باغ رستوران

امروز رفتم پیاده روی،  یه جورایی شاید حالتش رو خواسته ناخواسته  تغییر دادم ، مسیر رو عوض کردم ، خیلی رو سرعتم تمرکز نکردم ، مثل آدم بیخیال ها که عجله هم ندارن راه رفتم . تو مسیرم همیشه از یه باغ رستوران رد میشم که فقط جلوی ورودی ش رو میتونم حین رد شدن ببینم ، یه فضای خیلی سرسبز و پردرخت . اما هیچ وقت داخل نرفته بودم ، نمیدونم چرا با اینکه چند سالی هستش ، اما هیچ وقت گزینه مورد توجه من و دوستام نبوده . همین جور که تو خیالات و افکار خودم بودم  گفتم اینبار ردش نمیکنم و میرم داخلش ببینم چه خبره ، تو همون افکار یادم افتاد ماه رمضونه و احتمالا تعطیل ، و اینکه اصلا حواسم نبود ماه رمضونه و من بطری آب به دست دارم میرم و تو مسیر آب میخورم ، وقتی متوجه رفتارم شدم ، راستش از خودم ناراحت شدم . من شاید روزه نباشم و شاید مخصوصا امسال تو شهرمون حتی ده درصد از نشانه های این ماه رو نمیبینم،  ولی من باید رعایت کنم . چون اون موقع که روزه میگرفتم ، دوس داشتم بقیه حرمت این ماه رو حفظ کنن نه چون من تشنه هستم یا گرسنه ،‌ فقط بخاطر خود ماه .
خب من رسیدم به اون باغ رستوران و وارد شدم ، تو نیتم خوردن نبود ، فقط محیط رو دوس داشتم ببینم و اگه اجازه بدن کمی بشینم . خود ساختمان از شانس خوب یا بد من در حال تعمیرات بود ، خوب  چون مجبور نبودم حتما چیزی سفارش بدم برای خوردن ، بد چون نشد فضای داخلی رو هم چک کنم . اما فضای سبزش عالیییی بود ، به معنای واقعی تحسین منو برانگیخت . آخه نه اینکه من زیاد اهل ذوق نیستم  هرچیزی به راحتی منو به هیجان نمیاره ، که بگم وای چه خوشکله . اما واقعا زیبا بود . از کارگر جلو در اجازه گرفتم که وارد بشم و رو صندلی های بیرون کمی بشینم ، ایشون هم با توضیح اینکه رستوران بسته ست و کافه چنان است ، به من اجازه ورود دادن ، اگه بگم قسمتی از بهشت بود اغراق نکردم ، تا اومدم بشینم رو صندلی ، یه تاب خوشکل با گل و گیاه دورش توجه منو جلب کرد. با ذوق نشستم رو تاب و کمی تاب سواری کردم و عکس گرفتم از همه فضای اونجا . امیدوارم بتونم چندتا عکس ازش بذارم . خیییلی خوشکل بود . اما من تیپ معمولی زده بودم و واقعا سلفی همیشه جوابگو نیس . به خودم گفتم باید یه روز با یکی از بچه ها بیام که پایه عکس گرفتن هم باشه . بعد هم مسیرم رو ادامه دادم و یه نیمکت زیر یه چندتا درخت هم چیزی بود که قبلا ندیده بودم و هوای خوبی زیر درخت ها می وزید . یه فاصله ای هم اونجا نشستم و فقط پیرمردی که تو زباله می‌گشت،  حالم رو گرفت . بعد یادم افتاد که یه تاپ مشکی هم لازم دارم پس تا بازار رفتم خریدمش و اومدم خونه . بازار هم سر راهم بود . تو منطقه ما کلا همه چیز تو مسیرهای کوتاه قابل دسترسی هست و این یه مزیت بزرگه ، که اگه یه دفعه بخوای بری بازار ، خودش سر رات سبز میشه .




































































































































































































نظرات 3 + ارسال نظر
همساده چهارشنبه 23 فروردین 1402 ساعت 21:45

سلام ساره جان
خوشحالم که حال دلت خوبه .
خواهر گلت چطوره؟امیدوارم حالش بهتر شده باشه .
واقعا گل و گیاه چه میکنه با یه محوطه واقعا زیباست .

سلام همساده جان شما خوبی ؟
شکر خوبیم
فعلا از بین راهکارهای دوستان عزیز، شربت معده رو داره به زخمش میزنه . و بعد قراره عسل رو امتحان کنیم . امیدوارم نتیجه بخش باشه
حال دل شما هم خوب باشه الهی

تیلوتیلو سه‌شنبه 22 فروردین 1402 ساعت 21:28

همه عکسها که برای من باز نشده هنوز
ولی از همون ۲تا عکسی که دیدم میشد فهمید که توصیفت کاملا درسته و اونجا یه گوشه از بهشته

همون دو تا بودن تیلو جان . عزیزم
واقعا بهشتی بود

سید حمیدرضا باب الحوائجی سه‌شنبه 22 فروردین 1402 ساعت 17:30 http://hrbabalhavaeji.blogsky.com

سلام.

خیلی جای قشنگیه. فقط اینکه عکسایی که آپلود کردین سنگین بودن و دیر لود شدن. اگه ممکنه تو پست‌های بعدی‌تون یه‌کم حجم عکساتون‌رو بیارید پایین تا سرعت لود وبلاگتون بره بالا.

موفق باشید.

سلام
آره قبلا هم دوستان گفتن حجم عکس ها بالاست
اما من بلد نیستم کم کنم .
ولی یاد میگیرم که همه هم بتونن لود کنن
ممنونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد