فعلا شرایط بطور معمولی داره پیش میره . بابا بستری شد تو بیمارستان ابوعلی شهر صدرا . قراره سه شنبه جراحی بشه . ظاهرا مشکل کبدی فعلا رد شده . درمورد کبد چند بار رد و یا تایید شده اما فعلا اینو گفتن . درحال چکاپ های تخصصی تر هستن . ولی هنوز داداش ها رو یکی درمیون میشناسه . اونقدر داداشام خسته شدن که به جزئیات نمیگن چه خبره و منم همین قدر میدونم . امروز هم داداشم میگفت خدا رو شکر حال عمومی ش بهتر بوده و تونسته غذا هم بخوره.
دارم یه سری منطق رو برای خودم تمرین و تکرار میکنم . یه سری افکار غیر احساسی .. یا کمتر احساسی .
و یا بهتره همین جوری زندگی رو عادی پیش ببرم و بقیه ش رو هم به بعد بسپارم .
ذهنم رو سبک تر کنم ، متورم شده بدبخت. امروز از صبح زود سردرد گرفتم و هنوزم خوب نشدم .
باید عصری برم تا بازار ، قرص بخرم برای مامانم و خواهرم . صفحه گوشیم ترک برداشته برم عوضش کنم .
و زندگی ادامه داره...
سلام عزیزم خوبی
سلام فرشته جان شکر
یه خسته نباشید جانانه به شما
سلامت باشید همساده
دختر خوش قلب میدونم روزهای سختی رو میگذرونی برای ارامش روحت دعا میکنم و الهی این تابستون بهترین تابستونی باشه که تا حالا گذروندی
مرسی عزیزم
تن تون سلامت