به دکتر پیام دادم برا فردا بم تایم بده متأسفانه تایم نداشت.  

خوبه عصر یه مقدار نشستم پای کار طراحی و مقداری از کار پیش بردم . این هفته باید بتونم هم تکلیف  استاد تموم کنم هم اون چالش رو پیش ببرم . 

یکشنبه هم نوبت دندانپزشکی  دارم . 

دوشنبه هم دایی قراره ناهار بیاد پیش مون . برای همین باید طوری تنظیم کنم که به کارام برسم . 


من بین برزخ و بهشت وجودم گرفتارم . هیچ آدمی دلش نمیخواد بد باشه یا بدجنسی کنه . دلم نمیخواد بد بشم . دلم میخواد عاشق خانواده م باشم و هستم . شاید ظاهر رفتارهام قشنگ نباشه اما خار تو پاشون بره منم اذیت میشم . البته که کسی دلها رو نگشته و باید ظاهر رفتار خوب باشه نه درون دل . اما به حکم نقص های آدمی منم کم میارم . بازم به خودم میگم ساره صبوری کن و مهربونی .  

باید یه سری روابط رو بهتر کنم . انشاالله که بتونم . 

نظرات 5 + ارسال نظر
رها شنبه 31 تیر 1402 ساعت 23:02

ساره جون صبوری و مهربونی هم حد و اندازه ای داره. باید به فکر آینده خودت باشی

رها جان موندم راهی ندارم . هی تلاش میکنم و گاهی دست و پا میزنم

نیلو۲ شنبه 31 تیر 1402 ساعت 13:55

سلام خانم ساره عزیز، شما بسیار بسیار صبور و مهربون هستید. و به نظر روی مدیریت اون باید کار کنید.
در خصوص اشپزی وقتایی که دوست ندارید انجام ندید مطمئنا گرسنه نخواهند ماند.
خواهر و برادری که در کنار ما زندگی نمیکنه وقتی میاد باید و باید وقت بیشتری بگذاره باید کمک کنه کارهای عقب افتاده رو سروسامان بده خریدای کلی و پر کردن فریزر و یخچال رو پاک کردن و شستشوهای سالانه رو انجام بده چون باید بدونه که برای مهمانی نیومده شرایط اون خونه میطلبه که وقتی میاد یه فرصت استراحت به اعضای اصلی خونه بده.
اگه این رو نمی دونند شما با رفتار غیر کلامی و کاملا نامحسوس این رو یاد بده.اونشب اصلا نباید آشپزی میکردید واقعا هم خسته بودید می رفتید استراحت در خصوص کارهای خواهرتون هم صفر تا صد یک روز رو به ایشون واگذار می کردید تا فکر نکنند می تونند نصیحت نکنند.
اگر با یکی از اونا صمیمی هستی و فرد معقولی است با اون صحبت کن تا افراد رو توجیه کنه.
در خصوص مادر گرامی هم بهرحال سنی از ایشون گذشته واقعا انرژی قبل رو ندارند این رو شما و اطرافیان بپذیرید. اگر استفاده از وسیله ای سخت است روی دکمه های اون برچسب بچسبونید تا یادشون بمونه.
من برای شما ناراحت میشم اما برای مادرتون هم همینطور.
اما از عدم‌ موقعیت سنجی خواهری که مهمان آمده ناراحت شدم.
به امید روزای پر از آرامش برای شما

سلام نیلوی عزیز ممنونم که کنارم هستی .
متأسفانه همه عمر هرکی خونه ما اومد بیشتر مهمان بود . اصلا انگار خودش دنبال فرصت استراحت بوده و راحت شدن از مسئولیت هایی که تو خونه ش مجبوره انجام بده و خونه پدرش به حکم مهمانی مجبور نیس که انجام بده . وقتی جوری رفتار میکنن که کار بلنگه ، دیگه جرات نمیکنی کاری دست شون بدی . خوبیش اینه که فقط یکی شون میاد چند روز میمونه ، بقیه در حد یه صبح تا عصر میان و میرن و به اونجا نمیکشه که حتی بخوان کمک خاصی کنن .
درباره مامان منم میدونم بخدا خیلی وقتا من براش دل سوزوندم . اما مامانم قبلا خیلی زرنگ تر بود ، انگار از وقتی بابا فوت کرده چون سخت گیری های بابا نیس ، از یه چیزایی بیخیال میگذره یا سر نمی‌بنده یاد بگیره یا انجام بده و این فشار رو منو بیشتر کرده . لباسشویی چند تا دکمه باید زده بشه تا دیگه اوکی بشه کار کنه . فقط با یه دکمه نیس که بخوام علامت گذاری کنم . حالا اونم زحمتی نداره بخدا ولی اونا نباید دیگه حتی برای یه دکمه هم وابسته من بشن .
من اگه توانم و روحیه م بهتر بود یا تعدادمون و کارامون کمتر بود اصلا نمیذاشتم مامانم تو این سن خیلی کارا بکنه . هرچند هستن پیرزن هایی مسن تر از مامان من که تنها زندگی میکنن و آشپزی میکنن و زندگی .

عابر شنبه 31 تیر 1402 ساعت 10:22

سلام .‌خودت رو سرزنش نکن شرایط تو طوریِ که دیگه برات حق انتخاب نذاشتن هر کسی جای تو هم باشه کلافه میشه اینکه من انتخاب کنم نیکی کنم یا وظیفمه که نیکی کنم فرق میکنه ، عموم آدمها از کمک به همنوع لذت میبرن حالا اگه پاره تن آدم باشن که اصلا یه جور دیگه است ولی به شرط اینکه وظیفه نباشه. یه مثال بزنم من خودم هر وقت میرفتم به مادربزرگم سر بزنم براش یه چیزی میخریدم که محبتم رو بهش که پیر بود نشون بدم( مشکل مالی هم نداشت ابدا) یه بار یه جوری شد که نشد براش چیزی بخرم مغازه های سر راه هم بسته بود فکر کن توی مسیر مامانم با من دعوا میکرد که چرا دیر کردی که حالا دست خالی بری و ... کار به جایی رسیده بود میگفت پول بذار توی پاکت بده حداقل که دست خالی نباشی، نمیدونی چه حس گند و بدی داشتم بهش نگفتم ولی احساس خوب محبت رفته بود، احساس خفت شدن بهم دست داده بود مامانم هیچوقت متوجه نشد که از اون به بعد حس خوبم رو ازم گرفت و من فقط از سر تکلیفی که مامانم برام ایجاد کرده بود فقط چیزی میخریدم که توش ذره ای عشق نبود.

دقیقا مشکل منم همینه ، همین حس بد سوءاستفاده گری یا نادیده گرفته شدن . یا به اجبار و وظیفه کاری کردن . درصورتی که وقتی یکی تو کارا کمکم میکنه من کلی انرژی میگیرم و با علاقه پیش میرم . اونا یه قدم بردارن من ده تا برمیدارم .

فرشته شنبه 31 تیر 1402 ساعت 01:25

ساره جان عزیزم، این بایدی که تو جمله ی سطر آخرت گذاشتی رو لطفا حذفش کن.
دست از یقه ی خودت بردار عزیز دلم.
جسم تو به اندازه ی کافی تحت فشار هست ، ولی برای روحت کمی آسان بگیر...
ببین گلِ من تو کنشی میبینی و مجبور به واکنش میشی پس چراااا بابت این واکنشت عذاب وجدان میگیری؟
میدونم تغییر سخته ولی عذاب وجدان، این پروسه رو سختترش میکنه. نذار اطرافیان احساس کنن که عذاب وجدان داری بابت تغییراتت. تمرین کن قاطعانه تغییر کنی اینطوری اطرافیان هم متوجه میشن که قضیه شوخی بردار نیست.

سلام فرشته عزیزم. آره متأسفانه مشکل من همین عذاب وجدان و احساس گناه هست که مثلا دارم چند ماه با مشاوره سعی میکنم ازبین ببرمش . به قول دکتر وقتی خوبی کردی کسی تاج سرت گذاشت که وقتی نکنی از حدس واکنش اونا به خودت احساس گناه میدی؟!
باور کن اگه ببرنم رو دستگاه چیزی از روانم باقی نمونده من همش دارم تلاش میکنم خوب باشم همش تلاش میکنم تغییر بدم اما آرامش ندارم . مثل کسی که تو اقیانوس هی شنا میکنه به ساحل برسه اما هی دورتر و خسته میشه .
تغییر من داره پیش میره و حتما متوجه ش شدن اما چیزی نیس که باب میل اونا باشه
ساره ای که همه کاری می‌کرد و حرف نمیزد ، حالا چرا برای هر کاری واکنش و حرف و تغییری داره ؟
حتما فکر میکنن چرا من اینقدر منت میذارم یا به دیدشون بد شدم .

زینب جمعه 30 تیر 1402 ساعت 23:10

منظورت صبوری و مهربونی با خودته دیگه؟

ایییی زینب جان . نمیدونم چی بگم ‌ . صبرم که تموم شده برای اطرافیان. ولی هنوز برای خودم جا داره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد