ضعف محبت

نتونستم  تکالیف این هفته رو کامل کنم و تحویل بدم .  ذهنم بابت روز قبل آشفته بود و بازم امروز برا ناهار سرخ کردنی داشتم . و فاز پروندم،  هرکار میکردم با حس و علاقه طرح بزنم نشد ، کمبود وقت هم استرسی م کرده بود ، دیگه عصبی شدم و جمع کردم و فقط سه تکلیفی که آماده بود رو ارسال کردم تو گروه . بعد کارای ناهار مامانم گفت بذار من ظرف ها بشورم امروز ، منم تعارف نکردم و گذاشتم خودش همه رو شست . خواهرم هم فر رو پاک کرد و من گفتم آره انجام بدید من خسته شدم . 

چون بشون گفتم من خسته بودم  ، چرا کسی کمکی نکرده و شام نخورده بودید . البته جلو خواهر مهمان سعی کردم خوددار باشم و خیلی نشون ندم . 

امشب اومدم باز دیدم اینا شام نخوردن ،  گفتم هم چرااااا؟  هیچ دلیل درستی درکار نبود . اینکه بچه کوچیکه ادا درمیاره اینو نمیخورم اونو نمیخورم  و همین طور مونده ببینه دایی ها میان چی باشون بخوره .  آخرش هم چون دلش گزینه های موجود رو نخواست منم چیزی درست نکردم ، البته بعد حرص خوردن که چی میخوای چی نمیخوای . ساز سوسیس و پیتزا میزد . به مامانم و خواهرم گفتم خب چرا از عصر براش سرخ نکردید ، گفتن خواسته منتظر بمونه . گفتم حداقل سوسیس درمی آوردید آب بشه ، آخرش  بچه هوس پیتزا داشت و گفت سوسیس هم نمیخوام . منم ول کردم . 

فقط حرصم دادن .

اینقدر دلم میخواست این هفته مشاوره بگیرم ، ولی نشد . 


نگاه میکنم میبینم چقدر تربیت بعضی از بچه ها سخت و نشدنی به نظر میاد . و کنترل رفتارهاشون تو جمع های خارج خونه . 

و بعضی ها رو میبینم چقدر خوب بچه تربیت میکنن . 


متأسفانه من از اون خاله و عمه های فوق العاده دل نازک هستم که اونقدر محبت میکنم و توجه ، که بچه ها هم میدونن خواسته شون رو فقط از من میتونن بگیرن ، برای همین وقتی میان همه زحمت شون از مادرشون میافته سر من . مادر هم بدش نمیاد استراحت کنه خب . 

ولی به خودم میگم ساره ضعف بزرگ تو همین دل نازکی ت هست و حتی فردا نمیتونی بچه خودت رو تربیت درست کنی چون تو دهنت نه و نمیشه نداری به بچه بگی . و زود دلت میسوزه و قدرت تحکم نداری . 

گاهی همین چیزا منو از ازدواج و بچه داری هم متنفر میکنه . البته به موقع ش من حتما از مشاور کمک میگیرم . 


استاد تکلیف  این هفته رو سایه هارمونی  رو یه مدل دست فرستاده  . من پیش بینی ش کرده بودم ولی وقتی  هفته پیش گفت  درس آخر دست ، من تعجب کردم که  سایه رو نگفته بود . ولی این هفته گفتش ...  من خوشحال بودم سایه دست رو نگفته بود ، ولی حالا دیگه چاره ای نیس و باید سایه بزنم .  اگه بتونم تکالیف  عقب افتاده  رو هم انجام  بدم  و حتی  اون مدل چالش رو هم شروع کنم . 


جزوه نویسی هام تموم شد . اما تایپ مونده و طرح درس نویسی . 




نظرات 4 + ارسال نظر
زینب پنج‌شنبه 29 تیر 1402 ساعت 23:32

خودتو این طوری زیر سوال نبر اتفاقا هم مشکل دل نازکیتو درست تشخیص دادی هم حداقل یه بار حرفتو زدی. به نظرم عصر از سرکار زنگ بزن بگو امشب شام فلان غذا رو بذارین تا من بیام (دقت کن کلی نگی شام چون اصلا درست نمیکنه اسم غذا رو بیار یا از بین دوتا غذا بگو کدومو امشب میتونی درست کنی؟) یا از همون اول صبح با خواهرت طی کن که شب شام با تو. زیاد به افراد گزینه نده صریح صحبت کن.

زینب جان مامانم با خواهر کوچیکه از ۴و ۵ میشینن پا فیلم‌ها ترکی . خواهرم خوبه یه سرویس میده به خواهر مریضم و فوقش شام پسرش رو بده چون ممکنه شوهرش زودبیاد دنبالش اگرم بدونه نمیاد منتظر میمونه من با داداشا شام پسرش هم بدم البته خیلی کم پیش میاد . مامانم هم فوقش نوع شام رو تعیین کنه که برید باگت بخرید شام فلان ساندویچ.. دیگه آماده کردن و پختن اون ساندویچ با ساره ست ‌ . بخدا بیشتر شب ها من حتی شام نمیخورم فقط آماده میکنم بخورن . همه فاصله ۹ تا ۱۰:۳۰ که اومدن من هست واتمام پروژه شام ، من تنهام تو کارا .

مامان فرشته ها پنج‌شنبه 29 تیر 1402 ساعت 12:20 http://mamanmalmal.blogfa.com

اخیش کارت درسته
امان از دل نازکی یه زمانی من از سرکار برمیگشتم با سه تا بچه یهو میدیدم دوسه تابچه دیگه هم تو خونمون هستند وای اوایل تحمل میکردم اواخر دیگه دیوونه شده بودم بیچاره بچه هام که میگفتم جرا در رو باز کردید فکر کن من با اون حجم کار اداره با بدن خسته میومدم تا ۶تا بچه تو خونه هست انگار عقلی تو سر مادرای بچه ها نبود الان خودشون با وجود خانه دار بودن وفاصله ۶سال بین بچه ها با امکانات فراعالی مینالنوای لچه نمیزاره بخوابیم و حتی زحمت پختن غدا هم ندارن از رستوران میگیرن
انگار ما جون اضافی داشتیم به خدا موقع مهمونی میخورن میرن بعد من حتما با اون همه خستگی ظرف میشستم نه به ما نه به اونا
ساره جان اگر بیشتر از فر استفاده کنی تو وقتت صرفه جویی میشه همه چی رو طعم داد کن بزار تو فر مخصوصا ماهی هم خوشمزه است هم کثیف کاریش کمتره و اماده سازیش سریع ترو سالمتر

اصلا خوب نیس بعضی مامانا اینقدر بیخیال میشن . واقعا بعضی مامانا دنبال دو ساعت راحت شدن از بچه هاشون هستن ، هرجا و به هر بهانه میفرستنشون . اما به این فکر نمیکنن وقتی خودشون حوصله بچه شون ندارن چطور توقع از دیگران دارن به بچه هاشون رسیدگی و احترام بذارن .
درمورد غذا و فر ، نوع مواد و روش پخت شون چون مشخصه ، فقط یه سری ها رو میشه تو فر گذاشت . والا من هر راهی میرم کار خودم کمتر بشه

صبا پنج‌شنبه 29 تیر 1402 ساعت 07:13 https://gharetanhaei.blog.ir/

ساره جان، چرا میایی می پرسی شام خوردین یا نه و چرا شام نخوردین؟!!

رسیدی خونه سلام و احوالپرسی کن، حوله ت رو بردار برو حمام دوش بگیر، بعد هم برو تو رختخواب، اگر کسی گشنه ش هست میره شام می خوره!!
اگر کسی تو واسش مهم بودی و اومد پرسید بگو سرم درد می کنه و حالت تهوع دارم و اشتها ندارم!!
اگه گفتن ما شام چی بخوریم؟ من باشم میگم زهرمار
میگم فکر کنید من مرده م، بازم منتظر میشید؟!!
اینکه عصبانی نمیشی بده!!

برای چی خودتو مسئول بقیه می دونی! خواهرزاده ت ناز داره! مامانش هست! مامان خودتم هست. تو اگر واقعا دل نازکی دلت برای خودت بسوزه!!

ببخشید اینقدر مستقیم میگم خانوادت بارها ثابت کردن خودخواهند، بی معرفتن و منتظر یه نفر هستند بهشون سرویس بده، تک تک شون، از اون خواهر مریضت گرفته که می تونه حداقل از بقیه درخواست کمک کنه و به بقیه گلایه کنه تا مادرت.

روی بروز خشمت، روی فریاد زدن حتی و هزار تا ویژگی که بتونی خشمت رو ابراز کنی کار کن!

باور کن من نمیپرسم اما قشنگ معلومه نخوردن ، هر شب داداشا شام شون با منه ، وقتی خواهر با بچه هاش میاد هم اینا منتظر می‌مونن تا من میام این میگه فلان چی میخوام اون میگه بهمان چی ... و جریان دو شب قبل پیش میاد
دلم میخواد وقتی یکی گفت شام چی بخوریم ، بگم کوفت بگم زهرمار
خیییلی دلم میخواد داد بزنم ، تو یه کامنت دیگه هم گفتم ،‌اوج عصبانیت من انفعال تو لحنمه و اخم تو صورت . کلی خشم فروخورده دارم که فقط داره منو از داخل خورد و له و بیمار میکنه .
یه عمر خشمم رو خوردم . از ترس بابا و از ترس پشیمونی. ‌

درمورد خواهرم حرفت رو قبول دارم . البته شاید اون چون معمولا اهل ناله نیس و گلایه نمیکنه ازشون . برای همین هیچ کس هم نمیدونه من یا حتی خودش چه شرایط سختی داریم . من اگه حرف بزنم میگن چطور دلت میاد و خواهرته گناه داره . ولی اگه خودش بگه بهتره ... که نمیگه .
اتفاقا یه بار مشاورم ‌گفت یه بیمار داره که خود بیمار به اعضای خانواده میگه شما برید دنبال زندگی خودتون و معطل من نشید .

نگو خشم ، عین یه اره داره خودمو زخم میکنه و تکه تکه

فرشته پنج‌شنبه 29 تیر 1402 ساعت 00:58

همین فرمون برو وخستگی وناراحتی خودت رو نشون بده بمیرم برات که این قدر ملاحظه همه رو میکنی

قربونت بشم فرشته جان . خدانکنه عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد