.امروز تو رختخواب بودم که یاد روزای دانشگاه افتادم . همون روزا که هنوز پر از شوق زندگی بودم . پر از انرژی . و به خیال خودم پر از عشق . یه عشق یا شاید یه توهم عشق ، که همونم یه طرفه بود . یاد همه اون مراقبت ها و توجه هایی که بم کرد . یاد اون روزایی که با هم میرفتیم و می اومدیم، هیچ کس هم شاکی نمیشد حتی آقا . اون روزا که تو تاکسی و اتوبوس کنارش مینشستم.  اون خشک و بی روح و یخ بود.  من یه تنور آتیش،  تر و تازه . گرمای وجودم نتونست ، یخ وجودش رو آب کنه . خیلی یخ تر و خشک تر از این حرف ها بود .
ولی من حالا حتی از یادآوری اون لحظات،  حس خوبی بم دست میده . و دلم میخواد برگردم به همون تاکسی که جفت هم تنگ هم مینشستیم . ولی هیچ جرقه ای و هیچ فرکانسی بین مون رد و بدل نمیشد .

حالا اون زیر سقف زندگی خصوصی خودش با خانواده کوچیکش، روزها رو پاس میکنه.  حالا یخ وجودش تبدیل شده به یه آتشفشان،  که میتونه منو با وجود اون همه گرما ، بسوزونه و خاکستر کنه .
اما ورق برگشته و حالا من یخ شدم . وجودم رو یخبندان سنگینی گرفته ، مثل یخبندان مرگ . مثل سردی تن مرده . دیگه تو وجودم ریشه ای جوونه نمیزنه.  خشک و بی حاصل شدم . دیگه خاک وجودم مرده و حاصلخیز نیس ، بارور نیست.  دیگه دختر سال 83 نیستم . خیییلی عوض شدم . سفت تر و محکم تر شدم . دیگه مثل اون موقع ها نفوذپذیر و منعطف نیستم . روز به روز این زندگی برای من همراه با تغییر بوده . تغییری که هربار کلی براش تاوان پس دادم .


من نه منم که بودم . من یه آدم جدیدم با باورهای جدید . وجودم هرکسی رو به خودش راه نمیده . چهارقفل شده و مهر و موم .
شاید هیچ وقت کسی پیدا نشه که بتونه این قفل رو بشکنه . 


نظرات 5 + ارسال نظر
زینب چهارشنبه 27 آذر 1398 ساعت 23:37

جریان اون آقا رو یادمه. معلوم نیست چشونه پا میذارن رو دلشون و یکی دیگه رو انتخاب می کنن و هر از گاهی هم سراغی از عشقی قدیمی میگیرن. از چیزایی که تعریف کردی مطمئن باش یک طرفه نبوده اما تورو خیلی لقمه بزرگتر از دهنش می دیده. مردها مقهور شخصیت یک زن بشن دیگه نمی تونن به وارد رابطه شدن باهاش فکر کنند. براشون میشه یک رویای دست نیافتنی و تصرف نکردنی و میرن سراغ یکی که ساده بهش تسلط داشت.

آره متاسفانه درست میگی . حتی خواهرم میگفت اون تورو میخواسته ولی نمیدونم چی مانع شد حرف دلش رو بزنه .
من همه راه های ارتباطی ایشون رو بلاک کردم .راهی برای یادآوری براش نذاشتم

مهدی چهارشنبه 27 آذر 1398 ساعت 02:29

متن که از اول خوندم یاد خودم افتادم آخرش که گفتی خودم یخ شدم مثل یک خاک مرده هستم اشک ازم جاری شد اونم یک همچین حسی بهم داشت ولی خودم خرابش کردم

پس صد حیف . اگه هنوز راهی هست دنبالش کنید

ریحانه سه‌شنبه 26 آذر 1398 ساعت 19:19

اونجا هم سیل اومده؟

آب گرفتگی داشتیم . اما آبادان خرمشهر آب تو خونه ها رفته

تیلوتیلو سه‌شنبه 26 آذر 1398 ساعت 08:53 https://meslehichkass.blogsky.com/

تو حالا دختر عاقلی هستی که میدونی چه کاری درست هست و چه کاری نادرست
همچنان زمین وجودت حاصلخیز و عشق پرور هست ولی در جایگاه درست و مناسب خودش

باورت نمیشه تیلو دیگه دلم و عقلم با هیچ کس همراه نمیشه منظورم جنس مخالف

فرشته سه‌شنبه 26 آذر 1398 ساعت 00:44 http://femo.blogfa.com

فقط خدا میدونه چی در انتظارمونه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد