دفاع یا فرار

فواصل خستگی ها و بی حوصلگی هام خیلی کم تر شده . 

امروز انگار دست و دلم به کار نمیره . دلم میخواد برم بیرون . از طرفی هم یه چیزایی جلومو میگیره . مثلا گرمای هوا ، نداشتن یه مسیر خوب و مشخص و حتی امن که پیاده روی کنم و آخرش بشینم توی یه پارک . 

یعنی یا باید بری کافه و صبونه بخوری ، یا اینکه گزینه دیگه ای نیس . 

مثلا چند ساعت برم توی یه پارک خنک و پر درخت فقط بشینم ، از فضای سبز و جیک جیک گنجشگ ها لذت ببرم . 

ما اصلا پارک بزرگ یا سرسبز نداریم  تو منطقه خودمون البته،  بیشتر بازار و مغازه های شیک و کافه . 

از طرفی هم گیرهای بیش از اندازه و غیرمنطقی و غیرانسانی آقا .

خییییلی داره اذیت مون میکنه خیلی. 


دو شب پیش یه لحظه رفتم آشغال غذا بذارم تو جای همیشگی برای گربه ها ، که متوجه کَل کَل و داد و بیداد یه دختر و پسر تو کوچه شدم ، نگاه کردم دیدم پسره هی میخواد به زور دختره رو بگیره و چی بگم ... بوسش کنه ... 

دختره هی هُلش میداد ، داد زدم هی چکارش داری ، تو کی هستی ؟ و بعد دختره رو صدا زدم بدو بیا ، و آوردمش داخل حیاط مون . بیچاره همینجور سرفه می‌کرد و میخواست بالا بیاره . بش گفتم تروخدا آروم باش بابام متوجه بشه برام شر میشه ، اصلا نفهمیدیم کی بود و چی بود ، دختره زنگ زد به پدر مادرش اومدن بردنش ، من جرات نمیکردم و فعلا هنوزم جرات نمیکنم شب برم تو کوچه ، مامانم صدای دختره شنید فکر کرد من دارم بالا میارم ، اومد و براش تعریف کردم ، خیلی برای من نگران شد گفت خداا رو شکر که تو با ماشین میای ، خیلی مراقب باش.

 خدا رو صد هزار مرتبه شکر من همه این سالها حتی وقتی پیاده میرفتم میامدم مسئله خاصی برام پیش نیومده . پدر مادرش اونقدر نگران بودن و خود دختره ترسیده بود  که حتی با ما خداحافظی یا تشکر نکردن ، البته کاملا طبیعی بود و من این مسئله م نیس ، فقط حجم ترس خیلی بالا بوده . 

بدبختی اینه که اکثر خونه های تو کوچه ما یا خالی هستن یا مستاجر و با اینکه من داد زدم کسی بیرون نیومد ، البته داد که میگم ، شما باید حدس بزنید کسی با روحیه من صداش خیلی ترسناک و قوی نمیتونه باشه ، اما سعی خودمو کردم اون بیچاره رو بکشم تو حیاط . 

از واکنش‌ ترسوانه خودم بدم اومد ، چون هیچ وقت یاد نگرفتم دعوا کنم ، یا به کسی چنگ بزنم یا حتی به سمت کسی چیزی پرت کنم . از ضعیف بودن خودم بدم اومد ، چرا نتونستم مثل خارجی ها یه چی بردارم و بجای فرار به طرف حمله کنم و بکوبم تو سرش و تحویل پلیسش بدم که نره یه جای دیگه غلط اضافی کنه . 

ولی خب تربیت من و اکثر دخترا همینه ، نهایت بتونیم برای حفظ خودمون فرار کنیم ، و این خییییلی  بده خیلی . 

از بچگی کسی دفاع کردن رو بم یاد نداده . 

خدایی ش اصلا اغراق نمیکنم ، من و هم نسل های من اکثرا خودساخته بار اومدیم با همه کم و زیادها،  کمتر موردی بین مون هست که میتونه بگه من فلان چیز رو از پدر یا مادرم و با این روش خاص خودشون یاد گرفتم . 


من حتی آشپزی رو به روش خودم یاد گرفتم ، با دیدن شواهد،  از روی مزه و بو و شکل ظاهری محتویات اون غذا . 

هرچی که میپزم خودم یاد گرفتم ، هیچ وقت مامانم مثل یه معلم بالا سرم نبوده بگه اینو اینجور بپز و این اضاف کن اون کم کن . 

از وقتی اینترنت و اینستا اومد تو ایران هم من همه چیزو اونجا چک میکنم  یا یاد میگیرم.  

هیچ وقت مادرم نبود که یادم بده چطور باید کارای خواهرم رو انجام بدم ، چطور ظرف بشورم یا لباس.  از بچگی مستقل بودم تو کارام . از بچگی بلد نبودم  بارم رو دوش کسی بندازم . از بچگی زبونم نمیچرخید بگم یه لیوان آب به من بده ، چه به بزرگترم چه کوچکتر . درعوض همیشه نگهبان و خدمات ده بودم . همیشه نگران و مراقب اطرافیان.  

شاید از ازل  گِل من اینجوری سرشته شده ، اما میدونم که هرچیزی تو حد تعادل خودش خوب و مفیده،  بیش از اون دیگه عذاب آور میشه .


نظرات 4 + ارسال نظر
همساده دوشنبه 2 خرداد 1401 ساعت 17:21

خدا را شکر که آنجا بودی و به داد ان بنده خدا رسیدی!!!
میگم اگه حیاط دارید یه تخت بزار برا خودت و با پشه بند از اینها که کلا از بالا روی تخت رو می پوشونه از پشه ها هم در امان باش و دیگه راحت بخواب .خنک و خوب. کاش بشه

ممنونم همساده عزیز
نه هوا خیلی گرمه، و کلا آقا اجازه نمیده . فکککرررر کن من تو حیاط بخوابم چه خبره تو حیاط؟
اون خیلی تو حیاط میره میاد

فرشته دوشنبه 2 خرداد 1401 ساعت 15:35

خیلی هم شجاع وزرنگی تونستی به اون دختر کمک کنی اگه تو نبودی معلوم نبود چی میشد پس لطفا خودتو دست کم نگیر وایتقدر سرزنش نکن تو بهترین کار رو انجام دادی درگیر شدن خیلی ممکن بود عواقب داشته باشه مخصوصا با شرایط خانواده پس افرین به تو واقعا متاسفم که پارک ومحیط مناسبی ندارین اونجا ولی مطمنم تو میتونی بهترین راه رو برای ستراحت پیدا کنی با توجه به شرایطت

ممنونم عزیزم
آره واقعا معلوم نبود با درگیر شدن چی پیش میامد، عمرا آقا پشت من درمیومد و همه چی رو سر من آوار میشد

پناه بر خدا

زهرا.سین دوشنبه 2 خرداد 1401 ساعت 11:29

سلام ساره جان
اتفاقاً واکنشت خیلییی خوب بوده, دست کم نگیر من بودم اصلا صدا از حنجره ام درنمی اومد.
امیدوارم ۸دا هرچه زودتر راه نجاتی برسونه برات

سلام عزیزم
مرسی .
مرسی از انرژی مثبتت

بهنام دوشنبه 2 خرداد 1401 ساعت 10:37

آفرین . از سال 94 داری مینویسی . شما شایسته بهترین منصب مدیریتی هستید با تمرکزی که دارید هر کاری کنید موفق خواهید بود

ممنونم
من آدم کارای سخت و طولانی مدتم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد