گزارش کوتاه

اومدم یه گزارش کوتاه بدم برم بخوابم . دیروز کلی کار انجام دادم تا قبل رفتن به جشن عروسی ‌ . جشن هم خوب بود بعد مدتها یه دورهمی به خوشی پیش اومد و حالمون رو بهتر کرد . جای بابا خالی بود و یه بغض که میومد و میرفت ‌ . 

انشاالله همه جوون ها عاقبت بخیر و خوشبخت بشن . 


خانواده عروس جدید هم بله رو دادن . تا دیگه با چند تا بزرگتر هماهنگ کنیم برای خواستگاری رسمی . 


چقدر بدم میاد از جاری های حسود ..‌. زن داداش هنوز هیچی نشده رفته تو بُق و ادا ‌ . من که بش اهمیت نمیدم بی احترامی هم اصلا بش نمیکنم اما ولش کردم تو حال خودش . یادش رفته داداشم چه کارایی که براش نکرد ، که حتی خلاف سلیقه و میل بابا و حتی ما بود ‌ . اما ما می‌گفتیم هرچی خودشون بخوان و راحت باشن . 


چند روز کلی برگه تصحیح کردم ‌ . یه نمونه سوال مستمر فقط تونستم اوکی کنم . 


طراحی هم امروز تونستم یه کار رو سایه بزنم ، بنظر میاد بازم پرداخت نیاز داره . ولی اسکیس  مدل دوم رو هم زدم و یه مقدار سایه . که باید طی روزای آینده کامل شون کنم ‌ ‌ . تازه مدل سوم هم مونده . 


برای هفته بعد از دکتر نوبت مشاوره خواستم . احتمالا برای پنجشنبه جور بشه . 


میخوام برای ابروهام برم آرایشگاه یه مشاوره بگیرم ببینم چه کارشون میشه کرد تا انشاالله روز عقد داداش . چون قراره فقط یه مراسم عقد بگیرن . باید یه چیزایی رو زودتر  بررسی کنم  که دیر نشه . 


نظرات 3 + ارسال نظر
رعنا دوشنبه 1 آبان 1402 ساعت 21:44

سلام.
ساره‌جان خوبی؟
بهت تبریک می‌گم. مبارک باشه ایشالا به دل خوش. ای وای حسادت کردن به‌نظرم برای شخصیت انسان رو پایین می‌آره. چقدر توانایی داری عزیزم. وقتی به کاری علاقه داری، حتی اگه سخت‌ترین کار دنیا هم باشه راحت یه زمانی رو براش جور می‌کنی.

سلام عزیزم تو خوبی
خوبم شکرخدا
آره خیلی زشته آدم شخصیتش اینجور خراب کنه

مرسی عزیزم آره من طراحی رو خیلی دوس دارم نمیتونم بذارمش کنار تا جایی که میشه ادامه میدم

رضوان دوشنبه 1 آبان 1402 ساعت 12:06 http://nachagh.blogsky.com

مامانم می‌گفتند از قدیم این تو دهان مردم بوده بقچه (درحمام عمومی)دو هوو را میشه کنار هم انداخت بقچه دوتا جاری را نمیشه.من با جاری ها رقابت داشتم پنج تا بودند .اولین جاری دست پخت خوبی داشت دومین جاری طبقه پایین مادر شوهر خونه داشت و سه تای دیگه خیلی کوچولو تر از ما سه تا اولی بودند و حای بچه مون بودند.ولی من به گرد پای هر پنج تا نمی رسیدم از فامیل شوهر داری شون و بدین سبب در رنج دائم بودم که آنها عزیزترند ولی هر پنج تا به من محبت های فراوان کردند و بچه های مرا مانند فرزند خود محبت کردن کاش می توانستم باهاشون مهربون باشم ولی سخت بود.دیکه کذشت و سه نفرشان طلاق گرفتند رفتند

خب خودت خوب بودی حتما که از اونا خوبی زیاد دیدی رضوان جان
ولی آخرش ناراحت کننده بود

مونا شنبه 29 مهر 1402 ساعت 17:37

سلام خانم زیبا
مبارک باشه
انشاالله خوشبخت بشن تمام دختر پسرا
نمیدونم چرا حس میکنم تا سال دیگه این موقع خیلی از خواسته ها و آرزوهات اوکی میشه
و همه چی برات خیلی خیلی بهتر میشه..
دعا میکنم حسم درست باشه

سلام مونا جان مرسی عزیزم
باباااا دل ما رو شاد کردی فدای احساست
الهی خوش خبر باشی
تنت سلامت و دلت شاد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد