عشق گرم و سرد

دیروز یه مسیر کوتاه پیاده روی کردم ، هوا ابری بود و سرد . دلم بازار رفتن خواست ، رفتم بازار . هم شلوار زغالی میخواستم که گیرم نیومد و هم دنبال آویز شلوار بودم تو چند تا پلاسکو . همینجور که دور کوتاهی زدم تو پلاسکو نمونه اون ظرف دمنوش رو دیدم و برای خودم خریدمش ، خب من اصلا حواسم نبود که بخوام خرید اون دمنوش رو به ولنتاین  ربط بدم و بگم خب منم مثل خیلی ها چه خوب که برا خودم هدیه خریدم  . خریدمش و ذوقش رو  چشیدم . برای خواهرم هم یه لیوان خریدم که تو آب خوردن راحت تر باشه . 

انگار هنوز تو حالت قهر هست ، چند روزه تایم صبح که من خونه هستم سرویس نخواسته . قبل پیاده روی  ازش پرسیدم کاری نداری ؟ گفت نه فعلا برو .  من سعی کردم از دلش دربیارم . اونم شاید داره سعی میکنه کنار بیاد یا فراموش کنه .  چه حال بدیه ... حال ناچاری و اجباری که بین ما دو خواهر هست . میخوام سعی کنم نسبت به کاراش به خودم آرامش و صبر بیشتری بدم . میخوام از این چرخه دردناک  خارج بشم . میدونم خیلی برام سخته ، و میدونم برای اون هم خیلی سخته . کاش شرایط مون جور دیگه ای بود . کاش خواهرم  بعد عمر با عزت ، کلی حسرت و عذاب وجدان برام باقی نذاره و بقیه عمرم  رو تو آتیش پشیمونی رفتارهام نگذرونم.  


یه سوال : همه بازمانده  ها بعد از دست دادن عزیزاشون دچار حسرت و پشیمونی هایی میشن ؟

میتونم حدس بزنم که جواب تا حد زیادی مثبت  هست ، اما مقدار و دلیل اون حسرت و پشیمونی  ها با هم خیلی فرق داره مسلما .  و به نظرم بدترین ش همینی هست که من تجربه میکنم ، حس کم کاری در حق خواهرم یا حتی بدپرستاری ... هرچی از این موضوع  بیشتر بنویسم حالم بدتر میشه . آدم بد وجودم با آدم خوب وجودم بدجور یقه به یقه شدن . 



نوشتن تکلیف ۱۵ سال بعد رو امروز صبح شروع کردم ، تو یکیش باید با واقعیت مواجه میشدم و  تو  اون یکی  با رویایی که امید بذارم به واقعیت تبدیل بشه.  

تو ۱۵ سالی که ساره دیگه تو خونه پدری نیس ... نمیدونستم کدوم سناریو رو انتخاب کنم . ساره متاهل یا ساره مستقل .  خب میتونم دو حالت رو بنویسم اما به خودم میگم با خودت روراست تر باش ، انتخاب دلی و عقلی ت چیه . دوست داری ازدواج  کرده باشی یا دوست داری تنها و مستقل زندگی کنی؟  همین حالا هم هی سعی میکنم تمرکز کنم ببینم کدوم رو بیشتر دوس دارم . با کدوم حالم بهتره و آرومترم.  ولی یه واقعیت  رو نباید یادم بره ، اونم اینکه هیچ ایده آل بی نقصی وجود نداره و تو هر سناریو حتما چیزایی هست که باعث حس کمبود و ناراحتی بشه . شاید ازدواج برام مسئولیت  های جدید و متفاوتی ایجاد کنه که دیر یا زود اونا هم برام  عذاب آور بشن و مجرد و تنها موندن هم بازم شاید تا یه دوره ای برام پر از هیجان باشه ولی بعدش فروکش کنه و بگم تنهایی خسته م کرده .  من زندگی رو همیشه نسبی  قبول داشتم و دارم و هیچ وقت  ایده آل گرا نبودم ، شایدم همین باعث شد که تو یه مراحلی درجا بزنم .  

فعلا سناریوی تاهل رو انتخاب کردم ، شاید چون نمیخوام بقیه زندگی رو تو سالهایی که کمتر انرژی دارم ،‌ تنها زیر بار زندگی بمونم . دوس دارم کسی باشه که کنارش زندگی رو بسازم و همه حسرت ها رو به تجربه شیرین بدل کنم . و هرچه تا حالا نمیشد و رو با اون عملی کنم . 

احتمالا متأهل  ها حالا میگن زهی خیال باطل ، اولش همه چی ظاهرا قشنگه ولی بعدش عادی و خسته کننده  میشه . میدونم

ولی من یه شرط دارم برای خودم و انتخاب  زندکی متأهلی ، اونم عشق هست . یه عشقی که با تغییر فصل ها گرم و سرد نشه ، رنگ عوض نکنه . اگه پیدا شد که میریم زیر یه سقف اگه نه که ترجیحم همون مستقل و تنها زندگی کردنه . 

انگار از موضوع  تکلیفم دور شدم . ولی تأهل  رو مینویسم . 




پ.ن 

مهسا جان ایمیل زدم  بت .  باید مدل  سفارش رو  ببینم  و بعد نتیجه رو بگم . 


پ.ن 

مهدیه جان ایمیلم گرفتی؟


پ.ن 

چرا ایمیل هایی که میفرستم quoted  میشن ، کسی میدونه؟ انگار وقتی کوتد میشن یعنی دست گیرنده نرسیدن ، درسته؟

نظرات 4 + ارسال نظر
مهسا یکشنبه 30 بهمن 1401 ساعت 07:59

سلام عزیزم فکر کنم از اینستاگرام پیغام بدم راحت تر باشه.
مرسی ساره جون

زینب پنج‌شنبه 27 بهمن 1401 ساعت 18:47

مشکل جیمیلو نمیدونم ولی برای افرادی با شرایط خودمو شما اون حسرت بعد از مرگ اینطوریه تا وقتی هنوز در تله اون آسیب نیستی آره پشیمونی چرا خودت فلان کار و بهمان کار رو کردی یا نکردی. ولی وقتی درمان بشی و برای خودت ارزش و عزت قائل بشی برای اون طرف مقابل متاسفی که هیچوقت از تو معذرت نخواست حلالیت نگرفت درست زندگی نکرد ولی به جای ناراحتی سعی میکنی خودت حتی به جای اون هم درست زندگی کنی لذت ببری نه اجازه بدی آزارت بدن نه آزار بدی...ساره پر حرفم ولی ولش کن. برات عشق آرزو میکنم اول و آخر همونه که شفا بخشه.

من از حرف های تو لذت میبرم چون واقعا حس میکنم از تجربه ت میگی نه فرضیات و منو هم کمک میکنی هم آروم
بیشتر پرحرفی کن من خوشحال میشم
امیدوارم از کانال اون درمان بتونم خودمو قانع کنم چون گاهی هضم اون همه منطق گرایی دکتر و همراه شدن باش برام خیلی سخته

فرشته پنج‌شنبه 27 بهمن 1401 ساعت 14:55

سلام ساره جان عزیزم ، من چند روزی نبودم. پست رمزی رو برای دل خودت نوشتی یا ...
هر جور که راحتی عزیزم.

عزیزم در مورد انتخاب تاهل و عشق خیلی خیلی نشانه خوبی هست، یعنی تو روحت از رویدادهای نرمال زندگی، منزوی و فراری نیست.
آرزوی آرامش برای خودت و خواهرت و خانوادت دارم

مرسی عزیزم
نه پست رمزی بود و خوانندگان قدیمی داشتنش. اما برا بعضی ها انگار باز نشده
چند نفری هم که خواستم رمز بدم ، ایمیل من مشکل داشت
ممنونم از آرزوی قشنگت عزیزم

رخشان پنج‌شنبه 27 بهمن 1401 ساعت 08:22

سلام
خدا قوت مهربان
نمیشه خواهرت را با ویلچر بیرون ببری؟ پیاده روی دوتایی؟
زحمتت زیاد میشه البته اما شاید نتیجه خوبی داشته باشه

سلام رخشان جان
وضعیت بدنی ش خیلی افتضاح شده ، سنگینه و بخاطر زخم بسترها جابجایی ش دردسر زیادی داره . از توان من واقعا خارجه
و حقیقتا دلم میخواد از خونه میام بیرون ، کمی فاصله بگیرم از همه چیز ، از هر جور نگرانی و مسئولیت
اونجوری دیگه برا من حکم پیاده روی و هواخوری نداره ، حکم یه کار سنگین و بار اضافی رو وجودم رو پیدا میکنه .
باید بتونم به سلول های مغزم یه هوایی برسونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد