چند روزی بود میخواستم جلسه مشاوره ست کنم ، تا اینکه پنج شنبه صبح اوکی شد و از اونجایی که پر بغض و خشم بودم ، و البته بعد جارو زدن ، از خونه زدم بیرون و رفتم رو همون نیمکت که اوندفعه راجبش گفته بودم ، اونجا با دکتر حرف زدم. حس خفگی داشتم و نمیخواستم از خونه دزدکی با دکتر حرف بزنم ، میخواستم راحت باشم.
از شب قبل بدخوابی داشتم با خواهرم و صبح قبل ۶ باز صدا زد که بنشونیمش. یعنی یه وضعی ساخته برامون که فقط خدا میدونه چی میکشیم ، من درد و رنج اونو ندیده نمیگیرم اما همه مون پای یه نفر داریم نابود میشیم بخدا مخصوصا من . صبح چون خوابم نبرد زود از جام بلند شدم دیدم پلکم کلی ورم کرده و چشمم کامل باز نمیشه . الان البته پفش کمتر شده .
آره داشتم میگفتم با دکتر حرف زدم و گریه کردم از حال و روز این یه ماه و نیم . راجب خودکشی حرف زدیم و گفت چی باعث میشه به این زندگی بپیوندی منم گفتم هیچی... هیچی ندارم که بخوام بخاطرش هنوزم زنده بمونم و زجر بکشم ، دلم میخواد قبل ۴۵ سالگی بمیرم . و چون عرضه ندارم . و ترس از حرف های بعدش و حتی عدم موفقیت اقدامش ، باعث شده عملی ش نکنم .
کلی از اذیت های این مدت خواهرم حرف زدم . دکتر با آه و حسرت گفت دختر تو چه وضع و زندگی ای داری آخه ، بت حق میدم . اونقدر دلم پر بود که خبر قبولی مصاحبه رو خیلی معمولی تعریف کردم و راجب کار و دانش آموزان حرف زدیم .
از فشار کارای خونه که گفتم ، گفت ساره تو رفتی تو نقش مادری ، و همیشه آگاه یا ناآگاه داری برای همه مادری میکنی حتی برای مادر خودت ... این نکته برام جالب بود واقعا . و قرار شد بازم یه سری کارای خونه رو نکنم و تمرین به من چه داشته باشم و به هرچیزی و هر نقص و اشکالی تو خونه اهمیت ندم .
اونقدر دلم پر بود که دوس داشتم بیشتر حرف بزنیم اما متأسفانه نمیشد .
این پست رو اول تو دفترچه گوشیم پیش نویس کردم و موندم که تو وبلاگ بذارم یا نه ! آخه تازه بعد چققققددد من یه خبر خوب داده بودم بتون و خوشحال تون کرده بودم و حالا میدونم با خوندن این پست بازم حالتون گرفته میشه .
تروخدا منو بخاطر نوشته های تلخ ببخشید . و واقعا از همراهی چندین ساله تون ممنونم.
میدونم اگه نه همه تون ولی خیلی هاتون ، منتظرید ببینید آخر داستان ساره به کجا میکشه . و کی کتابش بسته میشه یا happy ending (پایان خوش) داره یا نداره .
اینو میدونم که من آدم سمی زندگی شما هستم . بعضی ها منو حذف کردن . بعضی ها هم از لطف شون هنوز کنار من هستن . و اگرم کسی حذف کنه اشتباه نکرده ، اصل روانشناسی رو برای سلامتی خودش پیش برده . که حال بهتری داشته باشه و حق همه ست که حال خوب داشته باشن . من متأسفانه بیشتر شما رو ناراحت میکنم تا خوشحال . امیدوارم هرچی خیر و خوشی تو زندگی تون باشه و فقط از شادی بگید و آرامش.