بامبول آشپزی

امروز رفتم آموزشگاه و مسئله آموزش آنلاین مون بررسی کردیم . چه حس خوبی داشتم که بعد 4 ماه همکارام میدیدم.  شرایط رو گفتن و توجیه کردن . گفتن هرکس میخواد از خونه کار کنه ، هزینه نت هم داده میشه . هرکس هم نمیتونه ، اگه بخواد میتونه بیاد آموزشگاه و از نت آموزشگاه و فضای کلاس استفاده کنه . من که شرایطم هیچ جوره تو خونه جور نیس ، ترجیح دادم برم آموزشگاه،  حداقل سه روز از خونه دربیام. و نگران آلودگی های صوتی و پارازیت های احتمالی نباشم . بهداشت رو هم صدرصد رعایت کنم .


آقا خیلی داره اذیت مون میکنه . تحمل همه مون سر اومده.  گیر داده که مامانت ناخوشه،  چرا تو نمی ایستی پای آشپزی. 

من اگه وظیفه آشپزی رو هم ثابت بگیرم ، دیگه یعنی هیچی برای خودم از خودم باقی نمیذارم.  چون از لحظه ورود تا خروج از آشپزخانه،  آقا سمباده و اره به دست منو نابود میکنه از دخالت های خاله زنکی.  مامانم نتونسته سلیقه غذایی ش ، راضی کنه که یه عمر به روش اون کار کرده ، چه برسه به من که روش آشپزی م با سلیقه و روش اونا فرق داره .

اونقدر صبح تا حالا حرص خوردم و عصبی شدم که حالا دستم داره درد میکنه .

من اگه آشپزی رو بگیرم یعنی عملا کل کار خونه از کارای خواهرم تا شست و شور و جارو و گردگیری و پهن کن جمع کن تا آشپزی میافته تو سر من بدبخت .

شاید بگید مگه حالا چقدر کاره یا آشپزی مگه چی داره . بله برای شما که نهایتا سه یا چهار نفرید،  کار سختی نیس . برای شما که خدا را شکر آدم مریض و پدر گیر ، ندارید ، خیلی سخت نیس شاید لذت بخش هم باشه . به شرط اینکه پدرت طوری رفتار نکنه که عذابت بیشتر کنه و آتو جدید برای آزارت بگیره .

گرفتن آشپزی یعنی هدر رفتن کل تایم صبح من ، یعنی کار شخصی و طراحی و بازار و خرید و سر زدن به جایی یا کسی تو تایم صبح ، تعطیل . یعنی ساره برو دیگه بمیر که برای خودت زندگی نمیکنی .

مامانم بیچاره حرفی نزده . منم تا جایی که میشه دارم کمک میکنم ، سرخ کردنی با من . بخدا دیروز حتی ماهی ، کمکش شستم. دوباره مجبور شدم یه روزایی دیگ و ماهیتابه بسابم.  پس این دست رو برای چی عمل کردم من .

دلم میخواد سر کل دنیا فریاد بزنم که من زندگی خودمو میخوام . این مرد جگر منو سوزونده،  لهم کرده ، گذشته و حال و آینده م رو داغون و تباه کرده. 

دیوونه م کرده ، عصری دعوا راه انداخته سر همین موضوع آشپزی .  بعدم حرف زشت میزنه ، میگه اگه این دختر گورش گم کرده بود من راحت بودم ، یه حرف زشت دیگه هم بم زد اصلا روم نمیشه اینجا بگم

خیلی ناپدریه،  خیلی آزار میده . من گاهی تا حد دیوونگی میرسم اما برمیگردم.  آخه تا کی . آخه چقققددددر. 

باورتون نمیشه ، اونایی که پدر خوب دارن ، ممکنه بگن چقدر این دختر نمک به حروم که راجب پدرش اینجوری میگه . اما گاهی دلم میخواد اصلا دیگه نبینمش.  بخدا خیلی بیزارم میکنه .

بابا منم آدمم،  38 سالمه چرا نمیخواد بفهمه من بچه 3 ساله نیستم که به حرفاش پیش برم . گاهی میگم عمری که ازم بردی و هدر دادی ، نمیبخشم. .. گاهی هم که حالم بهتر میشه میگم اشکال نداره .

امیدوارم حتی یک ساعت از شرایط منو زندگی نکنید و یک ساعتش رو هم تجربه و درک نکنید .


راستی فردا تولد اون داداشمه که گفتم بم پول داد . منم آدمی که دلم نمیخواد هیچ محبتی رو بی جواب بذارم . دوس دارم فردا صبح برم خونه شون سر بزنم . یه کیک و کادو ببرم . البته باید ببینم فردا چطور میتونم از خونه دربیام.  اگه بگم میخوام برم خونه داداشم،  هزار فکر میکنه که چی شده که این میخواد بره خونه داداشش.  و ممکنه حتی زنگ بزنه داداشم سوال جواب کنه . منم چون میخوام سورپرایزش کنم دلم نمیخواد کسی بفهمه یا سوال جوابش کنه . تو خونه همه میدونن غیر آقا .

اگه رفتم میام تو پست بعد میگم .

از کلمه آقا ، هم دیگه بدم میاد . نوشتن و شنیدنش برام استرس زا شده و پر از حال و خاطره و حرفای جگرسوزه. 

ترم طراحی م امروز تموم شد ، تو فکرم یکی دو تا کار آماده کنم بذارم برای فروش ، شاید کسی بخره . برای همین میخوام به استادم بگم یه هفته ده روزی کلاس نمیگیرم.  بعدش دوباره ادامه میدم .

یه هنرجو دیگه هم ثبت نام کرد . الان دو تا هنرجو دارم .

دیگه حتی از صدا کردن خدا خسته شدم . تا میام یه چیزی ازش بخوام ، یکی نهیب میزنه که ساره ول معطلی.  که ساره این گوری که دمش اشک میریزی مرده توش نیس


نظرات 3 + ارسال نظر
نیلو2 سه‌شنبه 27 خرداد 1399 ساعت 10:16

با سلام، امیدورم روزهای نزدیک خیلی عالی و پر برکت برای شما در پیش باشد و بارها و بارها مهربانی خدا را با عمق وجود حس کنید.
در خصوص مشکل با پدر گرامی، بهتر است با مادر عزیزتون صحبت کنید که ایشون طرح کنند که خودشون مایلند اشپزی کنند و براشون آرامش روحی میاره و بهتر به دلشون میچسبه و ... از طرفی بگویید که غیر مستقیم خیلی کمک خواهید کرد اما بطور رسمی این موضوع نباشد. در کل در مقابل افرادی چون پدر شما با توجه به اینکه تاکنون نتونستید نزدیک ایشون بشید بهتر است بطور غیر مستقیم و با دیگران صحبت کنید آنها وارد بحث شوند و شما هیچ عکس العملی نداشته باشید، در این صورت حتی اگر درخواست شما عملیاتی نشود حداقل اینکه از ورود و از مخاطب مشاجره قرار گرفتن خارج می‌شوید.

رها سه‌شنبه 27 خرداد 1399 ساعت 00:46

خدا بهت صبر بده

مرسی عزیزم

عابر یکشنبه 25 خرداد 1399 ساعت 15:12

سلام. ببین وقتی اینقدر اوضاعتون قاراشمیشِ به نظرم اصلا تو نباید جواب بدی چون فضا رو متشنج میکنی اماااا چرا بقیه خواهر و برادرهات پدرت رو قانع نمیکنن که دست از سرت برداره این عجیبِ دیگه و اینکه اومدیم فردا شما رفتی سر خونه زندگیِ خودت تکلیفِ بقیه چی میشه خواهری برادری نداری که بتونن پدرت رو توجیه کنند که این رفتارهاشو کنار بذاره؟ من میگم یه بلوف بزن به خواهر برادرهات هم راستش نگو، بگو من (نگو ما)کم کم جمع و جور میکنم میخوام از اینجا برم بذار یکی بیاد بشنوه درددلهات رو.

نه من جوابش ندادم . سکوت میکنم فعلا . مامانم و داداشم جوابش دادن . اما اون آدمیه خدا هم حریفش نمیشه. همه خواهر برادرهام از اوضاع ما خبر دارن . همه شون میگن خب چه میشه کرد باید بسازید و تحمل کنید وقتی واقعا نمیتونید از اون خونه دربیایید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد