جلسه دهم مشاوره


چند روزی بود میخواستم جلسه مشاوره ست کنم ، تا اینکه پنج شنبه صبح اوکی شد و از اونجایی که پر بغض و خشم بودم ،‌ و البته بعد جارو زدن ، از خونه زدم بیرون و رفتم رو همون نیمکت که اوندفعه راجبش گفته بودم ، اونجا با دکتر حرف زدم‌. حس خفگی داشتم و نمیخواستم از خونه دزدکی با دکتر حرف بزنم ، میخواستم راحت باشم.  

از شب قبل بدخوابی داشتم با خواهرم و صبح قبل ۶ باز صدا زد که بنشونیمش. یعنی یه وضعی ساخته برامون که فقط خدا میدونه چی میکشیم ، من درد و رنج اونو ندیده نمیگیرم اما همه مون پای یه نفر داریم نابود میشیم بخدا مخصوصا من . صبح چون خوابم نبرد زود از جام بلند شدم دیدم پلکم کلی ورم کرده و چشمم کامل باز نمیشه . الان البته پفش کمتر شده . 

آره داشتم میگفتم با دکتر حرف زدم و گریه کردم از حال و روز این یه ماه و نیم . راجب خودکشی حرف زدیم و گفت چی باعث میشه به این زندگی بپیوندی منم گفتم هیچی... هیچی ندارم که بخوام بخاطرش هنوزم زنده بمونم و زجر بکشم ، دلم میخواد قبل ۴۵ سالگی بمیرم . و چون عرضه ندارم . و ترس از حرف های بعدش و حتی عدم موفقیت اقدامش ، باعث شده عملی ش نکنم . 

کلی از اذیت های این مدت خواهرم حرف زدم . دکتر با آه و حسرت گفت دختر تو چه وضع و زندگی ای داری آخه ، بت حق میدم . اونقدر دلم پر بود که خبر قبولی مصاحبه رو خیلی معمولی تعریف کردم و راجب کار و دانش آموزان حرف زدیم .


از فشار کارای خونه که گفتم ، گفت ساره تو رفتی تو نقش مادری ، و همیشه آگاه یا ناآگاه داری برای همه مادری میکنی حتی برای مادر خودت ...‌ این نکته برام جالب بود واقعا . و قرار شد بازم یه سری کارای خونه رو نکنم و تمرین به من چه داشته باشم و به هرچیزی و هر نقص و اشکالی تو خونه اهمیت ندم . 

اونقدر دلم پر بود که دوس داشتم بیشتر حرف بزنیم اما متأسفانه نمیشد . 

این پست رو اول تو دفترچه گوشیم پیش نویس کردم و موندم که تو وبلاگ بذارم یا نه ! آخه تازه بعد چققققددد من یه خبر خوب داده بودم بتون و خوشحال تون کرده بودم و حالا میدونم با خوندن این پست بازم حالتون گرفته میشه . 

تروخدا منو بخاطر نوشته های تلخ ببخشید . و واقعا از همراهی چندین ساله تون ممنونم.  

میدونم اگه نه همه تون ولی خیلی هاتون ، منتظرید ببینید آخر داستان ساره به کجا میکشه . و کی کتابش بسته میشه یا happy ending (پایان خوش) داره یا نداره .

اینو میدونم که من آدم سمی زندگی شما هستم . بعضی ها منو حذف کردن . بعضی ها هم از لطف شون هنوز کنار من هستن . و اگرم کسی حذف کنه اشتباه نکرده ، اصل روانشناسی  رو برای سلامتی خودش پیش برده . که حال بهتری داشته باشه و حق همه ست که حال خوب داشته باشن . من متأسفانه بیشتر شما رو ناراحت میکنم تا خوشحال . امیدوارم هرچی خیر و خوشی تو زندگی تون باشه و فقط از شادی بگید و آرامش.  

نظرات 11 + ارسال نظر
Reyhane R شنبه 3 تیر 1402 ساعت 20:34 http://injabedoneman.blog.ir/

سلام ساره جان.
نمیدونم یادت میاد یا نه ولی من از سال ۹۵ میخونمت و باهات همراه شدم و تو جزو اولین دوست های وبلاگی من بودی.باور کن باور کن تو این سالها کسی به سرسختی و صبوری و پشتکار تو ندیدم.کسی که سنگ جلوی پاش زیاد بوده ولی بعد از هربار زمین خوردن دست خودش رو گرفته و دوباره بلند شده و ادامه داده!
بهت افتخار میکنم دوستِ خاص و جنوبی من!

سلام ریحانه جونم عزیزم ممنونم از این همه محبتت
منم از دوستی و همراهیت خیلی ممنونم واقعا

صبا جمعه 2 تیر 1402 ساعت 03:45 http://gharetanhaei.blog.ir

سلام ساره جان

تو اینجا تو وبلاگ خودت هم که قلمرو شخصی خودت محسوب میشه بازم رفتی تو نقش مادرانگی واسه ما!
ما اگر خیلی بهمون فشار بیاد نمی خونیم اینجا رو عزیزم. مگه اومدیم مهمونی که اینجوری عذرخواهی میکنی.
به خودت فکر کن. ساره باید اولویت اول زندگی خودش باشه و هر کسی که بخواد مانع این مساله بشه تویی که باید اون فرد رو حذفش کنی نه اینکه ناراحت بشی واسش که آخی الان کامش تلخ شد یا هر چی. فقط منظورم به خواننده های وبلاگت هم نیستا!
خانوادت هم همینن. تو به اندازه کافی سرویس و خدمات دادی. نمیگم یه شبه ولی کم کم باید بری به سمتی که تو بتونی ازشون دل بکنی.
وقتی تو بتونی دل بکنی اونا خیلی زود کنار میان و راه حل پیدا میکنند.

ساره من نمیگم شرایطت آسون هست که نیست قطعا. ولی اگر بپذیری تو قربانی نیستی و بلکه با دلسوزی و خدمات و اطاعت های گاه و بیگاهت تو مشکلاتی که خانواده ت دارن به اندازه همه ی اونها و شاید هم بیشتر نقش داری می تونی از این شرایط بیرون بیایی. چون تو بقیه رو نمی تونی تغییر بدی. خواهرت رو نمی تونی درمان کنی و مادرت رو نمی تونی مهربون کنی ولی ساره رو میتونی تغییر بدی. وقتی ساره تغییر بکنه همه اتوماتیک تغییر میکنند.

برات خیلی خوشحالم چون ساعت کاریت تو مدرسه از صبح خواهد بود تا ظهر و امیدوارم برنامه ت اینقدر شلوغ باشه که هر روز بری مدرسه و عصرا هم کلاس خصوصی و قلمچی و موسسه رو داشته باشی.
درآمدت هر چی هست نصفش برای خانوادت باشه هر کاری میخوان باهاش بکنند. دوست دارن پرستار بگیرن دوست دارن خودشون شیفتی کار کنند ولی تو دیگه بجز اندازه ای که بقیه کار میکنند حق نداری کار کنی. تو دیگه برنامه ت اصلا بهت اجازه نمیده! تو دیگه توان جسمی ت چنین اجازه ای بهت نمیده!!
اینا رو اول خودت بپذیر و با خودت حل کن تو این چند ماه باقیمانده تا شروع سال تحصیلی و پاش هم وایسا! پای همه عواقبش.
لازم شد از اون خونه میری و یه سوییت مستقل برای خودت میگیری و هر شب یکی دو ساعت میری پیش خانواده ت و بهشون سر می زنی و بهشون کمک میکنی.
از جنبه اقتصادی مساله هم اگر تو چنین تصمیمی بگیری راه حل های بسیاری وجود داره که بتونی تصمیمت رو عملی کنی.
ازت خواهش میکنم خیلی جدی به حرفهایی که زدم فکر کنی.

وای صبا جمله اولت چقدر حقیقت داشت ..‌ من چرا اینجوریم؟؟
حرفات کاملا درست بود . من زیادی آدم حواس جمعی هستم نسبت به احساسات اطرافیانم ، اینم از بزرگترین نقطه ضعف های منه . کمتر میتونم بیخیال باشم . و جزو مواردیه که باید بیشتر روش کار کنم .
اگه تایمم اونقدر پر بشه که واقعا جونی برام نمیمونه و اونا هم مجبورن خودشون رو جمع و جور کنن و کمتر وابسته و منتظر من بمونن ، و منم بتونم با درآمدم انشاالله کمکی کنم . امیدوارم کارام خوب پیش بره و بتونم شرایط رو تغییر احسنت بدم .
ممنونم از تو عزیزم که کنارمی و چون میدونم یه سری حرفات از اصل تجربه و حتی درد بوده ، راحت به وجودم میشینه . امیدوارم غصه به دلت نیاد و همیشه راهت سبز باشه

فرشته جمعه 2 تیر 1402 ساعت 00:20

ساره جان ببین چند تا فرشته دورت جمع شدن اینم نشونه اینکه چقدر ماهی وخواستنی

آرررررهههه
دیگه نمیدونم کدوم فرشته به کدوم فرشته ست
ولی همه تون فرشته اید
عزیزی

خواننده خاموش پنج‌شنبه 1 تیر 1402 ساعت 21:14

ساره جان از اعماق وجودم برات انرژی مثبت میفرستم و آرزو میکنم که زودتر حالت خوب بشه و هر چی بنویسی من همیشه کنارتم تو خیلی برام عزیزی ساره جان درسته که همیشه خاموش میخونمت ولی بیشتر اوقات به یادتم

خواننده خاموش عزیزم ، شما که خاموش همه سالها با من بودید ارزش تون واقعا بالاست، چون میتونستید خاموش هم برید و من اصلا متوجه نمیشدم . یه دنیا ممنونم از همراهی ت
الهی هر چی خیر و شادی تو زندگی خودت برگرده

مونا پنج‌شنبه 1 تیر 1402 ساعت 19:32

سلام خوشگلم
خوبی؟
فقط خواستم بگم من بهت افتخار میکنم
اینکه تو این همه سختی باز هم دنبال یه راهی هستی که حال خودت رو خوب کنی واقعا جای تحسین داره
دلم میخواد یه روزی .. که خیلی هم نزدیکه .. زندگی بچرخه به سمتی که آرزوهات برآورده بشه و زندگیت بشه همون چیزی که دوست داری و دلت میخواد
تو لایق بهترینهایی

سلام مونای عزیزم ، شما منو در آینه زیبایی خودت میبینی خدایییی .
من همیشه تلاش میکنم اینو دیگه خودمم با گوشت و استخونم میفهمم
نمیدونم چطور تشکر کنم که جوابگوی این کامنتت باشم
قربونت بشم

لی لا پنج‌شنبه 1 تیر 1402 ساعت 19:14

تو چرا فکر می کنی سمی هستی!
تو کاملا حق داری ‌که خسته بشی از اون شرایط سخت....
من که خیلی دوستت دارم...تومانند گیاهی هستی که دروسط سنگ روییده وداره رشد می کنه...تو همینطور سرسبز بمان....دنیا همینطور نخواهدماند...با تمام سختیها با خواهر مهربون ترباش...فکر کن که دارند از فعالیتهای روزانه ات وکمکهات فیلم می گیرند ...سالها بعد به خودت قطعا افتخار می کنی ومی گویی این من بودم که این مسیر سخت را پیمودم.

ایییی لیلا جان ، چی بگم والا . همه قوا و انرژی م دارم خرج خوب بودن و بهتر کردن میکنم . گاهی میریزم ....
منم دوست دارم دوست خوبم . مرسی از محبتت واقعا .
بخدا حرف هاتون خیلی کمک کننده ست . خدا بم صبر بده بتونم خواهر مهربانی هم باشم نه فقط تبدیل بشم به یه پرستار .
خیییلی سخته

سمیرا پنج‌شنبه 1 تیر 1402 ساعت 17:29

خوشگلم آرزو میکنم بتونی از اون مدرسه انقد پول دراری ک بشه باهاش رفت و مستقل زندگی کرد
یا همدم خوبی پیدا کنی و باز بشه اون خونه و دردهاشو ترک کرد
راستی ی چی بانمک بگم حالوهوامون عوض شه.اینجا ک من زندگی میکنم ی جاهایی برای ماساژ هست ک آخرش هپی اندینگ میشه لزومن.ینی خیلیها ب خاطر همین قضیه میرن واسه اون ماساژه.خیلی خیلی هم براشون عادیه.قشنگ تو تبلیغش زدن هپی اندینگمث ما همه چیو قایمکی انجام نمیدن


خوش به حال شون بخاطر اینکه مجبور نیستن ظاهرسازی کنن و خود واقعی شون رو زندگی میکنن .
مرسی از آرزوی قشنگت الهی آمیییین
شما هم خوش و سالم باشی عزیزم

شیرین‌۲ پنج‌شنبه 1 تیر 1402 ساعت 15:17

ضمنا، این شعار های زرد روانشناسی رو بنداز دور
آدم سمی و این حرف ها یعنی چی

ما حق داریم کسانی را برای معاشرت انتخاب کنیم یا نکنیم
گاهی تصمیم میگیریم حتی دور اعضای خانواده را خط بکشیم چون دارد آسیب جدی می‌زند به ما

اما قرار نیست هر کس متفاوت باشد و یا ما از فلان قسمت زندگیش خوشمون نیومد، بهش لیبل سمی بزنیم

ما مبتوانیم روابط مان را مدیریت کنیم، اما انسان موجود اجتماعی است و کسی که با هر چیزی. مثل خواندن نوشته های یک وبلاگ، بخواد لیبل سمی بودن به کسی بزنه، شک نکن دارای بلوغ روانی و توان مدیریت روابطش نیست

پس نگران نباش، میدونم بخاطر شرایط سخت زندگیت، مهر طلبی ات زیاده، منهم دچارش هستم و میدونم خیلی جاها خود سانسوری میکنم و یا خدمات اضافه میدهم. اما قراره همه مون رشد کنیم.

چقدر خوبه که داری از مشاورت کمک میگیری، راستش من از اون آدمهای مثبت اندیش که هی بخوان روحیه بدهند و تشویق کنند نیستم ‌ . اهل قانون جذب و این حرف ها هم نیستم.

اما بعنوان کسی که تمام وبلاگت را خونده ام، فکر میکنم ( و شاید هم اشتباه باشه) که شرایطت نسبت به چند سال پیش خیلی بهتره، علیرغم خستگی های مفرط بخاطر شرایط سخت تر شده خواهرت
هم شرایط محیطی ات راحت تر شده، چون اون سخت گیری های محدود کننده به شدت پیش نیست
هم جایگاه اجتماعی ات قوی تر شده

این دو عامل داره قوی ترت میکنه و البته خوب طبیعیه که گاهی کم میاری. چون تو داری وظایف خونه را انجام میدی ولی شاغل هم هستی و حالا پرستار نیمه شب

گمان کنم ، چون خودت قادر نبودی که جلوی خانواده محکم بایستی، الان این پرستاری شبانه داره تو رو به جایی میرسونه که از لاک خودت بیایی بیرون. اون لاکی که با تمام محدودیت هایت، بخاطر اینکه دیگران تاییدت میکردند و یا حداقل نکوهشت ننی کردند، برایت امنیت داشته
الان چون امنیت بیشتری خارج از این لاک، با یاری خودت به دست آورده ای ، دیگر اون امنیت لاک به اون فشار و سختی اش برایت نمی ارزد. پس داری طغیان میکنی و این جای تبریک دارد، اگر چه توام با درد است
تو داری دایره امنیت و توانایی هابت را گسترش میدی، و چون تجربه اش را نداشته ای ، معلومه که هم کند هستی، هم تردید داری، و هم درد میکشی

و من چقدر خیالم راحته که حس میکنم مشاورت آدم آگاهی است. متاسفانه ۹۰ درصد مشاورهها در ایران بی سواد، کم هوش و پر از کمپلکس های شخصی هستند و بخاطر همین خیلی وقت ها بیشتر نقش گیس سفید رو بازی میکنند.

شیرین جان این کامنتت خودش یه درس کامل مشاوره بود و من بدون دادن هزینه استفاده ش بردم
هم راجب اینکه هرکسی رو نمیشه لیبل سمی بودن زد و شاید یه تعریف اشتباه به من رسیده باشه . همون که میگی مدیریت روابط، واقعا درسته، شاید بهتر بشه تعریفش کرد و ما تو انتخاب مختاریم . شاید من نوعی از یه ادم غصه دار هم بتونم درس هایی بگیرم که از شخص دیگه نتونم و من باید اونقدر عاقل باشم که بین رفتارها اون مثبت رو بگیرم .
ممنونم که این همه وقت و انرژی میذاری تو کامنت هات عزیزم. و نوع تغییراتی که از من دیدی رو گفتی که خودمو بهتر بشناسم
و همچنین از تایید دکترم ، که اطمینان بهم میدی

شیرین‌۲ پنج‌شنبه 1 تیر 1402 ساعت 15:03

ساره عزیزم
چیزی که تو از زندگیت تعریف میکنی، خیلی از ماها، با نسبت کم یا زیاد، اون رو تو زندگی هامون داریم. تو در حقیقت داری لطف میکنی که با روایت روزمرگی هایت و گفتن جزییات و شرح احساساتت، گاهی به ماها تلنگر میزنی که کجای قصه قربانی بودن برای خودمان ایستاده ایم
بنابراین نه تنها نباید ناراحت باشی برای واگویه غصه ها و ناراحتی ها و خشم هایت، بلکه ما باید سپاسگزار تو باشیم

ضمنا ، نه، ماها منتظر پایان قصه ساره نیستیم که چی میشود یا چی نمی‌شود، بلکه همه مون مشتاق دانستن روزمرگی های تو و خودمون، چالش ها، پیروزی ها، شکست ها، تردید ها و ... هستیم. زندگی واقعیه اینه. فیلم و کتاب و نمایش، برش هایی از زندگی است با تمام خوبی ها و بدی هاش، اما خوبیه روزمره نویسی و وبلاگ نویسی ادامه دار بودنش و نداشتن پایان بندی است

سلام شیرین جان
واقعا ممنونم از اینکه منو درک میکنی و همراه هستی .
انشاالله همیشه خوب و خوش و تندرست باشی
امیدوارم نوشته هام بتونه کمکی کنه و حتی مشاوره هام به شما هم .

مریم پنج‌شنبه 1 تیر 1402 ساعت 13:24

سلام ساره جان بقول دکتر روانشناسم در کنار هم بودن مهم هست اینکه شما مشکلات خودت را میگویی اول وبلاگ خودت هست دلت میخواهد جایی حرف بزنی تا سبک بشوی پس هر کس دوست دارد غمخوارت باشد بسم الله هر کس هم نه به سلامت هرکسی هم اینجا را میخواند تنها کاری که از دستش بر می‌آید دعا هست که ان شاالله روزی گیرا شود درباره نکته ای که گفتی دکتر گفته تو نقش مادر را در خانه داری مشاور هم همین را به من گفت و متاسفانه همین کار باعث شده همه از خودشان سلب مسئولیت کنند طلبکار باشند مدام اعصاب من را خراب کنند و حتی دعوای شدید کنند و تنها نتیجه اش هم انواع بیماری هست که همه خودشان در موقع لزوم کنار میکشند و به گردن خودم یا کسان دیگر می اندازند ساره جان خیلی خیلی به فکر سلامتی خودت باش که ما جز خدا و خودمان کس و یار دیگری نداریم.

آره میدونم خوندن یا نخوندن من با انتخاب اونهاست اما بازم دلم میسوزه برا اونایی مثل شما که با من حرص میخورن ...
آره برام عجیب بود این نقش مادری ، قرار شد تا جایی که میشه کم و کمترش کنم . برای همین تمرین به من چه را باید مد نظر قرار بدم و خودم رو موظف به انجام همه کارها و حتی نظارت یا بررسی ، نکنم .
مریم جان ممنون عزیزم

فرشته پنج‌شنبه 1 تیر 1402 ساعت 12:35

ساره جان عزیزم چرا بابت درد دل در وبلاگی که متعلق به خودته عذرخواهی میکنی؟ عزیزدلم خوندن تنها یک پست از وبلاگ تو کافیه که حس شگفتی رو به خواننده منتقل کنه که ساره چقدر قابلیت شکفتن داره. در اوووج مشکلات تو باز روزنه ای پیدا میکنی و میشکفی عزیزدلم

فرشته عزیزم چی بگم قربونت. واقعا اون جمله ت به دلم نشست . خیییلی ممنونم عزیزم
به امید خدا بتونم قوی ادامه بدم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد