شب های خاطره

امروز مهمان ها رفتن . دست هام مخصوصا دستی که عمل کردم خیلی اذیتِ ، بسکه پخت و پز و بشور و بذار ببر داشتم.  مهمان پذیری  بیشتر از دو روز واقعا  دیگه خارج از توان منِ . 

حالا من میمونم تا این درد آروم بشه . 

باید فردا بعد جارو و گردگیری  ، بشینم پای کار طراحی  . خیلی عقبم . 

دورم که خلوت بشه میتونم بیشتر رو برنامه هام تمرکز کنم . رو مطالعه م و حتی اگه بشه یه فیلمی ببینم .  معمولا  وقتی مهمان داریم گاهی حتی فرصت و جون انجام روتین مراقبتی بهداشتی پوستی  و بدنی خودم رو هم ندارم  چون اونقدر کارا زیاد میشه و خونه شلوغ ، که نمیشه راحت به کاری رسید ‌ ‌. 


امشب دیگه داخل خونه میخوابم . خدایی با اومدن شون فرصت لذت خوابیدن زیر آسمون  تو هوای طبیعی رو به من هدیه کردن و امروز ازشون حتی تشکر کردم . هوا هم عالی بوده تا اینجا ، یعنی همین امشب هم هوا سردی توش داره ، البته داخل خونه گرمه ولی هوای شب خیلی خوبه . دیشب خیلی سردم شده بود دیگه صدا اذان که شنیدم بلند شدم اومدم داخل خونه خوابیدم ، یعنی کلا این چند شب من اصلا خوب نخوابیدم ، فقط ذوق اون هوا و آسمون رو داشتم . خاطره جدیدی در ذهنم از این چند شب ثبت شد .


بسته ای که سفارش دادم خورد به شلوغی و تعطیلی های آخر سال و هنوز دستم نرسیده . با پیگیری و تماس متوجه شدم رسیده تو اداره پست شهر ولی هنوز توزیع نشده ، خیالم راحت شد . امیدوارم  لوله آرشیو سالم مونده باشه با این همه تاخیر . 

شروع خوب

هنوز مهمان داریم و حسابی گیر کار و پذیرایی  هستم . یه دو روزی هم حال جسمی م ریخت بهم و بازم سردرد و ضعف .

 هوا عالیه تا امروز ، چیزی که ما سال‌های قبل تو این ایام اصلا نداشتیم  و در کل شروع خوبی بوده و ادامه خواهم دادش.

از اولین کارها بعد تعطیلات  انجام چکاپ هست . چند تا کار نوشتم و برنامه ریز و درشت برای امسال ، باید یکی یکی تیک شون بزنم . 

هوای عالی این هفته آخر و خوابیدن زیر آسمون رو به فال نیک میگیرم و میرم که امسال کلی اتفاق خوب رقم بزنم . به امید خدا و صدالبته با تلاش خودم . 

سه شب پیش  تو حیاط خوابیدم با خواهرزاده و خانمش ، خیلی سرد بود با دو پتو خودم رو پوشوندم ، البته شب اول بارون زد و فراری مون داد داخل خونه ، شب دوم هم حال من واقعا بد شد و اومدم داخل ، دیشب رو تا صبح موندم اما اگه بگم فقط دو ساعت خوابیدم باورتون نمیشه ، اوضاع خوابم حسابی ریخته بهم ، مخصوصا که جام عوض شده ، ولی دلم نمیخواد این فرصت رو از دست بدم . فقط از خودم تعجب می‌کنم برای کسی که از ۷ صبح بیداره و تا حداقل ۱۲ شب گیر کار و فعالیتِ ، چرا شب سرش رو بالش میذاره ، اصلا انگار نه انگار باید از خستگی غش کنه . 

مهمونا قراره فردا برن . و بقیه سر زدنی ها می‌مونن که هی برن و بیان . 



برای اونایی که  وبلاگم حالشون رو بد میکنه : 

جایی که دوس نداری نرو .

چیزی که دوس نداری هم نخون . 

چرا جایی میرید و چیزی رو میخونید که دوس ندارید و صاحب خونه رو به فحش میگیرید . 

واقعا هیچ اجباری نیس منو بخونی ، و نه دعوتنامه برات  فرستادم .



کمی بیشتر  انسان باشیم و اگه نمیتونیم حال کسی رو درک کنیم ، بهتره زبون به دهن بگیریم . 


بارها و بارها وبلاگ هایی رو خوندم که اصلا باب طبع و افکار من نبودن ، اما خدا شاهده انتقادی نکردم . فوقش خوشم نیومده ، دیگه اونجا رو نخوندم ولی نویسنده ش رو با کامنت دور از انسانیتم،  آزار ندادم . 



مخلص همه دوستای گل خودم ....