هدیه دوست

دیروز یه هدیه خیلی خوب و ارزشمند از یه دوست بم رسید ، یه مچ بند شیائومی.  اصلا فکرش رو نمیکردم و خیلی سورپرایز شدم . یادتون چند وقت پیش رفته بودم بازار و گفتم برای دوستم یه هدیه دلی خریدم بدون توجه به قیمتش،  الانم از همون دوست یه هدیه دلی و بی مناسبت گرفتم که خیلی برام ارزشمنده . و خیلی خوشحالم کرد . 


همیشه گفتم و میگم دوستام بهترینند.  


چه با حضور معنوی شون چه فیزیکی،  چه با هدیه چه بی هدیه . 


مدتی از هاله خبری نیس اینجا و از یکی دو تا دوست دیگه.

شاید تلخی قهوه م دلشون  رو زده و دیگه نمیان . اشکال نداره هرجا هستن خوش باشن. خوندن پست های من ، خسته شون کرده حتما .


بگذریم ...


یه مقدار از حساب کتاب های زبانکده و قلمچی واریز شد .  هنوز بررسی هایی در زمینه پرداخت ها لازمه،  که منتظر جور شدن جلسه با رئیس قلمچی یا همون حاجی هستم . 


هوا به شدت و ناجوانمردانه گرم و شرجی شده ، حدود ۵۰ درجه.  


تایم های زبانکده قراره تو تابستون صبح بشه ، و این یعنی یه فشار کاری و روانی دیگه ، چون باید کارای صبح رو با فشار بیشتری هندل کنم . و مسلما از تایم های عصرم خالی میشه . من ترجیح میدم عصرا خونه نباشم،  ولی فعلا چاره ای نیس . بخاطر کمبود فضا تو قلمچی ، باید یه سری جابجایی ها صورت بگیره . و برنامه من خیلی ریخته پاش میشه و همه اون سوال جواب های هر روزه غیر قابل تحمله واقعا . ولی سعی میکنم کمتر حرصش رو بخورم . 

فکر نکنید من الکی حرص میخورم ، به جون خواهرزاده م ، تو خونه مون برای ریز و درشت سوال جواب میکنن و چرا چرا و چطور چطور راه میندازن و خسته میشی هر روز هی به تکرار یه چیزایی رو توضیح بدی که گاهی خیلی واضحن.


اولش حتما برام خیلی سخت میشه ولی رو دور میافتم مثل همیشه . 


باید غالب شد بر همه این خمودگی ها.


نظرات 3 + ارسال نظر
فرشته شنبه 28 خرداد 1401 ساعت 13:22

همین گرمای هوا خیلی خیلی سخته برای من ۳۱درجه که میشه۳۴دیگه از تابم خارجه
انشالله یه پول با برکت به سمتت بیاد

ریحانه چهارشنبه 18 خرداد 1401 ساعت 21:02

تو بینظیری دوست عزیز

و اما دوستانی که نمیان، به نظرم به این فکر کن که اینقدر درگیر زندگی شدن که فرصتشون محدود شده. لامصب هر کی را میبینی یه مشکل بزرگ داره.

مرسی قربونت
امیدوارم سالم باشن ، متأسفانه همینطوره .. همه گرفتاریم
خدا عاقبت همه مون بخیر کنه

عابر چهارشنبه 18 خرداد 1401 ساعت 11:28

سلام ، روزت به خیر. کادوت مبارک باشه، یه چیزی بگم من نمیدونم چقدر خونواده سئوال جوابت میکنند ولی یه چیز رو در جریان باش نسل ما کلا زیاد بازخواست میشده از طرف خونواده شاید چون خوب و سر حوصله هم جواب میدیم یه طنزی بود که ما ها اون نسلی هستیم که اگه رفتیم اون دنیا هم باید رسیدیم یه زنگ بزنیم به مامانمون بگیم این همون بحثِ، متاسفانه سنشون بالاتر که میره خصوصیاتشون اگزجره میشه ما هم دیگه صبر و حوصله بیست ساله ها رو نداریم دچار تنش میشیم، من خونه خودمم، مامانم زنگ میزنه میبینه تلفن زیاد اشغال به موبایلم زنگ میزنه از پسرم میپرسه مامانت با کی حرف میزنه منم عصبانی میشم غر میزنم حالا جالبه من مجرد بودم مامانم اینقدر منو سئوال جواب نمیکرد

سلام عزیزم. مرسی
واییییییییییی آخرش ... زنگ میزنه آمار میگیره
آره والا اونا همون عادت های ۵۰ سال پیش رو دارن اما ما بزرگ شدیم و واقعا خارج از تحمله این همه پرسش و پاسخ

سر میکنیم عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد