتن پولت تو جیبته ،  گفتم چرا میذاری چنین تصوری براشون ایجاد بشه ، گفتم تو اصلا نگفتی تصور ... تازه اگرم به قول خودت چنین حرفی زدی ، تو چرا با شناختی که از من داری چنین جمله سازی بکار میبری.  و وقتی گفتم بم میگه تو خودت با دوستام مقایسه میکنی داداشا خیلی ناراحت شدن و بش گفتن چرا اینجوری میگی مگه کی الان کنارته ، مگه دوستات میان به دادت میرسن ؟ سکوت کرد . متأسفانه یکی اون گفت یکی من . اما خدا شاهده من توهین نکردم اونقدر که اون کرد . و جلو داداشا گفت دیگه باش کاری ندارم فقط موقع دسشویی چون مجبورم صداش میکنم ‌ . 

شما بودید چی می‌شدید.  یعنی من بعد این همه سال نهایتا برای خواهرم فقط به اندازه یه دسشویی کاربرد دارم . تازه آخرش گفت من میمیرم و ساره راحت میشه . دست گذاشت رو بدترین نقطه ضعف عاطفی من . یعنی اون لحظات که هربار یه جمله سنگین تر از قبلی میگفت دلم میخواست بلند شدم از خونه بزنم بیرون و دیگه برنگردم . یا کاش کل زندگی م رو میتونستم با پاکن پاک کنم . من یه عمر خودمو بخاطرش از خیلی چیزا محروم کردم که تنهاش نذارم . چطور میتونه اینجوری منو با خودم و وجدانم الکی گلاویز کنه . چطور من فقط براش یه دسشویی هستم ، نه یه خواهر نه یه دوست و نه حتی یه پرستار. 

چقدر زندگیم دردناک شده . 

گاهی میگم ساره تو خودت حتما مشکل داری . تو ایراد داری که این همه تنش اطرافت ایجاد میشه . یعنی کجای کار من اشتباهه ‌ . من هرچقدر عصبانی بشم و حق باهام باشه اما اینجوری به هیچ کس توهین نمیکنم . 

تا بابا بود یه جور اذیت بودم حالا که نیس هم بازم گیر و گرفتارم . من فقط دارم برای حق زندگیم ، آزادی م ، استقلالم ، عزت نفسم میجنگم مگه به کسی بدی کردم . یعنی تا کاراشون با خنده پیش میره من خوبم ولی یه جا که نخوام کاری کنم اونا باید اینجوری واکنش نشون بدن . 

من از پنجشنبه سرما خوردم و حالم اصلا خوب نبود . شنبه به زور رفتم مدرسه و کلاسا سر کردم ولی شبش باز بچه ها ۱۱:۳۰ اومدن . اما من هیچی نگفتم . دارو خورده بودم و هی گیج میشدم هی چشمم بسته میشد هی باز می‌شد،  عذابی کشیدم تا اومدن و شام دادم . خب اینا دیده نمیشه کسی نمیگه ساره گناه داره مریضه . کسی پشتم نمیگیره بلکه خواهرم روبروم هم می ایسته . 

اما حالا خیلی سبک ترم . جدا از اینکه خیلی از خواهرم هم ناراحتم ‌ . و ناراحتم برای همه عمری که به زحمت گذشت و به تلخی . و بعد هم پشیمون شدن بعد از دست دادن . مثل پشیمونی بعد از پدر . 

کلی جلسه تراپی باید بگیرم تا این نقطه ضعف احساسی و پشیمونی  و عذاب وجدان رو درمان کنم . خواهرم که میگه من بعد هیچ کس پشیمون نمیشم چون به رفتارهای خودم اطمینان دارم . 



نظرات 16 + ارسال نظر
صبا جمعه 24 آذر 1402 ساعت 04:55 https://gharetanhaei.blog.ir/

فقط یه چیز رو از سمت خودم و کامنت های خودم شفاف سازی کنم:

قیامی که تو شروع کردی ستودنی هست و تو حق داری خسته بشی و کم بیاری و ...
هیچکس هم جای تو نیست که بدونه چی کشیدی و چقدر زحمت کشیدی و چقدر الان داری تلاش میکنی و فشار روت هست.
و کلا من یکی که تو تیم تو هستم فقط اگر چیزی میگم اولا که انتظار ندارم ۱۰۰٪ بتونی عملی کنی. بعدش هم چون فکر میکنم بهت دید بهتر و جسارت بیشتری میده میگم!
ولی اگر فکر میکنی کامنتهای اینچنینی بهت فشار میاره این روزها میتونیم یه مدت فقط نازت رو بکشیم و قوی ترت کنیم

بعدش هم خودت رو با خودت مقایسه کن. من نمیگم از اول زندگیت حتی. از پارسال تا حالا چقدر دستاورد داشتی.
چیزهایی که من میدونم رو لیست کنم:
موقعیت شغلیت رو خیلی خیلی بهتر کردی و الان حقوق ثابت داری و این آرزوی خیلی هاست.
طراحی و نقاشیت رو بهتر کردی و سفارش گرفتی و مدرک جدید گرفتی و کلی جلو رفتی.
دیگه همه چیز رو تو خودت نمی ریزی و در حد توانت اعتراض میکنی و مسئولیت هات یه مقدار کمتر شده.
یکی - دو تا سفر رفتی.
دورهمی با دوستات و همکارات رفتی.
تفریحاتت بیشتر شده.
خوشکلتر شدی و بیشتر به خودت رسیدی.
مشاوره گرفتی و به روانت اهمیت دادی.
و ... که من اصلا ازش خبر هم ندارم.

به ساره ۵ سال پیش نگاه کن. این کارهایی که تو یکسال گذشته انجام دادی به نظرش چطور بود؟

خیلی از آدمهایی که یک هزارم محدودیت ها و مسائل زندگی تو رو ندارن. از نظر اقتصادی و ... هیچ محدودیتی ندارن و خانواده های روشنفکر و حامی و ... دارند این همه جسارت و دستاورد که تو توی یکسال گذشته داشتی رو تو کل زندگی شون ندارن.
تو با همین فرمون و سرعت جلو بری به هر آنچه بخواهی می رسی.
خسته شدی استراحت کن ولی ادامه بده.

من قربونت بشم عزیزم
هرچی بنویسی من به جون و دلم میگیرم

آره عزیزم واقعا راست میگی من تو همین یه سال که بابا فوت کرد خیلی چیزا رو عوض کردم در خودم و اطرافم. و البته تغییر شغلم از اون زبانکده ۱۴ ساله یکی از بزرگترین تصمیمات سخت زندگیم بود که پدر هنوز زنده بود . و هر روز رو دارم به حق و حقوقم فکر میکنم . شاید برای همین همه شون میگن عوض شدی و این جفتک زدن های منو نمی پذیرند و همون ساره رام و فرمانبر همیشگی رو میخوان . اما من ساره قبل نیستم با همه ضعف هایی که حتی این روزا داره خیلی اذیتم میکنه

صبا جمعه 24 آذر 1402 ساعت 00:57

یه بار سر خواهرت داد بزنی و خشم همه ی این سالها رو سرش خالی کنی کلی حالت بهتر میشه!

رسیدی به مرز ترکیدن، حقت هست که خشمت رو بروز بدی.

شاید اینجوری خواهرت هم یه ذره به خودش بیاد و به تکونی به اخلاقش بده!
متاسفانه خواهرت فکر میکنه و البته توهم داره که تو به اون نیاز داری نه اون به تو!! از این توهم درش بیار!!
لطفا و‌ خواهشا دلت هم نسوزه!!
با این حجم فشار روانی که روی تو هست اگر بلایی سرت بیاد خواهرت مقصر اول هست چون می تونه حمایت عاطفی کنه حداقل و از بقیه حساب بکشه و لازمه همه اینا رو نه با مهربونی که شده با داد بهش بگی.
تو همه ی راه ها رو رفتی، اینم امتحان کن.

صبا جان من خوب یا بد آدم داد زدن نیستم .
شاید اینقدر عصبانی بشی که حتی بگی خلایق هر چه لایق . و برای همینه که تو هر دردی خودم رو مقصر هم میدونم ولی وقتی یه عمر فقط سرخورده شدی و یه عمر فقط فرمان بردی و حالا ته ته مخالفت هات اینه که با ترس فقط از زیر یکی دو کار در بری و نتونی و جرات نداشته باشی بگی نمیخوام کاری بکنم حتی اگه بتونم .
امیدوارم منظورم رو رسونده باشم . .میدونم شما همه تون دارید دست و پا می‌زنید راه حلی بدید و کمکی کنید اما من نمیتونم از قالب‌ خودم دربیام نمیدونم شایدم هنوز باید صبر کنم تا منفجر شدن .
نمیدونی گاهی چقدر دلم خواسته سرش داد بزنم و بگم تو که اینقدر داری منو تحقیر میکنی تو به من محتاجی نه من به تو . پس حدت رو بدون . اماااااا....

لی لا پنج‌شنبه 23 آذر 1402 ساعت 15:41

ساره جان سلام.... چقدر بی رحمانه وحتی می تونم بگم‌ظالمانه...
تو کارخود با خداانداز ودل خوش دار
که گر رحم نکند مدعی ، خدا بکند

اگه بدونی چقدر خسته م لیلا.

فرشته۱ پنج‌شنبه 23 آذر 1402 ساعت 13:03

آخ ساره ، ساره هیچی به ذهنم نمیرسه برات بنویسم... همیشه به فکرتم و دعاگوت هستم ... ولی متاسفانه هیچ کاری ازم برنمیاد فقط اینو میگم از زمین تا آسمون حق با تو هست عزیزم ... امیدوارم شرایط بگونه ای تغییر کنه که هم جسمِ خسته ات و هم قلبِ شکسته ات اندکی التیام پیدا کنه

ممنونم فرشته جانم عزیزم الهی دلت شاد باشه همیشه

عابر پنج‌شنبه 23 آذر 1402 ساعت 12:45

《ولی اونا میگن تو برا خودت کار میکنی دلیل نمیشه وظایفت انجام ندی》
ببین من اینو خوندم فهمیدم من نوعی واقعا درکی از شرایط تو ندارم ، مشکل اینکه من اصلا وظیفه تو نمیدونم که تو برای بقیه سفره (میز)حاضر کنی و جمع کنی ، حالا غذا درست کردن اشکالی نداره آدمها توی یه خونه زندگی میکنند ،مسئولیت ها رو تقسیم میکنند ولی اینکه ببری بچینی بیان بخورن و بعد دسر و میوه و ... اصلا من نمیفهمم، میخوای به جاشون بخور ،مزه اش رو براشون تعریف کن که این زحمت هم نکشن (در مورد برادرت که مشکل حرکتی داره نمیگم ) اماااا واقعا یعنی چی دسر و میوه سرو کنم بعد شام؟ بابا اینا توی رویال سوییت هام قفله هنوز

آره عابر جان بابت زنده بودن تو اون خونه باید خدماتی ارائه کنی تحت هر شرایطی . تازه تشکر هم نکنن و بگی چرا کسی تشکر نمیکنه ، همین خواهرم میگه تو ازینا توقع تشکر دارییییی؟ یعنی به جای اینکه بگه حق داری و به اونا تلنگری بزنه که تشکر کنن کل صورت مسئله رو پاک میکنه
حالم بهم خورده از همه چی
اینقدر گیج و مستاصلم که خدا میدونه

صبا پنج‌شنبه 23 آذر 1402 ساعت 01:48 https://gharetanhaei.blog.ir/

ساره ی قشنگم من می دونم که کلا خانواده ت درگیر مسائل سختی هستند و می دونم اینکه نخوایی به حرف مردم توجه کنی کار آسونی نیست.
ولی مثلا میگی برادرت داره ازدواج میکنه و میگه نمی تونم مثل قبل سرویس بدم آیا از اون ازدواج قراره چیزی گیر شما بیاد؟ که از کار کردن تو قرار باشه چیزی به بقیه برسه!!

رمز موفقیت تو چنین شرایطی این هست که دل نازک نباشی و دلت برای همه نسوزه!!
در واقع سنگدل بودن و منطقی بودن به نفع همه تون هست.
اینا رو با خودت کار کن اول عزیزم.

و اینکه یادت باشه اون کسی که میاد تو چشم تو میکنه و حرف چرند میزنه هیچوقت جای تو نبوده و نیست و نخواهد بود پس به کسی اجازه نده با حرفاش یا رفتاراش برات تصمیم بگیره.

تو قوی و صبور هستی و این بهترین سلاحی هست که داری از صبرت در مسیر درست استفاده کنی به نتیجه دلخواه میرسی.

خواهرت هم قرار نبوده عقلش کار نکنه!!! آسیب روانی مگه یعنی اینکه طرف مشاعرش رو از دست بده؟؟!! آسیب روانی یعنی رفتارهایی به شدت آزاردهنده ای داری که خودش نمیده چرا و یا میدونه ولی هیچوقت سعی در ریشه یابی و برطرف کردنش نداشته!
یکی میشه مثل تو که نرم و زیادی مهربونی یکی هم میشه مثل خواهرت طلبکار و از خودراضی.

تو دنبال راه حل برای نجات خودتی. صبورانه ادامه بده عزیزم.
پیشنهادهای هدهد رو هم در مورد شام عملی کن هر چه زودتر.

صبا جان من خیلی دارم تلاش میکنم و گاهی از همه چی و همه کس متنفر میشم حتی . حس های خیلی بدی بم دست داره میده این مدت . یه نوسان و آشوب افتضاح در خودم احساس میکنم . یه میل به نبودن و حذف کردن . خواهرم متأسفانه همه سالها زبونش برای من خیلی دراز بوده چون مثل بقیه سرش داد نزدم و همیشه خودش رو حق به جانب معرفی کرده و منو پیش بقیه مقصر میکنه
من شاید الان تو شرایط خوبی نباشم اما واقعا نسبت به قبل کمتر به قضاوت هاشون اهمیت میدم .
جوری حالم بهم ریخته ست که حس میکنم هفته یه بار حداقل نیاز دارم با دکتر حرف بزنم . ولی دکتر هم از دست من کلافه میشه گاهی حتی از تعریف ضعف هام میترسم چون ملامت میشم که تا کی و چرا اینجور رفتار میکنی . اون تو قالب کاری و منطقی خودش میخواد به من کمک کنه اما من تو قالب شرایط خودم حس ناتوانی میکنم
مثل اینه که یه معلول رو بندازی تو آب و بش بگی دستت بیار بالا من نجاتت بدم . اون نمیتونه دستش رو تکون بده چطور بالا بگیره که تو بخوای کمکش کنی

شیرین ۲ چهارشنبه 22 آذر 1402 ساعت 16:49

کامنت هد هد را خیلی دوست داشتم

و اون نکته ای که صبا در مورد پدرت گفت، مهمه.

سخت نگیر ساره جان، مادر و خواهر و برادرانت مثل تو آسیب های زیادی دیده اند. طبیعیه که تغییرات تو ، برایشان راحت نیست.

بله کاملا درسته شیرین جان

هدهد چهارشنبه 22 آذر 1402 ساعت 15:49

خب وقتی همه چیز حاضره و بازم برادرت نمیاره بخوره و جمع کنه و دلش برای خودش و شکمش نمیسوزه تو چرا دلت بسوزه.. چند شب که گشنه بمونه میاره میخوره یا زود میاد.
نمیخاد دعوا کنی یا دلخور بشی. تو کار خودت رو بکن. دوست داشت بخوره نداشت نخوره.
الان اون برادرت که نامزد کرده هم حتما تا حالا تو خونه یه وظایفی داشته.. حالا که ازدواج کنه و بره بازم همونا رو همونجوری ادامه میده؟ نه! شما هم توقع ندارین چون شرایطش عوض شده. بگو من الان شرایطم عوض شده سر کار میرم.. برای آینده‌ام. و واقعا نمیکشم همه کارای قبل رو همونجوری انجام بدم. لطفا توقعتون در حد توان من باشه. فوقش یه هفته ده روز شام نمیخورن و جم نمیکنن.. بعد عادی میشه.

صدرصد نمیتونه مثل قبل خدمات بده . بارها هم به زبون آورده.
من گفتم خسته م و تایم زیادی که کار میکنم دیگه جون قبل رو ندارم ‌ ولی اونا میگن تو برا خودت کار میکنی دلیل نمیشه وظایفت انجام ندی
آدم خواب رو میشه بیدار کرد اونی که خودش رو زده به خواب نمیشه بیدار کرد
اونا نمی‌خوان به من حق بدن خلاص

سها چهارشنبه 22 آذر 1402 ساعت 12:17

اعتماد به نفس خواهرت تو حلقم

چی بگم والا

هدهد چهارشنبه 22 آذر 1402 ساعت 02:30

سلام
ساره جون به نظرم کم کم جلو برو.. مثلا اون شب که مریض بودی و دارو خورده بودی غذا رو میذاشتی رو گاز یا کتری که گرم بمونه.. سفره رو هم اماده میمردی و میرفتی میخوابیدی.. بهشون هم پیام میدادی من حالم خوب نیست و میرم میخوابم. غذا گرمه و بیارین بخورین.
اگر بعدشم جمع نکردن و موند برای مامانت.. دفعه بعدی مثلا بگو من سرم درد میکنه دارم میخوابم.. غذا گرمه و سفره یا میز آماده‌اس بیارین بخورین. فقط لطفا جمع کنین مامان گناه داره و خسته‌اس. یه ماچم بچسبون ته پیامت.
یکی دو بار که تو هفته خودشون بخورن و جمع کنن کم کم عادت میکنن. بگو شبا من مثلا ده میخوابم.. دیگه هر کاری بمونه برای بعدش من نمیتونم. فرداش حالم بد میشه تو مدرسه. سردرد میکیرم.
ترک عادت سخته دیگه کلا. اونا هم حتما قصد آزار تو رو ندارن. ولی یه عمر با این شیوه زندگی کردن و الان تویی که قصد تغییر داری و انگیزه داری برای رها شدن.. اونا نمیدونن پشت این تغییرات چیه. کم کم عادت میکنن.
عذاب وجدان هم نداشته باش. یه بار به خواهرت بگو برای بقیه چیکار کردی که بعدن پشیمون بشی یا نشی؟ کجاها از خودت گذشتی؟ من الان انقدر برای خودم کاری نکردم پشیمونم و دارم اذیت میشم.
نا امید نباش.. درست میشه همه چیز.. کم‌کم درست میشه.

هدهد جان باور میکنی من میرم خونه ساعت ۹ بیشتر روزا مامانم خوابش برده گاهی پیش میاد بم کمکی کنه . و درنهایت اصلا مامانم حتی متوجه حال بدم نمیشه که بخواد جام پر کنه . داداشم شده بی شام بخوابه فکر کنم اما برا خودش چیزی آماده نمیکنه . اینقدر دیوار کجه که دیگه من فقط زیرش موندم و حس میکنم هیچ تغییری اینا نمیپذیرن. هربار کاری ول کردم با اخم و تخم چند نفر مواجه شدم و اتهاماتی چون تو خونه نیست و هیچ کاری نمیکنه و و و
دکتر هم بم گفته این صداهای درونت غداب وجدان نیس ضعف های توئه که باید تقویت بشه . چون دلیلی برای عذاب وجدان وجود نداره

رزا سه‌شنبه 21 آذر 1402 ساعت 07:33

به نظرم از این به بعد اکثر موارد را با برادرتون صحبت نکنین و نه با خواهرتون.

خواهر شرایطش متفاوته و صحبت باهاش به تنش ختم میشه و تهش شما مقصر میشی

با برادر که حرف بزنین با ارامش صحبت میره جلو و حرف دلتون را میزنین

از این به بعد همیشه اول با برادرتون صحبت کنین

من بیشتر وقت ها با خواهرم صحبت میکنم از هر چیزی
اما متأسفانه تو بعضی مواردی که مربوط به تراپی و تغییر منه خواهرم هم همراه من نمیشه و تو صف اونا می ایسته که اونام حق دارن
ولی همونطور که چند بار گفته من حقی ندارم

نرگسی دوشنبه 20 آذر 1402 ساعت 23:08

خیلی باهات حرف دارم دختر ، حیف که چندتا گیر و گرفتاری همزمان برام پیش اومده و فرصت نوشتن ندارم .
اجالتا میتونم بگم که اتفاقا من برداشت خوبی از مکالمه هاتون دارم . و با قوت میگم با همین فرمون پیش برو که داری درست پیش میری .
تازه خوبه که خواهرت داره ازت دوری می‌کنه و بنظرم حالا که اون استارت زده تو هم ادامه بده هروقتم کاری یا حرفی غیر از اونی که خودش گفته داشت ، یا نکن یا با بی تفاوتی انجامش بده . اگرم گلایه کرد با خونسردی بگو خودت گفتی باهام کاری نداری ! مطمئنم یعنی مطمئنم بالاخره مقاومتش می‌شکنه و میاد سمتت .
بداخلاقی نکنیا . فقط نشون بده کنارش هستی ولی حمایت عاطفی نداری . اون موقع می‌فهمه چه نعمت بزرگیه محبت خواهرانه .

عزیزم امیدوارم گرفتاری ها رفع بشن

اون همیشه فکر میکنم بیشتر از من حق خواهری رو ادا کرده . و من هر کاری کردم از اجبار و زوری بوده نه محبت . یه عمره منو اینجوری قضاوت کرده . وقتی هم کم آورده گفته دیگه فقط برای دسشویی صدات میکنم . من باید بی چشم و رو بشم و بگم حالا که اینجوره ، اگه من دسشویی ت هم نخوام چییییی؟ اما معتقدم نباید پل آخر و آجر آخر رابطه مون رو نابود کنم و همیشه صبوری میکنم . اما اون همه چی میگه

خواننده دوشنبه 20 آذر 1402 ساعت 10:54

خانم عزیز، اول خودت قبول کن که خواهرت را تو تولید نکردی، پدر و مادرش هم نیستی ومطلق وظیفه ای هم در قبال ایشون نداری. اگر ازدواج کرده بودی و شهر دیگه بودی اصلا در زندگی ایشون وجود نداشتی. پس لطف بسیار بزرگی میکنی در حقش. هیچوقت تشکر کرده؟ خودزنی نکن و احساس گناه و بدبختی.
ببخشید ولی مثل نود درصد ایرانیا پدر و مادر بی مسولیتی داشتی. بیرون اومدن از جهالت بزرگتر زیرکی میخواد و صبر.

دوم اینکه ایشون به جای اینکه پدر و مادرش را مقصر بدونه شما را مقصر میدونه و چون مشکل جسمی داره تخلیه روحیش را هم سر تو پیاده میکنه. یکبار داد بزن من پدر و مادرت نیستم ، من تولیدت نکردم که میخوای به من احساس گناه بدی.
تا داد نکشی کسی گوش نمیده.

سوم مادرت که سرپا هست وقتی تو شام درست میکنی اون براشون بکشه و ظرفاشم بشوره.تو زودتر بخور بگو من شام درست میکنم ولی خسته ام میخوام بخوابم. کم کم جا میافته.
چهارم بگو من سرویس به همه تون میدم، در اینده که منهم پیری و مریضی دارم کی از من مراقبت میکنه؟ برای همین میرم سرکار که مختصری برای خودم داشته باشم.

از خواهرت توقع تشکر و قدر دانی نداشته باش، اون از همه طلبکاره که مشکل داره.حسرت میخوره که بیرون میری کار میکنی، ارایش میکنی و برای خودت هستی ولی
ولی
ولی
به تو ربطی نداره تو تولیدش نکردی، مادرش نیستی. احساس ضعف و گناه نکن. همه میمیرند، یک واقعیت زندگی هست. خشمش را باید بده طرف مادرش و پدرش نه تو. از بس کوتاه اومدی اون حرف را زده شازده خانوم. از این ببعد هم فقط در سکوت کارش را انجام بده و محل نزار، زمینگیره ولی عقلش که خوب کار میکنه حرف کلفت و گنده بزنه و دل بسوزونه پس عقلش باید بهش بگه سپاسگزارت باید باشه. انسانیت کجا رفته؟
بدنیست مدتی هم تو طلبکار بقیه باشی شاید زبونشون کوتاه شد.
یادت باشه حق هدیه نیست بلکه گرفتنیه-- بیشتر به زور.
حق تو آرامش، استراحت، امنیت و گرفتن مهر و محبته. اگر نداری اوناهم نباید داشته باشند تا بفهمند زندگی هم نوعی تبادل و دادن و گرفتنه.
التماس مهر و محبت و توجه نکن، قدرتمند درخواست کن، ندادند سرویست را کم کن. دنیا عوض شده. ادما هم عوض شدند--راز بقا

خواننده عزیز اونا میدونن من وظیفه ای ندارم اما فکر کنم خودشون هم باور کردن که بالخره مجبوری ، تو انجام ندی کی بده . مشکل اینجاست که هیچ وقت سرش داد نزدم، تلخی داشتم ، منفعل بودم اما خشم و داد نداشتم باش . اونم انگار دور گرفته .
درنهایت هم منو با یه سری حرف میسوزونه که مثلا میمیرم و پشیمون میشی . بعد یه عمر خدمت و پرستاری باید بخاطرش پشیمون هم بشم
کامنت های بالا گفتم بیشتر روزا من میام مامانم خوابه و من با هر حالی باید شام آماده کنم . سرخ کردنی و دسر و میوه و و و .
اگه مامانم و خواهرم می‌فهمیدند من نزاییدمش و درک میکردن من وظیفه ای ندارم اینجور نمیشد .
مامانم که میگه ثواب داره تو نکنی که بکنه
حالام که یه جاهایی اعتراض میکنم منو به وجدانم ارجاع میدن که حرصم بدن

عابر دوشنبه 20 آذر 1402 ساعت 10:13

سلام. خیلی شرایط پیچیده است ، می دونی اونهایی که دچار یه مریضی و یه افتی میشن بعد یه مدت خیلی تلخ میشن چون میدونن خلاصی ازش ندارن در عین حال شمایی که پرستاریشون رو میکنید چون کسی جاتون نیست ،واقعا نمیتونه درکتون کنه که چقدر کارتون سخته ،اعصابتون هم مستهلک میشه چون شما هم میدونید که قرار نیست شرایط بیمارتون بهتر بشه ، ببین من چون شرایط تقریبا به شما رو توی خانواده یکی از نزدیکانم داشتم و مادر خونواده همه کارها رو میکرد دیگه تا زمانی که فکر کنم ۸۲ ۸۳ شده بود ، در نهایت یه پرستار گرفتن که روزها دو نوبت میومد(شهرستان بود ) یه بار ۸ میومد تا ۱۱ بعد میرفت ۲ میومد تا ۶. ناهار و شام رو حاضر میکرد ، کارهای نظافت رو انجام میداد و....کاش میون حرفهات این بحث رو هم پیش میکشیدی، وقتی گفت فقط برای دستشویی ازت کمک میخوام منظورش این نبود که تو به این درد میخوری قربونت برم ، فکر کنم میخواست بگه دیگه ازت کمک نمیگیرم چون احتمالا مامانت از پس این کار برنمیاد. بعد باقی کارهاش رو مامانت میتونه انجام بده؟ مامانت نظری نداشت؟ میدونی میگم شرایط پیچیده است ،آدم احساس میکنه مادرت منفعلِ ولی واقعا اون هم خسته شده اون هم نمیدونه چیکار کنه. ساره اون لحظه که دارو اثر کرده بود و خوابت گرفته بود به برادرها میگفتی بچه ها من قرص خوردم خوابم میاد بذارید توی آشپزخونه من فردا صبح جمع میکنم ، خودت هم به خودت سخت میگیری .

عابر جان واقعا بدجور پیچیده ست . برای همین میگم اصلا توش موندم دیگه چه کنم
مامانم خسته
من خسته
ضعف بچه‌ها روزافزون
حاضر هم نیستن پرستار یا کمکی بیارن . همین خواهرم به من میگه تو میگی کارگر میدونی ماهیانه باید سه چار تومن بش حقوق بدیم ؟‌ از کجا بیاریم ؟ اصلا به راه حل های دیگه یا حتی پاره وقت فکر نمیکنه . حتی حرفی از مشارکت مالی و فکری با این موضوع نمیزنه .
چون میدونه درنهایت مجبوریم کاراش کنیم .
بیخیالی ش یه عمره هم ما رو اذیت کرده هم اونو افتاده تر .
من میگم پرستار بجای اینکه همراهی کنن و حق بدن
میگن تو فکر خودتی ... گیریم من فکر خودم باشم یعنی حق ندارم .... نهههههه من هیچ حقی ندارم . خواهرم بارها گفته .
داداشا کاری نمیکنن من مجبورم چون با ملامت مادر و بقیه مواجه میشم نه دفاع و حمایت اونا

رضوان دوشنبه 20 آذر 1402 ساعت 09:23 http://nachagh.blogsky.com

سلام.عمرت گذشته تا پرستاری بی حیره و مواحب کنی.گناه تو چیست؟جز اینکه توانایی داری به همه کمک کننده باشی.خدایی ناظر توست که کمتر از دانه خردل را می بینه.تو بی منت خدمت می کنی مبادا اجر لطف و محبت کردن هایت از دستت برود.یه نقاش،یه معلم زبان ،یه دختر با محبت برای مادر ،یه پرستار بی مزد مورد اخترام بسیاری انسانهاست.

ممنونم رضوان جان
خیلی دلم شکسته
هیچی از همه کارایی که کردم نمونده ، همه شون رو بی منت کرده خواهرم و بی ارزش

صبا دوشنبه 20 آذر 1402 ساعت 05:55 https://gharetanhaei.blog.ir/

ساره ی عزیزم کاش نزدیک بودی و می تونستم بغلت کنم.

متاسفم بخاطر واکنش بدی که خواهرت داره.

ولی تا حالا از این زاویه به این قضیه نگاه کردی که خواهرت انسان کاملی نیست و پر از زخم های روانی هست. من نمیگم از حرفاش نرنج! ولی بهت میگم حرفاش براساس واقعیت نیست. حرفاش حق نیست. حرفاش از سر زخمهای روانی هست که داره.

حتما که باید با مشاوره ت صحبت کنی ولی من باشم حرف خواهرت رو جدی میگیرم و به خواسته ش احترام میگذارم. این شاید فرصتی باشه که بتونی خودت رو کمی آزادتر کنی.
تو سالها تلاش کردی که براش دوست باشی و خواهر! وقتی اون نمی خواد دیگه به دلت رجوع نکن. بپذیر و خودت رو بکش کنار!

و اینکه کسی که مریضه میخوابه! وقتی بلند میشه و سرویس میده به بقیه یعنی خیلی هم حالش بد نیست. خودت نقش قهرمان رو بازی میکنی و بعد میگی چرا کسی نمی بینه!؟!! اونا چیزی رو که تو بهشون نشون میدی می بینن و باور میکنن.

از مشاورت کمک بگیر که از نقش قهرمان و فداکار و مادر بیایی بیرون. تو حتی برای مامانت هم مادری میکنی.
وقتی از این نقش ها اومدی بیرون هر اتفاقی برای هر کسی افتاد هم تو حس بدی نخواهی داشت.
هر کسی جای تو بود هیچ اسمی از پدرش نمی آورد!! متاسفم که اینقدر صریح حرف می زنم ولی فوت پدرت جزو بهترین و مبارکترین اتفاقات زندگی تو بوده و اگر هنوز این رحمت رو نپذیرفتی و باید بیشتر از مشاورت کمک بگیری. زخم هایی که خوردی خیلی عمیق بوده و با اینکه تا یه حدی پاکسازی شدی ولی هنوز باید بری تو عمق بیشتر.

می دونم حالت بده و احتمالا هر کامنتی هم که اینجا میگیری حالت رو بدتر و سردرگم ترت می کنه ولی تو مسیر درستی هستی. این دردا رو مثل درد زایمان بدون. قراره یه ساره جدید زاده بشه. و هیچ تولدی بدون درد نیست.

ممنونم صبا جان
خواهرم درسته بیمار فیزیکیه
اما عقلش خوب کار میکنه . خوب مسائل رو حلاجی و روان کاوی میکنه . خوب نقش مشاور رو برای همه حتی بعضی دوستای من ایفا میکنه ، خوب با مسائل کنار میاد ، خوب با شرایط سخت و بیماری ش کنار اومده و میاد که اگه نیومده بود حتما بجاش تلاش می‌کرد وضعیت خودش رو درست کنه و اینقدر ضعیف تر نشه . اون راه می‌رفت اما از بس به خواهر قبلی و به من و بعدی تکیه کرد و راحت طلبی کرد اینجور شد .

بخدا من مجبور میشم خدمات بدم مجبوررررم. اصلا قهرمان نیستم و خودشون هم منو قهرمان نمیبینن فقط کلفت هستم و آسون گر کارها.
خییییلی حالم بده دختر
زخم ها بله خیلی کاری بودن و درمان سخت و طولانی
دکتر میگه کاراشون نکن .
حال خوبی ندارم که بعد یه عمر خدمات من میشم آدم بد داستان . و خواهرم جلو همه میگه دیکه بات کاری ندارم . انگار تا الان اون بار منو میکشیده ... ذهن آدما هم فقط اینو میگیره که ساره در حق خواهر مریضش مهربون نبوده ، خوب نبوده ، باید جون می‌داده به خواهرش که نداده
شاید همانطور که بابا مرد و بعضیا تو چشمون کردن که شما باش بد بودید و اون از شما راضی نبود و خنجر زدن به قلبی که خودش خورد شده بود
بعدا هم میان به من میگن ساره حالا راحت شدییییی؟ یادته کاراش با غر انجام میدادی
چون آدما منو از بیرون قضاوت میکنن نه از عمق کارایی که همه این سالها برای خواهر و برادرم کردم
بازنده اول و آخر منم صبا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد