هزار قصه زیر این آوار خاک شد
هزار قصه ، نخونده بسته شد
تمام این مدت که اینجا نیومدم هربار وقت آزادی داشتم تو اینستا بودم از پیجی به پیج دیگه و از لایوی به لایو دیگه که ببینم کیا رو تونستن نجات بدن از بین اون همه اسمی که هیچ کدام همخون من نبود اما هم خاک من بود . منم چشم انتظاری کشیدم برای مریم ها و آرمان ها .
هر روز همین بودم ... تا ساعت یک شب تو لایوها روال آواربرداری رو دنبال میکردم و روز بعد از همون لایوها تو مراسم خاکسپاری ها منم شرکت میکردم و موی تنم سیخ میشد از اون همه زجه زدن ها و اشک ها و استیصال.همیشه از غصه دیگران بسیار غصه میخورم و بجای اون آدم زندگی میکنم . دست خودم نیس ... نمیدونم اسمش رو چی بذارم .
اما بجای همه اون آدم های زیر آوار ، زیر خود آوار زندگی کردم ، ترسیدم ، جیغ کشیدم ، از شدت گرما و فشار آوار رو تنم زجه زدم و فشار شب قبر رو قبل مردن احساس کردم .
نفس نفس زدم و با حسرت خداحافظیِ نکرده با همه اونایی که اونور آوار دنبالم میگشتن ، جون کندم و مُردم .
مُردم و همونجا پوسیدم ، بوی تعفن گرفتم تا همین بو بشه رد پای حضور یه جسد یا پیکر یا هرچیزی که دیگه زنده نبود و نفس نمیکشید.
چند روز طول کشید .. از دو روز تا ۱۲ روز و هنوزم من زیرآوارم با همون کارگران بی نام و نشان .
و چشمان منتظر پیرمردها و پیرزن هایی که همه وجودشون با عزیزان شون زیر آوار مونده .
با مادری که به صورتش چنگ میزد و پدری که انگار زندگی براش فقط تنهایی و از دست دادن رقم زده بود ، با مادری که یه شبه خونه ش خالی شد و به سکوت تاریکی فرو رفت و با همه زنان و کودکانی که امید به برگشتن مرد زندگی و پدر سایه بالا سرشون بودند .
با اونیکه تازه عروس بود و اونیکه میخواست عروس بشه ، با اونیکه امید خانواده ش بود و با اونیکه نون آور بود .
بجای همه شون زندگی رو به درد کشیدم و قاب زدم تو چارچوب خیالم . و روبان سیاهی که انگار هیچ وقت قرار نیس رنگ دیگه ای بگیره .
و چقدر بعضی از دست دادن ها دردناکِ .
چقدر غیرقابل باور و خارج از تحمل ، طوری که میگی دیگه باید برای کی و چی زنده بمونم .
و این رفتن شبیه رفتن ها دوران جنگ بود ، و درعین حال تفاوت هایی ، زیر آوار یه دشمن خودی ..
شباهت ها عجین شده تو تفاوت ها ...
دشمن شباهت این تراژدی بود اما خودی بودنش از نوع تفاوت هست .
آوار جنگ یا آوار برج دوقلو متروپل ،
مفقودالاثر شدن تا پیدا شدن .
و چقدر باید درد بکشی و زجه بزنی که عزیزت رو پیدا کنن و تن بی جونش رو بذارن تو دستات و بگن بیا تحویلت ، اما پلاکش رو پیدا نکردیم ، ببر خاکش کن ، برو خودت رو هم خاک کن .
و عزاداری که خوزستانی ها میکنن ، سنگ رو آب میکنه و کوه رو به زجه و اشک میاره .
یادمه اولین باری که سنج دمام شنیدم ، تو کوچه مون بود ، پسر بزرگ همسایه دیوار به دیدارمون غرق شد ، سنج دمام قلب رو از جا میکنه ، چنگ میزنه به وجودت و دیگه خودت نیستی . و شاید سالهای اخیر برای هر جوان ناکامی حتی اگه غرق نشده باشه ، سنج دمام میزنن .
انگار فقط سنج دمام میتونه مطلب درد و عزا رو برسونه .
و چقدر خوب که کرونا تموم شده ، نشد واقعا جشن بگیریم از این خبر ...
فکر میکردم حالا حالاها این خبر رو نشنوم .وای بر من ، وای بر اون خانواده چشم انتظار، که اگه کرونا بود و مجبور میشد بعد از چند روز جستجو و عزای مفقودالاثری عزیزش ، بدون آخرین دیدار و بدون حضور تو مراسم ، خاکش میکرد و مطمئنا این خاک هیچ وقت سرد نمیشد و عزا هیچ وقت نمیخوابید .
تو بدترین اتفاقات چیزای خوبی هم هست ، خوب شد که آوار در نبود کرونا آوار شد برسرمون .
خوب شد ساختمان درحال بهرهبرداری نبود ، که عزایمان عظیم تر بود .
آدمایی بزرگ و مشهور تو دوران کرونا غریب و بی کس خاک شدند و آه حسرت رها نشده از نفس خانواده شون بر سر خاک شون ، تو بغض خفه شد .
و آدمایی آنچنان بی نام و نشون که به زمان مرگ شون اینچنین پر نام و نشون میشن و عزاشون اینقدر سنگین و پرجمعیت میشه .
گاهی تو زنده بودن ما نامی نیس و فایده ای ، به رفتن نام میگیریم و اثر ...
و دل های پر دردی که همچنان تو آشوب و غوغا میمونن تا خطی بیاید از یار یا تکه پارچه ای از لباس یار و یا نشانی و بویی .
و میان همه این غصه ها ، هنوز واژه پدر غریب ترین و دردناک ترین غصه باقی میمونه برای من ، صد افسوس که پدری نکردی و حسرت خیالت هم عین نخل مقاوم در قلبم باقی میمونه .
گفتنی ها را گفتید .
واقعا باید درس گرفت توی هر کاری وجدان کاری ،حق الناس یادمون نره
خدا رفتگان این حادثه رو رحمت کنه و به بازمانده ها صبر عطا فرماید .
روح شون شاد