هنوزم منتظرم

هنوزم منتظر یه اتفاق و تغییر مثبتم . یه چیز متفاوت از همه این سالهایی که گذشت . دقیقا چیزی رو نام نمیبرم ‌ چون از هرچیزی من حال خوبش رو دلم میخواد .

اینقدر خسته و خردم که خدا میدونه . دست و پا و کمر و گردن به اضافه روحم ، خسته خسته ست و دلم میخواد به یه استراحت طولانی برم . به یه مرخصی که فکر پول درآوردن نباشم . پولی که نمی ارزه ولی چندین صد برابر ازم انرژی و زمان میگیره .

هر بار سعی میکنم راه درآمد جدیدی برای خودم ایجاد کنم اما نتیجه نمیده ‌ . از دیروز ظهر و تو تایم کلاسم و تا ۲ شب و امروزم از حدود ۸:۳۰ صبح تا نزدیک ۱ و دوباره تو تایم کلاسم،  گیر یه ترجمه بودم ، به این امید که کاری رو شروع کنم و ازش درآمد ماهیانه داشته باشم ، اما هرچی کار کردم مورد تایید استانداردهای اون شخص و شرکت نبود ‌ . از کت و کول تایپ کردن افتادم و درد میکشم . استراحت نکردم و همش هیچ به هیچ .

هم عصبانی ام هم درب و داغون ‌ .

انگار فقط مسیرم همین بیگاری تو زبانکده ست و اون چندرغاز حقوق سه ماه یه بار .

دیگه جون آه کشیدن هم ندارم ‌ .

هنوز منتظرم یه اتفاق خوب بیافته .

از کار کردن و درجا زدن خسته شدم دیگه . نه از کارم صدرصد راضی ام بخاطر پولش و نه میتونم دیگه نرم . اگه گیرهای آقا نبود دوس داشتم مدتی سرکار نرم ‌ . حتی اگه دستم خالی بشه .

چقدر و چند سال دیگه باید بدو بدو کنم .

تا کی باید منتظر بمونم آقا راه نفس کشیدن بم بده . و برم دنبال آرزوهام . سفر کنم و هرچیزی که تو اون سفر برای خودم فقط الان دارم تصویرسازی میکنم رو به واقعیت تبدیل کنم.  فعلا که فقط تصور میکنم مثلا میرم رشت یا تهران یا حتی اصفهان و شیراز ‌ .

دلم برای دستم میسوزه که دوباره دردهاش شروع شده از زیادی و حجم زیاد کارها و مسلما استرس خیلی زیاد .


نظرات 4 + ارسال نظر
مریمی دوشنبه 12 آبان 1399 ساعت 18:32

سلام عزیزم
من به تازگی شمارا می خونم و خیلی خوشحال شدم نقاشی زیباتون را دیدم از بچگی عتشق نفاشی بودم ولی محیط خونمون خیلی بد بود و اونقدر پرتنش بود که فقط باید زنده می موندیم نه اینکه بخوایم به کلاسی چیزی فکر کنیم الان ۳۷ سالمه و حتی فک می کنم استعداد نقاشی هم ندارم ولی خیلی ت دلم دوسش دارم...دلم میخواد یاد بگیرم، میشه راهنماییم کنین که چیکار کنم؟ از چه کلاسی شروع کنم.

ریحانه شنبه 10 آبان 1399 ساعت 13:29

عشقم در چه حاله؟

سلام عزیزم . خوبی . خوبم . فدای تو

کوهستان پنج‌شنبه 8 آبان 1399 ساعت 19:59 http://.

امان از این "آقا"ها. امان از اینها... . زندگی رو باید مثل زهر نوشید.

خیلی تلخه

ریحانه پنج‌شنبه 8 آبان 1399 ساعت 12:44

ای بابا واقعا نمیدونم چی بگم.
امیدوارم زودتر برای هممون و به خصوص برای تو بهترین و شیرین ترین و شادترین اتفاقات بیافته

اون شرکت اگه داره اذیت میکنه بیخیالش شو. من پارسال باهاش سر یه موضوع متفاوت کار میکردم و خوب بود. ولی خوب شرکتش اون موقع کوچیک بود و تصفیه حسابش درست بود. شاید چون بزرگ شده اخلاقش هم بد شده. نمیدونم.
ولی اگه میبینی داره پول میده که هیچی. باهاش کار کن.

واقعا حکمت اینکه ظلم و ظالم پایدار میمونه را نمیفهمم :)))) گاهی واقعا واقعا از دست ماها دیگه کاری بر نمیاد. واقعا ته زور و تلاشمون همینه دیگه ... چه بدونم.

همچنین خوبی و موفقیت برای شما عزیزم
اون شرکت رو بیخیال شدم با اینکه هنوز تا دیروز اصرار داشت باشون کار کنم ولی گفتم نه دیگه خسته شدم از این آزمون گرفتن ها
راجب ظلم و ظالم هم نمیدونم چراااا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد