علایق دانش آموزام

وقتی میبینم یه دانش آموزی تو زنگ تفریح یا تو کمترین زمان استراحتش یه کتاب رمان فارسی یا حتی خارجی درمیاره و مشغول خوندن میشه واقعا ذوق میکنم و هیچ وقت ندیده نمیگیرمش و درباره کتاب باش حرف میزنم و حتی ذوقم رو نشون میدم . امروز بشون استراحت داده بودم . دیدم یکی شون داره تو دفترش یه چیزایی به فارسی مینویسه . اولش فکر کردم روزانه نویسی میکنه . ازش پرسیدم چی مینویسی ؟ و قبل از اینکه تو رودرواسی بخواد دروغ بگه ... بش گفتم داستان مینویسی؟ با خنده حرفم رو زدم . گفت آره خااانم . ذوق کرده بود . بش گفتم آفففرررررییین. اولین باره یا قبلا هم نوشتی . گفت آره خانم این چندمین داستانی هست که نوشتم . اینقدر برام جالب بود که گفتم وای عالیه . تا حالا دادی کسی بخونه گفت نه خانم آخه یه جاهایی ش خیلی خصوصی هست . برام جالب تر شد . گفتم من خیلی دوس دارم بخونم . اجازه هست چند خط همین داستان رو بخونم با خجالت گفت بله خانم . 

چند خطش رو خوندم جالب بود و یه سری اطلاعاتی که راجب داستان نویسی بلد بودم رو بش گفتم . و بعد گفتم میشه بم بگی تا اینجای داستان ، کدوم قسمتش نقطه عطفش هست؟ چند صفحه ورق زد و اول یه کلمه خط زد بعد گفت اینجاش . من خوندمش و لبخند زدم . 

وقتی موضوع داستان رو حدس زدم ، گفت خانم شما یعنی باش مشکل ندارید . گفتم نههه چه مشکلی . اینقدر خوشحال شد که گفت خانم از خوشحالی میخوام گریه کنم . 

داستانش حول محور جامعه ال جی بی تی آی کیو بود . رابطه عاشقانه دو پسر کره ای . 

گفت من اصلا نمی تونم داستان هام رو به کسی از خانواده بدم بخونن و عاشق نوشتن هستم . چون خانواده تعاریف کاملا متفاوت و مذهبی دارند و منو رد میکنن و تاکید کرد که خودش این مشکل رو نداره . انگار خواست سوال تو ذهن من رو قبل اینکه به زبون بیاد جواب بده و صد البته که من این سوال رو هیچ وقت نمی پرسیدم . 

و چقدر خوب به جزئیات داستان و شخصیت هاش مسلط بود . کلی تشویقش کردم که ادامه بده و کنار درس خوندن به علایقت بها بده و درباره شون مطالعه هم داشته باش . 


من از خوشحالی و ذوقش لذت بردم . 


دلم میخواد اگه روزی من به دلیلی دیگه تو مدرسه نبودم بچه ها فقط بگن یادش بخیر ساره خانم چقدر خوب بود . حتی اگه درس زبان رو دوس نداشته باشن .




نظرات 4 + ارسال نظر
رضوان پنج‌شنبه 16 آذر 1402 ساعت 06:15 http://nachagh.blogsky.com

حق توست به قله های رفیع موفقیت برسی که دست کودکی را می گیری تا راه رفتن بیاموزد ،مهربان ،مادری کردن و مربیگری را سرلوح کار خود قرار داده ای.

ممنونم عزیزم

Hamide چهارشنبه 15 آذر 1402 ساعت 12:13

چه خوب ساره جان
لذت بردم از این نوشتت
مطمین باش تو ذهن بچه ها برای همه عمر به یادگار میمونه

ممنونم انشاالله

صبا چهارشنبه 15 آذر 1402 ساعت 09:00 https://gharetanhaei.blog.ir/

ببخشید عزیزم من یادم رفت سری قبل تو کامنتم تولدت رو تبریک بگم.
از سال پیش تا الان کلی تجربه های جدید و رو به جلو داشتی امیدوارم سال جدید تجربه هات بیشتر و شیرین تر باشه.

من یه زمانی عاشق این بودم که معلم بشم بخاطر اینکه بتونم چنین روابطی با بچه ها برقرار کنم. لذتش رو ببر خانم معلم مهربون و دوست داشتنی

ممنونم عزیزم اصلا مهم نیس تولدم دختر
امیدوارم دوست من امیدوارم

mor چهارشنبه 15 آذر 1402 ساعت 08:31

یعنی یه دختر دبیرستانی توی ماهشهر چه تصوری از زندگی دو تا پسر gay توی کره می تونه داشته باشه؟!!

خیلی کنجکاو شدی انگار
والا منم چیز زیادی نخوندم اما خیلی به داستان و جزئیات مسلط بود . و قوه تخیل و حافظه خیلی قوی ای داره .
اگه اون قسمت رو داد بخونم میام برات تعریف میکنم از کنجکاوی دربیای

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد